گزارشی را که می خوانید "ایران گلوبال" از فیسبوک منیره نوری
وام گرفته و منتشر کرده است. نگاه عمیقی به تهران امروز نیست
اما در نوع خودش، حتی اگر شتابزده هم باشد خواندنی است.
دلم برای خواهرم که همراه شوهرش به تهران کوچ کرده سخت تنگ شده
بود. گفتم بیا رشت که ببینمت. گفت نمی توانم. هر بار که می آیم
رشت و تالش، نمی خواهم دل بکنم و باز گردم به تهران و تا چند
روز پس از بازگشت به تهران افسرده ام. من رفتم تهران. پس از
چند سال. تهران را دیده بودم اما به دورانی که دانشجو بودم و
به اجبار از رشت به تهران و سپس خرم آباد می رفتم. سه روز و
نیمی بودم و بازگشتم به زیر سقف آسمانی که چشمش اغلب نمناک است
و من عاشق این چشم نمناکم.
می خواهید بدانید تهران را چگونه دیدم؟
ﺷﻬﺮﺩﻭﺩ ﻭ ﻏﺒﺎﺭ، ﺷﻬﺮ ﯼ ﺑﺎ ﻣﺮﺩﻣﺎﻧﯽ ﻋﺒﻮﺱ ﻭ ﻋﺠﻮﻝ، ﺷﻬﺮﯼ ﺑﺎ ﭘﻠﻬﺎﯼ
ﺑﺰﺭﮒ ﻭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻧﻬﺎﯼ ﺷﻠﻮﻍ ، ﺷﻬﺮ چند گانگی و ﺗﻔﺎﻭت ها.
ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﻢ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺷﻬﺮ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺍﺳﺖ، ﺷﺎﯾﺪ ﺑﺸﻮﺩ ﮔﻔﺖ یک ﺍﯾﺮﺍﻥ
کوچک است. ﺍﺯ ﻫﺮ ﻗﻮﻡ ﻭ ﻣﻠﯿﺖﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ. ﮐﺮﺩ ﻭ
ﺗﺮﮎ ﻭ بلوچ و گیلک و ﻟﺮﻭ.... ﻣﻦ ﺩﺭ ﻫﯿچیک از شهرهای ایران که
تاکنون دیده ام ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﻣﻬﺎﺟﺮ ﺍﻓﻐﺎﻧﯽ ﻧﺪﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ . ﻫﻤﭽﻨﯿﻦ ﺩﺭ
ﻫﯿﭻ ﺷﻬﺮ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﮐﺎﺭ ﻧﺪﯾﺪﻩﺑﻮﺩﻡ. ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﻭ ﻧﻮﺟﻮﺍﻧﺎن
کم سن و سالی ﮐﻪ ﻟﺒﺎﺱ ﺳﺒﺰ ﮐﺎﺭ به تن دارند و در هر محوطه سرباز
و سربسته ای در جستجوی خرج زندگی اند. ﮐﻮﺩﮐﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﺳﺖ ﻭ
ﺻﻮﺭﺗﺸﺎﻥ به زنان و مردان مسن می ماند. ﭘﯿﺮ ﻭ ﺧﺴﺘﻪ...
در تهران ﻫﻤﻪﻋﺠﻠﻪ ﺩﺍﺭﻧﺪ، ﻋﺠﻠﻪ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻣﺘﺮﻭ ﯾﺎ ﺍﺗﻮﺑﻮﺱ ﯾﺎ
ﺗﺎﮐﺴﯽ ﺟﺎ ﻧﻤﺎﻧﻨﺪ. ﺍﯾﻦ عجله ﺩﺭ ﻗﺴﻤﺖ ﻣﺮﮐﺰﯼ ﻭ ﺍﺩﺍﺭﯼ ﺷﻬﺮ ﻭ ﺳﻤﺖ
ﺑﺎﺯﺍﺭ تهران بیشتر است. در ﺑﺎﻻﯼ ﺷﻬﺮ آرامش برقرار ﺍﺳﺖ.
ﺧﯿﺎﺑﺎﻧﻬﺎ ﺗﺎ ﺩﻡ ﻏﺮﻭﺏ ﺧﻠﻮﺕ است ﻭ ﺍﺯ ﺍﺑﺘﺪﺍﯼ ﺷﺐ، آنگاه که تاریکی
بر روشنائی غلبه می کند ﮐﻢ ﮐﻢ مردم و بویژه دختران و پسران
جوان از خانه ها بیرون می زنند. ﻣﺎﺷﯿﻨﻬﺎﯼ ﻣﺪﻝ ﺑﺎﻻ در برخی
خیابان ها ﺁﺭﺍم آرام از گاراژها سر در می آورند و به خیابان
می آیند. ﭼﻬﺮﻩ ﺩﺧﺘﺮﺍﻥ ﺑﺎﻻﯼﺷﻬﺮ را غرق ﺁﺭﺍﯾﺶ ندیدم. ﻟﺒﺎﺳها ﺳﺎﺩﻩ
اند ﺍﻣﺎ ﻣﺎﺭﮎ ﺩﺍﺭ! آنها را چنان می پوشند که مارکش را بقیه
ببینند. هیچ به آنهائی که در طول روز در خیابان های مرکزی و
جنوبی تهران می بینی شبیه نیستند. بویژه با آنها که با پوست
دست چیندار و صورت ﭼﺮﻭﮎ برداشته و خسته دنبال شکار خرج روزانه
اند. در مرکز و جنوب تهران هم بسیارند که بر چهره رنگ و روغن
دارند اما به آسانی می توان حدس زد که آنها زیر این رنگ و روغن
چهره واقعی خویش را پنهان کرده اند.
ﺗﻬﺮﺍﻥﺷﻬﺮ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﻫﺎﺳﺖ. ﮐﺎﻓﯽ ﺍﺳﺖ ﯾﮏ ﺳﺎﻋﺖ ﻭﻗﺖ ﺑﮕﺬﺍﺭﯼ ﻭ ﺩﺭ ﯾﮏ
ﺳﺎﻋﺖ ﺗﻘﺮﯾﺒﺎ ﺧﻠﻮﺕ ﺍﺯ ﺑﺎﻻ ﺗﺎ ﻣﺮﮐﺰﻭ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺷﻬﺮ ﺭﺍ ﺭﺍﻧﻨﺪﮔﯽ ﮐﻨﯽ.
ﺧﻮﺩﺑﺨﻮﺩ ﺗﻔﺎﻭت ها ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯽ. ﺗﻔﺎﻭﺕ ﺩﺭ ﭘﻮﺷﺶ و ﺩﺭ ﻧﻮﻉﺯﻧﺪﮔﯽ، در
ﻓﺮﻫﻨﮓ ﻭ برخوردها و نوع حرف زدن ها.
ﻣﻮﺗﻮﺭﺳﯿﮑﻠﺖ اسب وحشی خیابانهای تهران است. اما اگر رامش کنی و
سوارش شوی، تو را از لابلای اتومبیل ها و از پیچ و خم راه های
بسته عبور داده و می رساند به آنجا که می خواهی.
هیچ خیابانی برای این اسب، وقتی رام راکبش است یکطرفه نیست.
پیش ﻣﯽ ﺭﻭﺩ، ﺩﺭ ﺍﺗﻮﺑﺎﻥ به تاخت می رود و در ﮐﻮﭼﻪ ﻫﺎﯼ ﺗﻨﮓ و
شلوغ یورتمه. ﮐﺮﺍﯾﻪ ﯾﮏ ﭘﯿﮏ ﻣﻮﺗﻮﺭﯼ ﺑﺪﻭﻥ ﺳﺮﻧﺸﯿﻦ
۱۵۰۰۰ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﯾﮏ ﻣﺴﯿﺮ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﺍﺳﺖ.
ﺷﻨﯿﺪﻩﺑﻮﺩﻡ ﺳﯿﺴﺘﻢ ﺷﻬﺮﺳﺎﺯﯼ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﮐﭙﯽ ﺑﺮﺩﺍﺭﯼ ﺍﺯ کشور ﮐﺮﻩ جنوبی
ﺍﺳﺖ. به چشم من که روی ساختمان سازی در سه دهه اخیر در شهرهای
آسیائی مطالعه کرده ام هرکس می گوید تهران کپی برداری شده از
کره جنوبی است حق دارد. اما فکر نمی کنم در کره جنوبی و
پایتختش "سئول" هم اینگونه بی مطالعه و حساب کتاب ساختمان سازی
و برج سازی شده باشد که در تهران شده است. حتی فکر نمی کنم در
دوبی و قطر هم که گویا انگلیس ها طراحان آن بوده اند و به سبک
معماری نوین در استرالیا در آنها ساختمان سازی کرده اند وضع
اینگونه باشد که در تهران هست. اگر تهران را ایران کوچک
بدانیم، آنوقت باید یکبار دیگر تکرار کنیم که همه چیز ایران
به هم میخورد. من ﺗﻬﺮﺍﻥ قدیم را در عکس ها دیده ام و حالا که
پس از چند سال به تهران سفر کردم یکبار دیگر برایم مسجل شده که
قدیمی ها باید تهران قدیم را فراموش کنند. مخصوصا اگر متولد و
بزرگ شده محلات مرکزی تهران قدیم بوده اند. زیرا آن محله ها را
مگر در رویاها ببینند.
از بس درباره برج ها و مخصوصا برج میلاد شنیده و خوانده بودم،
به آنجا هم سر زدم. بدلیل ماه محرم در طبقه همکف و طبقه ی اول
برج میلاد تعزیعه خوانی و نمایش و نمایشگاه عکس های واقعه
کربلا برقرار بود. وسط محوطه برج هم خیمه هایی به سبک خیمه
های کربلا. انگیزه این فعالیت ها کار تبلیغ فرهنگ عاشورا و
ترویج علوم اسلامی بود. با آنکه تلاش زیادی شده بود که همه چیز
مدرن و جذاب و بیننده جلب کن باشد، من در دو ساعتی که در آنجا
گشتم شاید چشمم فقط به چند نفری بیشتر نیفتاد که با بی میلی
نیم نگاهی می انداختند و یا کمی پا سست می کردند و می گذشتند.
مگر در یک قسمت. یعنی آن قسمتی که یک طلبه جوان و خوش ذوق و
خوش صحبت، به کنجکاویهای بچه ها توجه می کرد و به سئوالات آنها
با شوخی و طنز پاسخ میداد. او در یکی از خیمه های کربلا ساختن
مهر نماز را یاد می داد. بازار و محفلش گرم بود. پسربچه ای که
با حیرت مهر سازی این طلبه را نگاه می کرد، پس از پایان کار
گفت "مرسی" و آن طلبه زیرک هم در پاسخ گفت: اما من "مسی"
نیستم! مسی الجزایری است و کاپیتان تیم فوتبال فرانسه بود.
ترجیح می دهم "رونالدو" باشم. سئوالات بچه ها در باره فوتبال و
تیم های جهانی از هر طرف شروع شد. باور کنید تازه فهمیدم سید
حسن آقا خمینی خیلی زیرک است که در برنامه 90 سیما شرکت کرد و
اطلاعات و تسلطش به فوتبال را به نمایش گذاشت.
بگذارید یک پدیده جالب دیگری را هم برایتان تعریف کنم. رفتم
کودکستان "برسابه" را که قدیمی ترین کودکستان تهران بوده پیدا
کنم. تابلوی کوچه که نزدیک مجلس شورای اسلامی است را کرده اند
"برسایه" و مردم خودشان یک نقطه اضافه آن را حذف کرده اند و
دوباره شده "برسابه"!
عجب رقابتی است بین مردم و شهرداری تهران بر سر اسم های قدیمی
و جدید. جالب اینکه مردم به تابلویی که در خیابان نصب شده و به
لاتین نوشته شده بن بست "برسایه" کاری ندارند. اسم کوچه شان را
برگردانده اند به همان اسم اولش. روح مادمازل برسابه در هرکجای
جهان که به خاک سپرده شده شاد.
برایتان از عمارت سپهسالار در خیابان سپهسالار هم عکس گرفتم.
عمارتی قدیمی که دارند بازسازی اش می کنند. آنجا همچنان بازار
کیف و کفش تهران است. خیابانی حد فاصل خیابان شاه آباد سابق
تهران و خیابان هدایت تهران. که همه این اسم ها را عوض کرده
اند اما مردم با همان اسم های قدیمی آنها را می شناسند و به هم
آدرس می دهند.
برایتان بازهم از دیده ها و شنیده های سفرم به تهران خواهم
نوشت اما چون خیلی دلم می خواهد زودتر عکس اولین برف زمستانی
گیلان را منتشر کنم، از آنچه در بازگشت به رشت دیدم می نویسم:
امسال، زمستان خیلی زود به گیلان رسیده. روی قله های اطراف برف
نشسته. در "درفک" ابهت زمستانی را دیدم که در راه است. گوئی
عقابی سپید درحال عبور از "درفک" تا برسد به شهرهای گیلان.
http://iranglobal.info/node/51433
پیک نت
23 آبان |