محمد غرضی از اعضای کابینه میرحسین موسوی است. از کادرهای با
سابقه مذهبی در سالهای پیش از انقلاب است که در جریان انتخابات
ریاست جمهوری سال 92 در مناظره ها بعنوان نامزد ریاست جمهوری
شرکت کرد، البته اغلب با مزه پرانی و لودگی و اشارات گزنده
خطاب به طرفداران دولت احمدی نژاد. خودش هم میدانست که از نیمه
راه عقب خواهد کشید و میدان را به روحانی و جلیلی و قالیباف
واگذار خواهد کرد. در کابینه موسوی وزیر پست و تلگراف بود،
مدتی وزیر نفت شد، درارتباط های اطلاعاتی و امنیتی وارد شد، با
رهبران موتلفه اسلامی پالوده می خورد و در سالهای پیش از
انقلاب با رهبران اولیه مجاهدین خلق در ارتباط بود. خلاصه این
که از دولتمردان قدیمی جمهوری اسلامی است. روزنامه اعتماد با
وی مصاحبه کرد. مصاحبه پرخبری است، اگرچه میدان رامصاحبه کننده
به غرضی واگذاشته تا همه نوع ادعائی را مطرح کند. و البته اغلب
آلوده به خودستائی. شاید اگر مصاحبه کننده مطلع تری بود
سئوالات دقیق تری از غرضی می پرسید. از جمله در ارتباط با
پیوندش با موتلفه اسلامی، ماموریت های امنیتی داخلی و خارجی و
....
فراز هایی از این مصاحبه را می خوانید:
* من در جریان ٣٠ تیر ١٣٣١ حضور داشتم که البته این اتفاق در
اصفهان ٢٩ تیر اتفاق افتاد. همیشه اصفهان یک روز جلوتر از بقیه
ایران و بهخصوص تهران است. انقلاب، ٢١ بهمن در اصفهان به
پیروزی رسید و در تهران ٢٢ بهمن. من نخود همه آشها شدهام. ٢٨
مرداد ٣٢ بودهام. همینطور نهضت مقاومت ملی، جبهه ملی اول و
جبهه ملی دوم بودهام. خلاصه آنکه همهجا سر زدهام.
* بهترین و قویترین این تشکلهای سیاسی حزب توده بود. حزب
توده در اصفهان به دلیل اینکه حزبی کارگری بود، بسیار قدرتمند
بود. منزل رییس حزب توده در محله زندگی من یعنی محله شیخ یوسف
بود. نام او تقی فداکار بود. من چهار ساله بودم که در اصفهان
انتخابات شد و تقی فداکار رای آورد و به مجلس رفت. با او آشنا
بودم. نوع سربازگیری آنها، نوع تشکل و نوع حرکت آنها ظهور و
بروزی قوی و محکم برای من داشت. لذا این جریان را به خوبی
میشناختیم. روزی که خسرو روزبه، محمد مسعود نویسنده کتاب
«گلهایی که در جهنم میروید» را کشت، در اصفهان میگفتند که
حزب توده از پس او برنمیآمد و او را ترور کردهاند. وضع حزب
توده، جریان انحلال مجلس، جریان ٣٠ تیر و ٢٨ مرداد مرا به
اندازه کافی آگاه کرده بود که بدانم حزب و گروه توانایی
نگهداری خودش را ندارد.
* زمان جنگ من به اصفهان زنگ زدم و گفتم ٥٠ نفر لازم داریم تا
بروند روی مین. فکر میکنید چند نفر آمدند؟ ٥٠٠ نفر آمدند، ٥٠
نفر شهید شدند تا راه باز شود.
* من سال ٣٩ در اصفهان دبیرستانی بودم که ٩٠ نفر را به نام حزب
توده دستگیر کردند. برخی همکلاسیهایم در همین ماجرا دستگیر
شدند. یکی از همکلاسیهایم پس از این اتفاق میگفت که ما چون
میدانستیم تو از بچگی پیشنماز بودی هرگز سراغت نیامدیم. من
از روز اولی که به دبستان رفتم پیش نماز شدم.
* من با محمد حنیفنژاد، سعید محسن، اصغر بدیعزادگان و مهندس
لطفالله میثمی و آقای ربانی همسن و سال هستم و در جریان
سالهای ٢٩ تا ٤٢ خیلی با هم نزدیک شدیم. البته آنها از قبل
وارد جبهه ملی شده بودند. نهضت آزادی هم از دل جبهه ملی متولد
شد و بعد از ١٥ خرداد آنها شروع به کار مبارزات سیاسی و نظامی
کردند که در این اتفاقات ما در کنار آنها بودیم.
* سال ٤٠ وارد دانشکده فنی دانشگاه تهران شدم. محمد حنیفنژاد
مهندسی کشاورزی خوانده بود و از کرج به آنجا میآمد. در ماجرای
١٥ خرداد اینها یکدیگر را پیدا کردند.
* سعید محسن شخصیت بارز و قرآنخوانی بود، محمد حنیفنژاد بچه
فلسفی و سیاسی و تند و تیزی بود. اصغر بدیعزادگان بچه عملیاتی
بود و حوصله نشستن در جلسه را کمتر داشت. میگفت برویم بیرون و
کاری انجام دهیم. دعوای من با اینها این بود که میگفتم آن کسی
که توانسته است ١٥ خرداد را به وجود بیاورد در تاریخ بینظیر
است و هیچ کس نتوانسته چنین کاری کند. شما میخواهید چه کار
کنید؟ بنابراین از نظر من دعوا سر این است که یک جریان اجتماعی
قوی باید با حکومت بجنگد یا یک جریان سیاسی تعریفشده.
* سال ٥٠ وقتی سازمان لو رفت، من به خانه بهرام بازرگانی رفتم
و دستگیر شدم. محکومیتم شش ماه بود. بعد از آزادی فراری شدم.
سازمان تا سال ٥٠ و ٥١ تا وقتی که رضا رضایی بود قوتی داشت.
وقتی رضا رضایی شهید شد، تقی شهرام بالا آمد. وقتی تغییر
ایدئولوژی شد ما جزو محکومین به اعدام بودیم.
* مسعود رجوی تحصیلات حقوقی خوبی داشت. مکتوبات خوبی مینوشت.
سال ٤٦ وارد سازمان شد و مورد احترام بود. وقتی رهبران سازمان
اعدام شدند رجوی شأنی پیدا کرد.
* روحانیت تا مقطعی از فعالیت سازمان سال ٥٠ اطلاع نداشت. فقط
مرحوم طالقانی مقداری جزئی و مقداری بیشتر هم آقای بازرگان سال
٤٨ مطلع بودند. هاشمی هم سال ٤٨ مطلع نبود. بعد از سال٥٠ که
سیل امکانات مثل پول و اسلحه شروع شد، او هم فهمید سازمان
فعالیت دارد.
* سال ٤٧ به نجف رفتم. از فرانسه نزد آقای بهشتی آمدم و آنها
دستورالعملها و اطلاعاتی دادند که نزد امام بردم. در نجف تا
بخواهی اسلحه بود. در همان هتل اقامت اسلحه میفروختند و هر
سلاحی که میخواستید بود.
* بعد از سال ٥٠ وقتی که جریانات اجتماعی - سیاسی قوت گرفت،
آقای هاشمی از مجاهدین حمایت کرد. البته فقط آقای هاشمی نبود
که از سازمان حمایت کرد همه حمایت کردند. اینکه آقای مصباح
میگوید تو میخواستی از منافقین حمایت کنی تنها یک وصله
لمیتچسبک به آقای هاشمی است.
* آقای مصباح جزو کسانی است که در حوزه نامآور بود و تا ١٥
خرداد نیز با انقلاب همراه بوده اما وقتی ماجرای ١٥ خرداد پیش
میآید و خونریزی میشود ایشان کنار میرود و روش را تایید
نمیکند. از ٤٢ به بعد دیگر وارد معرکه نمیشود و هیچ کاغذی را
امضا نمیکند.
* شهید مهدی عراقی برایم تعریف کرد که ما برای ترور منصوررفتیم
از امام حکم بگیریم که ایشان حکم نداد و ما هم رفتیم از
آیتالله میلانی حکم ترور منصور را گرفتیم.
* در جریان ترور منصور، آقای هاشمی دستگیر میشود و او را در
صندلی آتش مینشانند که دلیل آن هم معلوم نیست. هاشمی میسوزد.
وقتی میسوزد یک ابزار تبلیغی خیلی خوبی برایش میشود. همه جا
میگفتند آقای هاشمی را سوزاندند اما او به چیزی اقرار و
اعتراف نکرد.
* سال ٤٢ بعد از ١٥ خرداد که آقای طالقانی آزاد شد، آقای
طالقانی آقای هاشمیرفسنجانی را به سخنرانی در مسجد هدایت دعوت
کرد. اولین باری که ما آقای هاشمی را دیدیم در مسجد هدایت بود
که پای منبر او به همراه آقای طالقانی نشستم.
* من به آقای رحیم صفوی (فرمانده سابق کل سپاه) آموزش چریکی
دادم. صفوی سال ٥٦ نزد من آمد. رحیم صفوی با مهدی فضایلی به
کمپ فتح آمد.
* بنیصدر و آقای یزدی و صادق قطبزاده به نجف رفت و آمد
داشتند. یک جمله به شما بگویم. من تنها تحصیلکردهای هستم که
در بیت امام تثبیت شدم.
* با امام موسی صدر رفیق بودیم. صدریها همه اصفهانی هستند. او
کشته شده. امام موسی صدر با بازاریهای اصفهان رفت و آمد داشت.
من با برادر او به نام رضا رفیق بودم. آنها در بازاریهای
اصفهان نفوذ داشتند و ما آنها را میشناختیم. سال٥٠ اتفاقی
افتاد که باعث شد از ایشان فاصله بگیریم. او نزد محمدرضا
(پهلوی) رفته بود. وقتی میخواهد نزد شاه برود به دیدن آقای
مکارم شیرازی میرود. آیتالله مکارم هم به امام موسی صدر
میگوید وقتی پیش شاه رفتی از او بخواه تا محمد حنیفنژاد را
اعدام نکند. وقتی او نزد شاه رفت و تلویزیون او را نشان داد،
موسی صدر از چشم همه افتاد. اینکه کسی از تشکیلات امام نزد شاه
برود، اتفاق خوبی نبود.
* اینکه ناپدیدشدن موسی صدر زیر سر قذافی است، درست است.
* من و محمد منتظری و علی جنتی یک گروه بودیم. گروهی که همهجا
میرفتیم. محمد منتظری نتوانست بیاید لیبی که من و علی جنتی
رفتیم. حرفی که بین ما و قذافی رد و بدل شد، این بود که انقلاب
ایران برخاسته از مردم است و اینکه شاه وابسته به مردم نیست.
آنها نیز قبول داشتند. قذافی میگفت شما این وسط چهکاره
هستید؟ ما هم میگفتیم که جزو مردم هستیم، تاییدیه هم داشتیم.
یک صبح تا ظهر با قذافی صحبت کردیم. ذهنیت این بود که اگر قرار
باشد اتفاقی رخ دهد باید دوستانی در سطح جهان داشته باشیم.
*
امام مرا نزد حافظ اسد فرستاد که اگر هواپیما در تهران ننشست،
هواپیما بتواند در سوریه بنشیند.
* حافظ اسد و قذافی را مطلع کردیم که انقلاب ایران پیروز
میشود.
* چون قذافی در آفریقا معروف بود و تعداد زیادی از کشورها را
تحت تاثیر خود قرار داده بود دلش میخواست در ایران نیز دستی
داشته باشد. بعد از انقلاب یک بار که وزیر نفت بودم او را
دیدم. مساله ما آن زمان اوپک بود. من رفته بودم که او را با
جریان اوپک همراه کنم تا میزان تولید را پایین بیاوریم و قیمت
نفت را بالا ببریم. او یادش نبود.
* بنیصدر و احمد سلامتیان و افرادی که در دانشگاه تهران فعال
بودند همه از همراهان و اعضای جبهه ملی بودند. ما هم آن زمان
با آنها درگیر بودیم. سال ٣٩ که در اصفهان جبهه ملی تشکیل شد و
امینی فراخوان داد بچههای جبهه ملی میخواستند که به آنها رای
دهیم. اما از همان موقع به دل من نمیچسبید.
* وقتی امینی آمد در جبهه ملی و فضا باز شد، جبهه ملی شروع به
فعالیت کرد. آنها فراخوان دادند که سال ٣٩ مردم به جلالیه
بیایند. صدهزار نفر از مردم هم آمدند. شب دعوا میشود که فردا
چه کسی سخنرانی کند. بختیار در این دعوا پیروز میشود. آنجا با
او قرار میگذارند که نگو که ما از سنتو (سازمان پیمان مرکزی
Central Treaty Organization
(سنتو) در دوران جنگ سرد و با هدف مبارزه با شوروی و نفوذ
مارکسیسم تشکیل شد.) خارج میشویم چون در این صورت امینی از
قدرت میافتد و آمریکا عکسالعمل نشان میدهد. این نامرد
(بختیار) هم رفت در جلالیه و اولین کلامی که گفت این بود که ما
از سنتو خارج میشویم. همان باعث شد که امینی ساقط شود.
* بنیصدر خائن نبود، قدرتطلب بود. او آمد و رئیسجمهور شد و
گفت حالا که رئیسجمهور شدم همه کنار بروند و کشور به دست من
باشد.
* در داستان حصر آقای منتظری ما کارهای نبودیم.
* من بیشتر به خاطر وضع اقتصادی اداره کشور با کارهای موسوی
مخالف بودم. آقای موسوی طیف چپ حزب جمهوری اسلامی بودند. با
طیف راست درگیر شدند. جریانهای اداره کشور را به دست طیف چپ
دادند و طیف راست تعطیل شد.
* وقتی در دولت موسوی این طور شد من کاملا از دولت رفتم.
بحثهای مفصلی با امام داشتیم. چهار سال اول را صبر کردند. بعد
از آن وقتی من به امام توضیح دادم به من گفتند که آقای موسوی
میگوید من دو جا را میخواهم خودم اداره کنم؛ یکی نفت و دیگری
وزارت کشور.
* به میز دولت نگاه کردم و دیدم ضعیفترین وزارتخانه پست و
تلگراف است. در وزارت پست یک فقیرخانه تحویل گرفتم. من اصلا
از دولت هرگز پول نگرفتم. نه در وزارت نفت، نه در وزارت پست و
تلگراف و نه در نظام مهندسی پول از دولت نگرفتم.
* موقع واگذاری مخابرات به بخش خصوصی نامهای به مقام معظم
رهبری نوشتم. گفتم من ١٢ سال آنجا بودم و این کار نه شرعی است
و نه قانونی. شرعی به این خاطر که مردم سرمایهگذاری کردهاند،
قانونی نیست به این خاطر که سهم عامه است و نمیتواند سهم خاصه
باشد.
* من مهندس برق هستم و با شبکه جهانی انرژی و ارتباطات خیلی
آشنا هستم. در جریان موبایل خیلی از دوستان عصبانی شدند که این
ابزار جاسوسی است. فلاحیان آمد در دولت و یک امکان پیدا کرده
بود به آقای هاشمی گفت که گوسفندفروش هم موبایل دارد و این بد
است. گفتم آقای هاشمی! گوسفندفروش میفهمد موبایل خوب است اما
وزیر اطلاعات نمیفهمد. گفتم آقای هاشمی دنیا از این قضایای
ابزاری عبور کرده است. اگر او نگران است، دو هزار نفر دکتر و
مهندس در اطلاعات بگیرد. در مقابله با جاسوسهای جهانی شما به
صورت علمی و فنی مقابله کنید. شما باید با آنها مبارزه کنید.
بعد هم این کار را کردند، نیروهای بهتری در وزارت اطلاعات
گرفتند.
*
سال ٧٦ به ناطق، سال ٨٨ به کروبی و سال ٨٤ به هاشمی رای دادم.
* برای مجلس دهم میرویم، حالا هر چه شد شد. از تهران میآیم.
* عملکرد روحانی به لحاظ سیاسی خوب و به لحاظ اقتصادی منفی
است.
پیک نت
اول مهر |