در مسجد اعظم حضرات آیات عظام درس روزانه خود را برگزار می
کنند. مکارم شیرازی، وحید خراسانی، شبیری زنجانی، نوری همدانی
و سبحانی تبریزی. همچنان که آمد و شد روحانیان در این محل رونق
دارد به وفور افرادی دیده میشوند که افغانی و یا افریقایی
اند. چه بسا از طریق همین طلبه ها دیدگاههای طالبان، القاعده،
الشباب، جیشالنصره و داعش پا میگیرد. همسویی آنها با
روحانیان ایران و دین دولتی می تواند تظاهر باشد. خانمهای
زایر هم از فراسوی مرزها کم نیستند.
ضریح حضرت معصومه را دو قسمت نمودهاند که در یک سوی آن زنان
به زیارت اشتغال دارند و در سویی دیگر از آن مردان. گویا پیش
از آن بسیاری از مردان و زنان به جای آنکه از "خانوم" حاجت
بگیرند، خودشان به رضایت از همدیگر حاجت میجستند تا آنکه
بالاخره دیوارکشی حرم شروع شد. نوشتههایی بر دیوارها نصب
کردهاند تا مردم مواظب جیب و پولشان باشند!
انبوه گدایان حرفهای از سر و کول مردم بالا میروند.
برمیگردم جلوی در ورودی. خانمی گندمگون از مقابلم میگذرد.
نگاهش را از من برنمیگیرد. چند قدم آنسوتر میایستد و از دور
وراندازم میکند. اخلاق متحجرانه به سراغم میآید که خجالت
بکش. بیعرضگی خودم را بهانهای برای اخلاق کرده و به آرامی از
آنجا پا پس کشیدم. یعنی من نه آنم که تو میپنداری.
هر چند دقیقه، گروهی جنازهای را که بر تابوت نهادهاند، لااله
الا الله گویان میکشانند به حرم. سپس تابوت را دور ضریح طواف
میدهند و پس میبرند. بین مردم روایتی را شهرت دادهاند که
گویا بهشت هشت در دارد که خداوند 6 در آن را به اهل قم اختصاص
داده است. کاسبان قم روایاتی از این دست را برای کسب و کار
خویش مناسب یافتهاند. جنازههای از کرمانشاه، همدان،
آذربایجان، یزد و اصفهان و بقیه شهرها را برای عبور از این 6
در می آورند و پس از طواف به شهرهایشان باز می گردانند تا از
همان درهایی به بهشت بروند که قمیها میروند!
سیاحت قم را وا می نهم و راه تهران در پیش می گیرم. پریدم درون
اتومبیل یکی از مسافرکشها. در راه حرفهای مسافران گل کرد.
راننده میگفت از مرز مهران برمیگردد و در آنجا با گروهی آشنا
شده که با داعشیها مرتبط اند. خبر میداد که داعشیها ماهی 4
میلیون تومان حقوق میدهند تا با گروهشان همراه شوی. همچنین به
هر مجاهدی زنی هم میبخشند. راننده میگفت که دارد میرود
تهران تا با خانوادهاش خدا حافظی کند. او تصمیم داشت برای
پیوستن به داعشیها دوباره به مهران بازگردد. مسافر جلویی
کمکم از حرفهای راننده به وجد آمد. سپس ملتمسانه از راننده
خواست تا او را نیز همراه خود ببرد. راننده میگفت مرد حسابی
جنگ است، همه را میکشند. ولی مسافر خواهش خود را دوباره تکرار
میکرد. میگفت که زن و دو فرزند دارد و سه سال است بیکار
مانده است.
کنار من دو نفر لمیده بودند که با چهرههای مدور و گونههای
برآمده خود نشانههایی از مردمان همسایۀ شرقی ما را به همراه
داشتند. با چشمانی بادامی و ریز. آنها میگفتند که در مشهد با
گروهی از طرفداران داعش آشنا شدهاند که به سربازگیری برای
داعشیها اصرار میورزیدند. می گفت آنها ماهی دو میلیون تومان
حقوق میدهند. در ضمن به هر مجاهدی زنی را نیز به عنوان کنیز
میبخشند، با پیشنهاد آنان ما شک داشتیم که آیا به داعش
بپیوندیم یا خیر. ولی اکنون که شما میگویید چهار میلیون تومان
میدهند اجازه بدهید ما هم با شما بیاییم. کاری که فریضه باشد
بهتر از این نمیشود.
چهار نفر داوطلب داعشی در ابتدا کمی با هم کلنجار رفتند تا در
نهایت به توافق رسیدند که فردا به همراهی هم راه مرز مهران را
در پیش گیرند.
آنان همانند بسیاری از جوانان، وادیالسلام را نه در قم بلکه
در فراسوی مرزهای ایران میجستند.
(خلاصه شده از سایت "عصر
نو" در ایران)پیک نت 19 خرداد |