این نوشتهی من در چند وبگاه، از جمله ایران امروز، عصر نو و
گویا نیوز منتشر شدهاست اما در همهی آنها آرایش متن که با
حروف خوابیده و سیاه انجام دادهبودم از میان رفته و متن تأثیر
دلخواه مرا ندارد. از همین رو این جا با آرایش اصلی و افزودن
چند عبارت منتشرش میکنم.
در کارزار زدوخورد «اصولگرایان» (یا «دلواپسان») با جبههی
مقابل (هر چه میخواهید بنامیدشان) در عرصههای گوناگون، از
«توافق هستهای» تا حجاب و حضور زنان در ورزشگاهها و
سامانیابی نهادهای دولتی و بود و نبود دستگاههای اطلاعاتی
«موازی»، و سیاست خارجی دولت، پیداست که سودبردن از هر سلاح و
دستآویزی مجاز، یا شاید حتی صواب و ثواب شمرده میشود. اکنون
چندیست که نوبت رسیدهاست به شکستن کاسهکوزهها بر سر "چپ"
در ایران: از امیرپرویز پویان به جزنی رسیدند، و این روزها به
سراغ محمدمهدی پرتوی رفتهاند تا با حرفهای او پنبه حزب
تودهی ایران، کیانوری، طبری و دیگران را بزنند و دامان
اطلاعات سپاه پاسداران را از خونهای شتک زده از تنهای
شکنجه شده بشویند و آبرو و اعتباری برای اطلاعات سپاه
پاسداران و لزوم آن و تأیید درستی و بزرگنمایی فعالیتهای آن
به دست آورند، و افراد سپاه را پاکیزه و پویا و اهل مطالعه و
دارای ایمان کاری نشان دهند.
سراپای گفتوگویی که این روزها خبرگزاری فارس با محمدمهدی
پرتوی منتشر کرده در واقع هیچ حرف تازهای ندارد. تنها تازگی
این گفتوگو ترکیب آن است و نتیجههایی که خبرگزاری فارس
میخواهد القاء کند. ما بهعنوان خواننده گزارش نمیدانیم که
پرتوی در واقع چه گفته، کجاهای حرفهای او را بریدهاند و
کجاها را دوختهاند. مشابه برخی از این حرفها را او پیشتر
نیز بارها گفتهاست. بهگمانم نخستین بار در مهرماه 1378، یعنی
نزدیک شانزده سال پیش بود که صدایی از پرتوی شنیده شد و آن
هنگامی بود که او در روزنامهی آزادگان پاسخی به مصاحبهی
محمدعلی عمویی با همان روزنامه منتشر کرد. بسیاری از جملههای
گفتوگو با خبرگزاری فارس پیرامون چگونگی دستگیری و نقش او در
زندان و بازجوییها و غیره، کموبیش مشابه همانیست که در
آزادگان نیز نوشت. اما نکته اینجاست که این بار سخنان او را
از دو لحاظ بهسود اطلاعات سپاه پاسداران بریدهاند و
دوختهاند:
1- کار اطلاعات سپاه پاسداران در سالهای 1361 و 62 لازم بود
و ضربهای که به حزب تودهی ایران زد درست و بهجا و بهموقع
بود؛ اطلاعات سپاه پاسداران لازم و مهم است؛ سایر دستگاههای
دولتی، مانند ارتش و اطلاعات نخستوزیری آلودهبودند و
پاکترینشان هم برای پول کار میکردند؛ ساواک و اطلاعات
نخستوزیری جمهوری اسلامی در نبرد با حزب توده ایران کاری از
پیش نبردند، اما سپاه «از همه چیز خبر داشت» و بسیار کارآمد
بود؛
2- هیچ شکنجهای روی اعضای رهبری حزب صورت نگرفت؛ شکنجه لازم
نبود؛ آنان خود فرو ریختند، "متحول" شدند، همکاری کردند، و
همهی اطلاعات را دادند.
در این میان خبرگزاری فارس لگدهایی نیز به این و آن و از جمله
به آیتالله منتظری حواله میدهد.
خبرگزاری "چهلتکه"ای از راست و دروغ بههم دوختهاست تا به
اعتبار راستها، دروغها را جا بیاندازد. میتوان تک تک
جملههای متن منتشرشده را شکافت و میزان راست یا دروغ بودنشان
را سنجید. اما من برای پرهیز از درازگویی تنها میخواهم
بیاعتباری دو ادعای بالا را با آوردن چند نمونه نشان دهم.
این را نیز باید بگویم که قصدم جانبداری از سیاستها و مواضع
حزب توده ایران در آن سالها یا داوری در شخصیت و کارهای این
یا آن فرد از رهبران حزب نیست. اینها بحثهای دیگریست. نیز
نمیخواهم در دعوای جناحهای داخل جانب یکی را بگیرم: جانبدار
هیچکدام نیستم.
ادعای نخست بهکلی در راستای دعوای درونی جاری در کشور است.
دربارهی نقش اطلاعات سپاه پاسداران در پروندهسازی برای حزب
توده ایران، سعید حجاریان، معاون وقت اطلاعات نخستوزیری، در
گفتوگو با مجلهی "اندیشه پویا" شماره 2، تیر و مرداد 1391،
میگوید: «نخست وزیری پیگیر پرونده جاسوسی آنها
[تودهایها] بود و سپاه هم پیگیر پرونده امنیتی آنها. اما
کار به یک تداخل جدی داشت میکشید. مثلاً کیانوری را نخست
وزیری تعقیب میکرد، بعد میدید ماشین تعقیب سپاه هم دنبالش
هستند. با توجه به حساسیتهای زیادی که روی حزب توده بود این
کارهای موازی داشت مشکل آفرین میشد. خسرو تهرانی [معاون
نخستوزیر و رئیس دفتر اطلاعات و تحقیقات نخستوزیری –
فرهمند] از آقای موسوی خوئینیها خواست که تکلیف را مشخص کند
و جلوی موازی کاری را بگیرد. موسوی خوئینیها با اجازهای که
از امام گرفت ستادی را تشکیل داد با حضور خودش، و نماینده
سپاه و نماینده نخست وزیری.
آقای موسوی خوئینیها جلساتی را در خانه شان در جماران تشکیل
میدادند و آقای خسرو تهرانی به نمایندگی از نخستوزیری در
آن جلسات شرکت داشت. قرار بود کار با هماهنگی و تحت نظارت
آقای موسوی خوئینیها پیش رود اما در فاصله یکی از این
جلسات، به بچههای سپاه اطلاعات غلطی داده شد، حال آن که
نخست وزیری هم آنها را زیر نظر داشت و اگر قرار بود فرار
کنند نخست وزیری هم میفهمید. بعد هم، نرفتند سراغ نیروی دست
چندم حزب توده، بلکه صاف رفتند سراغ کیانوری که دبیر کل [اول]
بود و او را دستگیر کردند.
خب، ماهیت ستاد به هم خورد. رفتیم سراغ آقای موسوی خوئینیها و
گفتیم چرا این اتفاق افتاده؟ ایشان هم گفتند که بچههای سپاه
به من گفتهاند که اینها داشتند فرار میکردند و موضوع هم
امنیتی است. نخستوزیری هم گفت که پس ببرید و خودتان بازجویی
کنید و به ما هم ربطی ندارد. متولی جاسوسی که نخستوزیری است
نه قصد دستگیری داشته و نه موضوعیتی برای آن میدیده. در
جاسوسی، آخرین مرحله دستگیری است. اول باید مشخص شود که طرف
با چه کسانی ارتباط دارد و چه میکند که به نظر ما هنوز زمان
دستگیری نرسیده بود.» [تأکیدها در همهجای این نوشته از من
است – فرهمند، از این پس "ف"]
حجاریان سپس میافزاید: «حالا مشکلی که بچه های سپاه داشتند
این بود که آنها [تودهایها – ف] را به عنوان یک پروژه
امنیتی گرفته بودند، اما هیچ پروندهای از عناصری که بازداشت
کرده بودند نداشتند. [... تودهایها – ف] چیز مخفی نداشتند
لذا بچههای سپاه در بازجویی درماندند که چه کنند.»
اما آنچه از واقعیتها برای ما نقل شده، نشان میدهد که این
"درماندگی" سپاه چندان نمیپاید. آنان راه حل کلاسیک
سازمانهای اطلاعاتی را بهکار میبندند: داستانی دروغین
بساز، و سپس آن را به زور شکنجه بر زبان و قلم قربانیانت جاری
کن!
روزنوشتهای اکبر هاشمی رفسنجانی در روزهای پایانی اسفند 1361
و تا میانهی اردیبهشت 1362 جابهجا میرساند که دستگیر شدگان
را دارند شکنجه میکنند، و آنان زیر شکنجه مقاومت میکنند، و
اینجاست که ادعای دوم گفتوگوی خبرگزاری فارس دایر بر نبودن
شکنجه به محک میخورد:
جمعه 20 اسفند: «پیش از ظهر آقای [سیدحسین] موسوی [تبریزی]
دادستان کل انقلاب به منزل آمد و راجع به کیفیت برخورد با
سران بازداشتی حزب توده که حرف نمیزنند و چند نفرشان تاکنون
اقدام به انتحار کردهاند [از جمله رحیم عراقی، کیومرث
زرشناس، و ابوتراب باقرزاده – ف] و موفق نشدهاند، مشورت کرد.
قرار شد جلسهای داشته باشیم.»
دیدیم که حجاریان گفت که هیچ برگه جاسوسی نداشتند، اما یک
هفته شکنجه گویا کارساز بودهاست. رفسنجانی اکنون مینویسد:
شنبه 28 اسفند: «[مسئولان] سپاه آمدند و گزارشی از [...]
بازجوییها از سران حزب توده و اعتراف چند نفر از آنها به
جاسوسی و اقدام به انتحار ناموفق چند تن از آنها دادند.»
اطلاعات سپاه پاسداران باکی ندارد از این که نتیجهی کارش
روابط خارجی کشور را نیز خراب کند. رفسنجانی مینویسد:
پنجشنبه 11 فروردین: «امام نگران هستند که نهادهای انقلاب با
تندروی در این مسئله، باعث دورتر شدن دولتها و قدرتها از
ایران بشوند و در جنگ آسیب ببینیم. [...] ضمناً اطلاع دادند
که یکی از سران حزب توده [تقی کیمنش – ف] در زندان در اثر
سکته قلبی [زیر شکنجه – ف] فوت کردهاست.»
از شکنجههای وحشیانهای که بر زندانیان اعمال کردند تا
اعترافاتی دروغین دربارهی "جاسوسی" و "توطئهی کودتای
براندازی" از آنان بگیرند تاکنون گزارشهای تکاندهندهای
منتشر شدهاست. از جمله محمود اعتمادزاده (م.ا. بهآذین) در
خاطرات زندانش با نام «بار دیگر... و اینبار...» مینویسد:
«دو روز مانده به نوروز کف هر دو پایم [از ضربههای شیلنگ
نایلونی] شکاف برداشتهبود و خون میریخت. و این زخم، با
آنکه در بهداری بازداشتگاه بارها با مایع ضدعفونی شستوشویش
دادند و با نوار تنزیب پیچیدند، تا بیش از دو ماه بهبود
نیافت.»
کیانوری گزارشهای مفصلتری از شکنجهها نوشت و برای مقامهای
حاکمیت جمهوری اسلامی و از جمله آیتالله خامنهای فرستاد.
او از جمله مینوشت:
«در مورد من، پس از اینکه شلاق اولیه که با فحش و توهین و
توسری و کشیده تکمیل میشد سودی نداد، یعنی آقایان نتوانستند
در مورد دروغ شاخدار ساخته شده که در زیر آن را شرح خواهم داد
از من تائیدی بگیرند، مرا به دستبند قپانی بردند.
۱۸
شب
پشت سر هم مرا ساعت
۸
بعدازظهر به اطاقی واقع در اشکوب دوم میبردند و دستبند
قپانی میزدند و این جریان تا ساعت
۵ – ۶
صبح یعنی
۹
تا
۱۰
ساعت طول میکشید. تنها هر ساعت مأمور مربوطه میآمد و
دستها را عوض میکرد. [...] درد این شکنجه وحشتناک است.
[...] دو بار هم در تعویض ساعت به ساعت آن "غفلت" شد و از
ساعت
۱۲
نیمه شب تا
۵
صبح به همان حال باقی ماندم. علت اینکه چرا اینقدر طول کشید
این بود که من به آنچه میخواستند به "زور" اعتراف کنم، تسلیم
نشدم.»
«[...] فرد را دستبند قپانی میزدند و با طنابی به حلقهای
که در سقف شکنجهخانه کار گذاشته شده بود آویزان میکردند و
او را به بالا میکشیدند، تا تمام وزن بدنش روی شانهها و
سینه و دستهایش فشار غیرقابلتحمل وارد آورد. درد این شکنجه
نسبت به دستبند قپانی ساده شاید ده برابر باشد. حتی افراد
ورزیدهای مانند دوست عزیز ما آقای عباس حجری که
۲۵
سال در زندانهای مخوف شاه مردانه پایداری کرد، چندین بار از
هوش رفت. آقایان به این هم بسنده نکرده و او را مانند تاب
تلوتلو میدادند.»
«[...] همسرم مریم را آنقدر شلاق زدند که هنوز پس از
۷
سال، شب هنگام خوابیدن کف پاهایش درد میکند. البته این تنها
شکنجه "قانونی" بود که به انواع توهین و با رکیکترین
ناسزاگوییها تکمیل میشد (فاحشه، رئیس فاحشهها و ...)
آنقدر سیلی و توسری به او زدهاند که گوش چپ او شنوائیش را
از دست داده است. یادآور میشوم که او در آن زمان پیرزنی
۷۰
ساله بود.»
«[...] مرا به اطاق شکنجه بردند. مریم همسرم را که چشمش را
بسته و دهانش را با دستمالی که در آن فرو کرده بودند، بسته
بودند، روی تخت شلاق خوابانده و دهان مرا هم گرفتند و در
برابر چشم من به پای لخت او شلاق زدن را آغاز کردند. این جریان
پیش از شلاقزدنهای شدید مریم که در بالا یادآور شدم بود.
آقایان برای اینکه دست خود را به یک چنین کار ننگینی که بدون
تردید قابلدفاع نبود، آلوده نکرده باشند، یکی از افراد
تودهای، به نام "حسن قائمپناه" را که برای فرار از فشار،
تن به پستی داده بود، مأمور شلاق زدن کردند.»
رینالدو گالیندو پل Rinaldo
Galindo
Pohl
فرستادهی ویژهی کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل متحد در گزارش
بازدیدش از زندان اوین در سال 1368 از جمله نوشت: «سه نفر از
اعضای پیشین حزب توده، آقای کیانوری دبیر اول پیشین، و دو
عضو دیگر حزب، که یکی از آنان از اعضای ردهی بالای حزب بود
و دیگری یک عضو عادی، در یک سلول بودند. آقای کیانوری اجازه
داد که نام او در گزارش ذکر شود، اما دو زندانی دیگر اجازه
ندادند. آقای کیانوری اتهامات وارده به خود را، که جاسوسی
برای یک قدرت بیگانه و توطئه در جهت براندازی دولت انقلابی
بود، به شدت انکار کرد. او در حضور مقامات زندان اوین و
کارمندان زندان گفت که مورد شکنجه قرار گرفتهاست، دستان
نیمه فلج شدهاش را و انگشتان له شدهاش را نشان داد و
کتکها و دیگر اعمال تحقیرآمیزی را که روی او اعمال
کردهبودند، تشریح کرد. او بهراستی پریشان حال بود و
رفتارش آمیزهای از اعتراض و نومیدی بود.» [12 فوریه 1990 –
(به انگلیسی) منبع: سایت مرکز اسناد حقوق بشر ایران]
رفسنجانی در روزنوشتهای آن روزها بارها در رفتار سران سپاه
پاسداران، که اغلب نیمه شب به سراغ او و خامنهای و احمد
خمینی میروند، و در داستانهای هولناک و دروغهای شاخداری که
در این دیدارها و تلفنهای شبانه در گوش آنان میخوانند تردید
میکند:
شنبه 13 فروردین: «[...] عصر آقایان خامنهای و احمدآقا به
منزل ما آمدند. قرار بود راجع به اعترافات سران حزب توده و
تصمیمات آتی جلسه داشتهباشیم. بعد از نماز مغرب در دفتر
امام با حضور نخستوزیر و آقای [موسوی] اردبیلی و سران سپاه
جلسه تشکیل شد. اعترافات دو سه روز پیش در اظهارات جدید
تغییر کرده و بعضی اطلاعات به تحلیل تبدیل شدهبود. همینها
سوءظن به تندرویها[ی اطلاعات سپاه پاسداران – ف] را بیشتر
میکند؛ از یک سو ادعای کشف کودتا و... است و از سویی نگرانی
از مسئله سازی و مشکل تراشی برای کشور و جنگ. قرار شد
تعقیب کنند.»
یکشنبه 14 فروردین: «[...] ساعت یک بعد از نصف شب آقای نخست
وزیر تلفن کرد و گفت امشب راجع به اعترافات حزب توده اطلاعات
جدیدی دادهاند. ساعت چهار صبح دو نفر از سپاه آمدند و گفتند
یکی از آنها اعتراف کرده که امشب برنامه دارند و سرنخهایی
دادهاست. بنابراین دیشب آمادهباش دادهاند و سپاه هم برای
گرفتن افراد مورد نظر وارد عمل شدهاست. احمدآقا آمد. قرار
شد از امام مواظبت بیشتری بکنند. احتمال جوسازی [اطلاعات
سپاه پاسداران – ف] برای اهداف مورد نظرشان هم میدهیم؛
خصوصاً با ملاقاتهای نابهنگام.»
دوشنبه 15 فروردین: «ساعت هفت صبح احمدآقا تلفن کرد و گفت در
مرکز معرفیشده که فرماندهان سپاه میگفتند [باغ شهریار –
ف]، کسی نبوده و ممکن است برنامه عوض شده یا اعتراف فریب
بودهاست. شبهه جوسازی [اطلاعات سپاه پاسداران – ف] بیشتر
شد. [...]»
چهارشنبه 17 فروردین: «[...] پیش از ظهر احمدآقا آمد و راجع به
ادعاهای سپاه در خصوص اعترافات سران [حزب] توده مذاکره
کردیم؛ نقاط مبهم دارند.»
اما سپاه باید از هر راهی که شده درمانی برای "درماندگی" خود
پیدا کند، حتی به بهای دروغینترین داستانها و حیوانیترین
شکنجهها. کیانوری در نامهی سرگشادهاش به خامنهای
مینویسد: «[...] همه این شکنجهها برای این بود که از افراد
برجسته حزب توده ایران این اعتراف دروغ را بگیرند که گویا
حزب توده ایران تدارک یک کودتای مسلحانه برای سرنگون ساختن
نظام جمهوری اسلامی ایران را میدیده؛ تدارک کودتایی که قرار
بود در آغاز سال
۱۳۶۲
عملی گردد.»
و به آذین در خاطرات زندانش مینویسد: «در بازجوییهای فشرده
و سراسر شکنجه و آزار مربوط به "کودتا و براندازی" من در
عین پافشاری بر بیپایگی این اتهام ناروا، خود را ناچار
میدیدم که برای سرگرم داشتن بازجو و دادن فرصتِ – هرچند
کوتاهِ – نفس کشیدن به خود، در پاسخهای نوشتهام به
تئوریبافیهای بهظاهر واقعبینانه که گاه خندهآور میشد
پناه ببرم. [...] به تأکید میگفتم کودتا، در شرایطی که کشور
در آن بهسر میبرد، کاری است پاک احمقانه، بی کمترین احتمال
موفقیت، و این را هر کس که بویی از منطق سیاست بردهباشد
میداند [...]»
اما پیداست که شکنجهگران اطلاعات سپاه "بویی از منطق سیاست"
نبردهبودند. شاید هنوز هم نبردهاند؟ چنین بود که بیش از 120
نفر از رهبران و اعضا و هواداران حزب توده ایران را از سال
1360 تا 1367 اعدام کردند.
«عضو عادی» گزارش گالیندو پل از زندان اوین محمدمهدی پرتویست
که پس از همهی آن روزها و شبهای سراسر شکنجهی رهبران حزب،
شب میان ششم و هفتم اردیبهشت 1362 دستگیر شد. هم گالیندو پل و
هم کیانوری، و نیز زندانیان دیگری، از حال و روز و رفتار
پرتوی در زندان نوشتهاند. اما من به آنها نمیپردازم، زیرا
او را، مانند همهی زندانیان سیاسی جمهوری اسلامی، یکی از
قربانیان این نظام میدانم. دستهای خونآلود سردمداران نظام
را باید در آنسوی حال و روز این قربانیان دید و نشان داد.
روایت درستتر و دقیقتر برخی پرتوپلاهایی که از زبان پرتوی
در گزارش خبرگزاری فارس نقل شده، در "کتابچهی حقیقت" موجود
است که از بیست سال پیش در اینترنت یافت میشود.
نیز بنگرید به کتاب یرواند آبراهامیان «اعترافات شکنجهشدگان –
زندانها و ابراز ندامتهای علنی در ایران نوین (دوران رضا
شاه، محمدرضا شاه و جمهوری اسلامی)»، نشر باران، سوئد، 2003.
تکههای نامهی سرگشادهی کیانوری خطاب به آیتالله خامنهای
را از این نشانی برداشتم.
جزئیات بیشتری از یورشهای به حزب توده ایران و از آنچه پیش و
پس از آن در پیرامون من میگذشت، در کتاب «قطران در عسل»
نوشتهام.
استکهلم، 27 خرداد 1394
برگرفته شده از لینک زیر:
http://shivaf.blogspot.de/2015/06/shekastane-kase-kouzeha-bar-sare-chap.htmlپیک نت 28 خرداد |