دشوار بتوان تصور كرد، سالهای طلائی انتشارات دوران ریاست
جمهوری محمد خاتمی در جمهوری اسلامی تكرار می شود. از دوران
صدارت خاتمی و مهاجرانی (اولی رئیس جمهور و دومی وزیر ارشاد)
بسيار به يادگار مانده است؛ از جمله چاپ كتاب های خاطرات و از
میان آنها خاطرات "عبدالرحمان جعفری” بنيانگذار موسسه
انتشاراتی "اميركبير"، كه پس از انقلاب 57 به زندانش در
زندان ماند تا آب ها از آسياب افتاد و بيرون آمد.
جرمش آن بود كه
"شاهنامه فردوسی” را در زمان شاه منتشر كرده و با فرح همسر شاه
ملاقات داشته است. و محاکمه انقلابیش کردند. چقدر بی مهری شد
به این زاده 1298 در تهران که در مهرماه 1394 در تهران بدرود
حیات گفت. خاطرات او در دو جلد و مجموعه 1224 صفحه و در سال
1383، پیش از آن که احمدی نژاد و مصباح یزدی و علم الهدا، شیخ
محمد یزدی و احمد خاتمی و بقیه این دار و دسته کاخ ریاست
جمهوری و قوه مجریه را قبضه کنند، چاپ شد و به بازار آمد. در
دوهزار و اندی شماره. هنوز در بازار يافت میشود يا نه؟ نمی
دانم، اما بعيد می دانم نسل جوان ايران، حتی اهل كتاب حوصله
كرده و آن را خوانده باشند. اين کتاب هم سرگذشت چاپ در دوران
شاه و سرانجام غم انگيز جعفری در جمهوری اسلامی است و آشنائی
با زیر و بم ترجمه و رمان نویسی و چاپ توام با وسواس ستودنی
ویراستاری کتاب هائی که پیش از انقلاب به چاپ رسید.او كه خود
را از كارگری چاپخانه ها تا بنيانگذاری بزرگترين و معتبرترين
انتشاراتی ايران بالا كشيد خاطراتش، خود به تنهائی يك
دايرالمعارف است. گاه درباره انتشار اين كتاب و يا آن كتاب
زياده از ظرفيت خواننده نوشته است و اغلب نيز گريزی به
اختلافاتش با موسسه انتشاراتی علمی زده و جا به جا از بیمروتی
كه درحق او در جمهوری اسلامی شد ياد كرده است؛ اما نه آن زياده
نويسی و حاشيه پردازی و نه اين گريزها، هيچكدام از اهميت
تاريخی و شيرينی سرگذشت هائی كه او نوشته كم نمی كند. هر اهل
قلم (شاعر، داستان نويس، خوشنويس، خطاط، تاريخ نگار، پژوهشگر،
مترجم و چاپچی اسم و رسم داری را كه بخواهيد خط و نشانش را پی
بگيرید و بدانيد قبل از 57 چه كرد و بعد از 57 چه بر سرش آمد،
سری به خاطرات عبدالرحمان جعفری بزنيد. جعفری نه چپ بوده و نه
راست. نه سلطنت طلب و نه توده ای، نه مذهبی به مفهوم رايج در
جمهوری اسلامی و نه ملی به تعبير سياستمداران ملی ايران. او
خودش بود: عاشق چاپ. از دل اين عشق، حافظه حيرت آور و فارسی
نويسی ساده و شيرين او بيرون آمده است. از هركس هرچه ديده و
شنيده نوشته، حتی از سپهبد "مقدم"، که شخصیتی متفاوت با شخصيت
خشن و لات گونه سرلشکر بختیار فرماندار نظامی کودتای 28 مرداد
و بنیانگذار سازمان امنیت شاهنشاهی و ارتشبد نصيری رئيس
شهربانی و سپس جانشین بختیار در ساواك شاه داشته است. سرگذشت
سانسور در نظام شاهنشاهی و سانسورچی های حرفه ای آن نظام نيز
از فصل های خواندنی اين كتاب است، كه اي كاش قصه گوئی پير، اين
سرگذشت را بر بالین سران جمهوری اسلامی میخواند تا بلكه
بياموزند و بدانند بعد از آنها، خواهند ماند و خواهند آمد و
خواهند نوشت که چه کردند. جعفری از هر كس كه كتابی در
انتشاراتی او منتشر كرده – كه شمارشان نيز بسيار است- توصيفی
نيز از خصلت و حتی صورت و قامت او ارائه داده است. اين بخش نيز
بسيار جذاب است. ای کاش، اميركبير را پیش از آن که چهره در
نقاب خاک کشید به او باز گردانده بودند. چنين مروتی در جمهوری
اسلامی سراغ داريد؟ به هر تقدير.از كتاب خاطرات او، که فصل های
شیرین بسیار دارد و شما را با خلق و خوی بسیاری از نامداران
هنر و ادب ایران آشنا می کند، بخشی از فصل نسبتا بلند انتشار
شاهنامه فردوسی را برایتان نقل می کنم. يعنی برگی از دفتر
اتهامی او در جمهوری اسلامی. اميركبير دو كتاب بسيار نفيس در
زمان شاه منتشر كرد. يكی شاهنامه و ديگری قرآن. و هر دو با
قيمتی بالا. هر دو ناياب اند. این که بر سر قرآن اميركبير چه
آمد؟ از مكتبی هائی بايد پرسيد كه برای كلام خدا و قرائت محمد
هم یا فيلتر گذاشته اند و یا کیسه دوخته اند. اما نسخه اصلی
شاهنامه كه نزديك به 73 كيلوست به موزه طوس در مشهد سپرده شده
و "ملاخور" شدنش دشوار است! جعفری در خاطراتش می نویسد: حماسه
انتشار وزين ترين شاهنامه مصور «... دلم شورمی زد، شوراينكه
مقلد قلمداد شوم. البته اهل فن میفهميدند كه چنين نيست، ولی
وسواس من براينكه شاهنامه اميركبير بموقع منتشرنشود مرا دچار
دلهره و اضطراب كرده بود. اسلاميان و بهرامی و معصومی و احصايی
تا بعد ازنيمه های شب با تمام وجود كارمی كردند. لازم بود برای
اين كار سترگ حماسی كه نمونه ای از هنر خط و نقاشی و تذهيب و
تشعير و صنعت چاپ و نشر در عصر حاضر بود مقدمه ای نوشته شود.با
مشورت وبه قلم خانم منير جزنی كه از بدو تاسيس اميركبير با من
همكاری میكرد متنی برای اين منظورتهيه شد.سرانجام پس ازساليان
دراز كه ازسال 1333 شروع شده بود، درمرداد ماه 1350 شاهنامه
اميركبير آماده انتشار شد و رويا به واقعيت گراييد. اغراق نيست
اگر بگويم آن روز يكی ازپرافتخارترين روزهای زندگی ام بود،
ازعظمت كاری كه انجام داده بودم رعشه شوق سراسر وجودم را فرا
گرفت. خداوند را سپاس گفتم كه به من، همان كودك كارگر فقير
پابرهنه چاپخانه اين توانائی را داد كه اين دستاورد عظيم را به
ملت بزرگ ايران تقديم كنم. وقتی شاهنامه برای پخش و فروش آماده
شد، برای تعيين بهای آن دچارترديد بودم. بيم داشتم اگر بهای آن
گران باشد خريدار زيادی نداشته باشد، زيرا اولا شاهنامه
درمقابل ديوان شعرايی مانند سعدی و حافظ و مثنوی در بازار نشر
كمتر خريداردارد، ثانيا بازار كتاب آن سالها هنوز رونق نگرفته
بود. تصميم گرفتم برای بهای آن با فرهاد هرمزی كه قبلا از او
ياد كردم و در تبليغات يد طولانی داشت مشورت كنم. او وقتی
شاهنامه را ديد اول خيال كرد درخارج از ايران چاپ شده است،
ماتش برده بود و هی ورق میزد و احسن احسن میگفت و يكباره
بهای هزار تومانی برای هرجلد را پيشنهاد كرد. هزارتومان برای
آن سالها قيمت زيادی بود، نظر هرمزی اين بود . يادم هست وقتی
شاهنامه به بازارآمد آقای ايرج افشار مرا با خنده به انتقاد
گرفت: "تو ديوانه ای كه عمر و پولت را صرف اين كاركردی،
شاهنامه كه خريدار زيادی ندارد!" روانشاد "ابوالقاسم حالت "در
ستون انتقادی روزنامه اطلاعات مقاله ای نوشته بود و به طنز:
"در دفتر كارم، درشركت نفت، نشسته بودم. آقايی كه خود را
فروشنده كتاب معرفی میكرد از من وقت ملاقات خواست، به اتاق
آمد و نشست. مردی بود مسن، هن و هن كنان از پله ها بالا آمده
بود. سلام و احوالپرسی كه تمام شد در كيفش را باز كرد و يك
شاهنامه روی ميزم گذاشت كه بخرم! پيش خودم گفتم كه اين ناشر
آخر نانش نبود، آبش نبود، شاهنامه چاپ كردنش ديگرچه بود! اين
شاهنامه بزرگ را فقط يكی میخواهد كه حملش كند!" "خواندنيها"با
آب و تاب بسيار در مقاله ای با عنوان " شاهنامه ديدنی” شاهنامه
اميركبير را به خوانندگان معرفی كرده بود. كار، بيرون از حلقه
مطبوعات هم بیطنين نبود. واكنش مساعد دانشگاه تهران دلگرم
كننده بود، در تالار فردوسی آن دانشگاه نمايشگاهی برای ارائه
تابلوهای نقاشی و تذهيب ها و تصويرها و عكسها و اصل نسخه كتاب،
به وزن قريب به 73 كيلوگرم، بر پا شد كه بسيارمورد استقبال
قرارگرفت. عده كثيری از دانشجويان دانشكده ها در نمايشگاه و
سخنرانی ها شركت كردند. كثرت اين عده از دانشجويان در آن روز
باعث تعجب روسای دانشگاه و دانشكده ها شد، صحبتشان اين بود كه
وقتی جوانان ما آنقدر شايق ديدن كارهای هنری هستند چرا ما
نبايد نمايشگاههايی از اين قبيل تشكيل بدهيم كه آنها را سرگرم
كنيم تا تحت تاثير افكار مخرب قرار نگيرند.آن نمايشگاه چند روز
ادامه داشت وهرروز مورد استقبال قرار می گرفت. از تابلوها و
تصاويرشاهنامه فيلمی تهيه كرديم كه با اجازه وزارت فرهنگ و هنر
مدتی آن را در سينماهای درجه يك تهران، پيش ازآغاز فيلم اصلی،
به نمايش میگذاشتند. آسوشيتدپرس دربخش خبرهای هنری خود انتشار
شاهنامه اميركبير را به سرتاسر جهان مخابره كرد؛ بهرامی از
سازمان ملل در نيويورك خبرداد و ازنمايشگاهی كه از تابلوها و
تذهيبها در يكی ازتالارهای سازمان ملل ترتيب داده بود. متعاقب
آن از نيويورك تايمز خبر رسيد كه شرح مفصلی درباره شاهنامه
اميركبيرچاپ كرده بود. حامل خبر بعدی خودم بودم: درسفری كه از
تونس به لندن رفته بودم، در بريتيش ميوزيوم لندن درمجموعه آثار
نفيس ايرانی، شاهنامه اميركبير را ديدم وغرق خوشحالی شدم. يك
روز تلفن زنگ زد و تلفنچی گفت آقای مسعود برزين از دفتر ملكه
میخواهد با شما صحبت كند. آقای برزين رئيس روابط عمومی
دفترملكه بود.كلی تعارف كرد و گفت آقای جعفری، شاهنامه
اميركبير بسيارمورد توجه ملكه واقع شده و از من خواسته است كه
هنرمندان و دست اندركاران اين شاهنامه را به حضورشان معرفی
كنيم، تا مورد محبت و تشويق ايشان قرار گيرند.اسامی هنرمندان
را به او گفتم و ياد داشت كرد و ساعت پنج بعد از ظهر روزی را
تعيين كرد كه به اتفاق هنرمندان دركاخ نياوران به حضورملكه
برويم. رفتيم، درساعت مقرر، به اتفاق آقای برزين با بهرامی،
جواد شريفی، حسين اسلاميان، علی اصغرمعصومی، محمد احصايی، جواد
محسنی، احمد طاهری، ما را بدون آنكه نزد رئيس دفتر يا متصدی
حفاظت يا به اتاق انتظار ببرند، ازطبقه اول كاخ يكراست به
سالنی بزرگ راهنمايی كردند. ملكه در آنجا،در لباس ساده اسپرت،
به انتظار ما بود. پس از ادای احترام، يكايك هنرمندان و كاری
كه برای شاهنامه انجام داده بودند را معرفی كردم. من شرح
مختصری را كه از گردش كارچاپ و نشر شاهنامه اميركبير ازآغاز تا
پايان، تهيه كرده بودم خواندم، و ملكه شخصا ازهر يك ازهنرمندان
و وضع كار آنها سوالاتی كرد كه توضيح میدادند. يكی دو تابلو
نقاشی و چند صفحه دستنويس و قسمت های مونتاژ شده اصل را هم با
خود برده بوديم. ملكه سوالاتی كلی درباره كتاب و فعاليتهای
اميركبير كرد، و من توضيحاتی دادم. ملكه در پاسخ محبت كرد،
گفت: " آن روزهايی كه در تهران به دبيرستان ژاندارك میرفتم،
اغلب كتابهای درسی ام را از اميركبير در خيابان ناصرخسرو می
خريدم... میدانم كه موسسه شما چه فعاليت هايی كرده ..." سپس
برای هنرمندان آرزوی توفيق كرد، و از كاخ بيرون آمديم.
آن روزها به رسم زمانه همه ادارات و شركتها و فروشگاهها واماكن
عمومی عكسی از شاه را بر ديوار محل كارشان نصب میكردند؛ اين
كار در امير كبير اصلا سابقه ای نداشت. از آن به بعد، عكسی را
كه ازجريان آن ملاقات به اتفاق هنرمندان برای شاهنامه گرفته
بودند بر ديوار فروشگاههای اميركبير نصب میكرديم. سال 1355
جشنواره طوس برای بزرگداشت فردوسی در مشهد برگزار می شد. فرصتی
بود برای من كه حاصل دسترنجم را، دسترنج همه هنرمندان دست
اندكار را، با اهدای آن به موزه حكيم طوس از آسيب زمانه مصون
بدارم. نسخه خطی شاهنامه را، به وزن 73 كيلو گرم، در ويترين
مجللی جای دادم و با هواپيما به مشهد فرستادم. خوشبختانه رئيس
جشنواره طوس، زنده ياد دكترضياء الدين سجادی، از دوستان نزديكم
بود. از او خواستم پس از آنكه شركت كنندگان در جشنواره از اين
نسخه بازديد كردند آن را در موزه فردوسی در طوس درمعرض تماشای
مردم بگذارد، و او اين محبت را كرد... و به اين ترتيب شد كه
خوشبختانه اصل نوشته اين نسخه گرانبها از دستبرد حوادث و گزند
آسان خواران مصون ماند. سال 1365 بود. چند سالی پس از آزادی از
زندان، كه تصميم گرفتم به زيارت حضرت رضا و فردوسی بزرگ و موزه
او به طوس بروم.در بازديد از موزه، جمعی را ديدم كه با چه
اشتيافی نسخه اصل شاهنامه اميركبير را پشت ويترين تماشا
میكردند. ولی نامی از اينكه چه كسی آن را به موزه اهداء كرده
است نبود. آنها تماشا میكردند و من درحيرت بودم از اينكه آيا
هيچيك از اين مردم از تراژدی موسسه اميركبير و صاحب آن، و
زحمات و رنجی كه به پای اين شاهنامه كشيد خبری دارند؟ بر بالای
سطوری كه مشخصات شاهنامه و اندازه و قطع صفحات و وزن آن را
نوشته بودند، عنوان شاهنامه اميركبير بود. در آنجا به تماشا
ايستاده بودم، خانواده ای به گرد ويترينی كه نسخه خطی شاهنامه
درآن بود جمع شده بودند. وقتی كلمه اميركبير را بالای شاهنامه
ديدند، سرپرست خانواده با صدای بلند گفت خدا رحمت كند مرحوم
اميركبير را، چه زحمتی كشيده است!اين تحسين آميخته به طنز و
درعين حال آميخته به مباهات بود؛ نسخه اصل شاهنامه را به
فردوسی بزرگ سپرده بودم و از اين بابت خيالم آسوده بود، و همين
خود برايم تسلای بزرگی به شمار میآمد! فروش شاهنامه اميركبير
روز به روز سير صعودی داشت، به طوری كه در اوايل سال 1357، پس
از7 سال نياز به تجديد چاپ آن شديدا احساس میشد. وقتی چنين
ديدم بیدرنگ دست به كارشدم وبرای سه هزار جلد ديگر به همان
كارخانه اوليه سفارش كاغذ دادم. و كاغذ ها رسيد، اما... و چه
امای بزرگی!... ناشر شاهنامه دربند افتاد و شاهنامه دچارطلسم
شد... و كاغذها هم ... سيمرغ همچنان بال میزند ونسخه های
شاهنامه اميركبير را به موزه ها، دانشگاهها، و فرهنگستان ها
میبرد؛ نسخه اصل در كنف حمايت فردوسی بزرگ مصون از تطاول و
گزند روزگاراست، اما پديد آورنده شاهنامه سرنوشت سراينده بزرگش
را يافته است، هيچ يك از رنجی كه بردند گنج نيافتند. اما
شاهنامه همچنان هست و خواهد بود، به نام همان كه سروده است،
وهمانها كه آن را آراسته اند. گذر سيمرغ به دادگاه انقلاب هم
افتاد. خودش نرفت، او را بردند. شاهنامه بر ميز رئيس دادگاه
بود، به عنوان سند مجرميت من. داستان من حكايت سراينده بزرگ
طوس را به ذهن تداعی میكند، تاسيس اميركبير در آبان ماه 1328،
ورود به زندان اوين 18 بهمن ماه 1358- سی سال ريزه خواران خوان
محمود غزنوی فردوسی را به رافضی گری متهم كردند، وخود سلطان هم
از داستانش به خشم آمده بود، چرا كه مدعی بود در لشكرش
سپهسالارانی دارد كه خود هر يك ده رستم بودند و اين سراينده،
حماسه رستم زابلی را سروده بود كه " عجم" بود، و شاهان ايران
را به عرش رسانده بود، كه از نژاد و تبار محمود نبودند، " گبر"
بودند! پس از گرفتاری من كه ديگرشاهنامه اميركبير ناياب شده
بود، ماموران گمرك به اين عنوان كه شاهنامه اميركبيراثری است
هنری و از ثروتهای فرهنگی، از خروج آن از كشور جلوگيری
میكردند. ولی خود شاهنامه متهم بود، بر كرسی اتهام جای گرفته
بود، ابر و باد و مه و خورشيد و فلك دركار و تكاپو بودند تا
كسانی كه اميدوار بودند به نام دين، نابرده رنج گنج ببرند،
خدمتگزار و انقلابی باشند و من جنايتكار و ضد انقلاب. آنچه من
كرده بودم جنايت بود!» شاهنامه ای که جعفری درباره چاپ آن این
شرح را داده، با قیمت 700 تومان پیش از انقلاب به بازار آمد و
توان خریدن آن برای هر کس فراهم نبود. جعفری به بنیانگذار
کیهان "دکتر مصباح زاده" سهمیه ای داد. چند تنی از کیهانیان آن
روزگار شاهنامه را از همین سهمیه قسطی خریدند. یعنی کیهان پول
خرید را یکجا به جعفری داد و آن را با ماهی 50 تومان بصورت
قسطی به کسانی که طالب آن بودند فروخت. من یکی از خریداران این
شاهنامه شدم و آن را خریدم و همشه افسوس خورده ام از به یغما
رفتن آن هم، در کنار بسیاری چیزهای دیگر که آقایان در حمله
شبانه به خانه ام آنها را با خود بردند! شنیده ام آن شاهنامه
در بازار سیاه کتاب در ایران یافت می شود اما به قیمتی که سر
به فلک می زند. ظاهرا شاهنامه امیرکبیر هم "زیرخاکی" شده!
به تلگرام پیک نت بپیوندید
https://telegram.me/pyknet
@pyknet
پیک نت 24
بهمن |