این مصاحبه ای را که می خوانید روزنامه اطلاعات در سال 1355 با
ملک مطیعی، امیرکبیر سریال سلطان صاحبقران انجام داده و در
شماره
۸
دی
۱۳۵۵
خود منتشر کرده بود. حرف های آن روزهای ملک مطیعی تفاوت چندانی
با حرف های نسل بعد از او که امروز در صحنه تئاتر و سینمای
ایران فعالند ندارد. اگر با پرستوئی هم امروز صحبت کنید تقریبا
همین حرف ها را می زند. ملک مطیعی حالا پیر شده و بقول خودش
روی جلد مجلات نیست، اما حرف هایش روی جلدی است. مصاحبه را
بخوانید:
ملک مطیعی: خدا عمر و عزتش را زیاد کند که تخم لق هنرمند بودن
را در این ملک ما شکست. از برکت این اسم پر سر و صدا و توخالی
هر حرفی را باید بپذیریم و صدایمان درنیاید. از بیرون دیگران
را عصبی کردهایم و از داخل خودمان را میخوریم.
روزی که در مدرسه علمیه گفتند باید در جشن مدرسه کاری بکنید،
مقدمهای بود برای گرفتاریهایی که تا آخر عمر تمام شدنی
نیست. رفیقی داشتم که شاگرد ابوالحسن صبا بود. ویولن میزد. ما
هم شلوغ مدرسه بودیم و به اصطلاح امروز «فوق برنامه» تو مایه
کارمان بود. یک روز وزیر فرهنگ وقت به مدرسه علمیه که آن روز
رونقی داشت آمد. من و رفیقم رفتیم آن بالا و هنرنمایی کردیم.
حضرات آن قدر به به و چه چه کردند تا ما را به این روز
انداختند. ما شدیم ناصر ملک مطیعی و رفیقمان شد مهندس همایون
خرم، آهنگساز معروف. در این سالهای دور و دراز چه بر من گذشت،
بماند. این زندگی لحظات خوب و شیرینی هم داشته اما خیلی
زودگذر. من بهترین سالهای زندگیام را در سینما گذراندم. همه
زندگی و سرگذشتم را مردم میدانند. سن و سالم معلوم است. لزومی
ندارد مویی رنگ کنم و از پیری فرار کنم، چون مردم با تمام
لحظات زندگی من آشنا هستند.
-
گله ای از روزگار و زندگی نداری؟
ملک
مطیعی: من حقشناس و سپاسگزار مردمی هستم که به من وفادار
بودند؛ دوستم داشتند و از من حمایت کردند. من نسبت به این مردم
و به سرزمینی که هر وجب خاکش مورد پرستش من است، دین و
وظیفهای دارم و در مقابل توقع و انتظاری... این مقدمه برای
این است که حرفی بزنم، چون میدانم فرصت کوتاه و گرفتاری
مملکتی این قدر هست که هنرمند به حساب نمیآید. واقعا با این
همه درگیریهای اقتصادی و سیاسی و اجتماعی، هنرمند نباید خودش
را قاطی بکند. هنرمند آوازی میخواند و سازی میزند دو خروار
بهش اسکناس میدهند، دیگر حق ندارد گلهای کند.
فیالواقع
حرف حساب هنرمند چیست؟ چه میخواهد؟ چه ندارد؟ البته این ظاهر
قضیه است همه فکر میکنند این جماعت مردم بی قید و بندی هستند
که از صبح تا شام مشغول لهو و لعب هستند، میزنند و میرقصند و
شادی میکنند؛ زن طلاق میدهند و عروس هزاردامادند.
این جماعت حرف حسابشان چه میتواند باشد؟ چه کسی به حرف آنها
گوش میدهد؟ اصلا هنرمند را کی جدی گرفتند؟ بیچاره فرصت جدی
بودن و رسیدگی به خودش را پیدا نکرده، تا بر و رویی دارد یا
سازی میزند و صدایی دارد، گرفتار جماعت خوشگذران است، شب و
روز در محافل و مجالس خصوصی شمع بزم دیگران است، این قدر که
به خودش بیاید و توجهی به وجود از دست رفتهاش پیدا کند خاکستر
شده است. خب این هنرمندی است که واقعا مایهای داشته، سوز و
حالی ایجاد کرده، نقشهایی میآفریده و از برکت استعداد
خدادادی و زحمتی که کشیده شاخص شده و مورد توجه قرار گرفته است
و تصویرش زینتافزای روی جلد و داخل مجلات شده است. بعد آن
قدر شایعه و حرف راست و دروغ در اطرافش گفته میشود که شخصیت
حقیقی و ذاتی او محو و نابود میشود. جماعت مخصوصی هستند که در
انتظار این وقایع روزشماری میکنند؛ از زمین خوردن دیگران لذت
میبرند؛ شادی و خوشی را در آلوده کردن و نابودی دیگران
میدانند... هنرمند روی هواست؛ روی دستهای همین جماعت که یک
مرتبه جا خالی میکنند و با سر به زمینش میزنند. شما فکر
میکنید لحظات خوش و زودگذر ستاره بودن و مشهور بودن به یک عمر
پریشانی میارزد؟
-
از این که مشهور و محبوب هستی چه احساسی داری؟
ملک مطیعی: محبوب بودن و مورد ستایش دیگران شدن یک خاصیت ذاتی
است. هر کس آرزو دارد که چنین باشد اما این همیشگی نیست. روزی
که مردم تو را رها میکنند و تنها میگذارند و فراموش
میکنند، آن قدر سخت و کشنده است که مشکل میتوان تعادل روحی
و عقلانی را حفظ کرد... این بیمهری هنرمند را میکشد؛ چرا که
لذت محبت را پیش از این چشیده است.
مهر و محبتی که مردم نثار یک هنرمند میکنند، خریدنی نیست. پس
هر چه کردهاید، خودتان کردهاید. هر چه بود مال شما بود.
امروز که افتاده تحقیرش نکنید، سرزنشش نکنید، شما بودید که
زیاده از حد دوستش داشتید، شما پر و بالش دادید، پروازش در
آسمان مهر شما بود. حالا که پر و بالش را کندهاید مستحق
سنگباران نیست؛ چرا که کبوتر بام شما بوده است. از خود شما
روزنامهنویسها شروع میکنم. شما میتوانید همیشه راهنما و
راهگشا باشید. شما که با یک حرکت کوچک قلم و با یک مطلب کوتاه
و یک تصویر آدمی را از قعر گمنامی به شهرت غیر منتظره
میرسانید. این خمیرمایه در دست توانای شماست که به ما پر و
بال دادهاید، بزرگ کردهاید، به جان کوچکها انداختهاید. با
این همه محتاج قلم شما هستیم و اگر شکایتی باشد از خود شما به
خود شما است. به من اجازه میدهید که با شما درد دل کنم و
دلدردهای کهنه را بر دامن طبیبانه شما بریزم؟ اگر حرفی
میزنم و گله میکنم برای خودم نیست. هنرمندی که شما ساخته و
پرداختهاید و روی جلد شما را میپوشاند و داخل مجله را با
اخبار و شایعات مربوط به خودش پر میکند و در جشنها و
سالگردهای شما با کمال مهربانی شرکت میکند و اگر هنرمندی با
صدا باشد شریک در عروسی و شادیهای شما است و اگر مثل حقیر بی
صدا باشد گاهی سر و صدایی راه میاندازد که شما بیخبر
نباشید. به هر حال این آدمی است که در دستگاه شما به نحوی سهیم
است. شریک شماست اما شما بهتر میدانید که هنرمند هم آدم است،
روزهای خوش و ناخوشی دارد، سرش درد میگیرد، با همسایهاش دعوا
میکند، کلانتری میرود، شاهد دادگستری میشود، مستاجر است،
مالک است بالاخره با این اجتماع سروکار دارد
.
امروز جامعه هنری ما دچار یک سرخوردگی و یک وازدگی و یک
بیحرمتی به معنای واقعی کلمه شده است که تحملش بسیار مشکل
است. شخصیت اشخاص در این کانون دستخوش حوادثی است که سر بلند
کردن و اظهار وجود کردن عبث و بیهوده است. چنان از همه جوانب
مورد بیمهری قرار گرفتهایم
.
کاش یک کارمند ساده یا یک کارگر کوچک یک کارخانه بودم... و
دنیای من همان بود که همه مردم طبیعی و آسوده دنیا دارند،
اما حالا همه چیز هست به جز آن چه باید باشد. مرا ببخشید، دلم
سوخته است....
به تلگرام پیک نت بپیوندید
https://telegram.me/pyknet
@pyknet
پیک نت 15 دی |