این دو گزارش کوتاه را روی یکی از فیسبوک های متعلق به روزنامه
نگاران داخل کشور یافتیم. کوتاه، مختصر و با نثری مقطع و
ژورنالیستی که بسیار به دل می نشیند، بویژه که حرف های مهمی را
در سایه مطرح کرده و این یکی از شگردهای روزنامه نگاری دوران
سانسور است که هرکسی هنر آن را ندارد. بخوانید:
خانم بازرس دادسرا
«خانم صائبی خنده رو است.
به قاتل ها می خندد، به سارق ها می خندد، به خانواده مقتول ها
می خندد، به همه...
او بازرس بخش زنان دادسرای جنایی تهران است.
سلاحش برای آن حجم خشونت خنده و قربان صدقه است.
آنقدر قربان صدقه می رود و همه چیز را عادی نشان می دهد که با
خودت می گویی الان است که آن رویش بالا بیاید و شروع کند به
داد و بیداد.
اما کمتر آدم هایی صدای فریادهایش را شنیده اند یا عصبانیتش را
دیده اند.
در در پانزده
سال سابقه اش آنقدر آدم های عجیب و غریب و ته خطی دیده که همه
را با یک نگاه می شناسد.
با یک نگاه می گوید کی با خودش به دادسرا مواد آورده و کی
نیاورده.
با خنده بازرسی بدنی می کند و موادها را هر جا که باشد بیرون
می آورد.
50
سال دارد و سیزده سالش که بود به یک نظامی شوهرش دادند.
4
تا بچه از او آورد و همین که پسر اولش
15
ساله شد شوهرش فوت کرد.
یکسال بعد پسر بزرگش هم سرطان خون گرفت و او هم فوت کرد.
آنوقت او وبرادرش بند و بساطشان را جمع کردند واز مرند راهی
تهران شدند، خانه ای در جنوب شهر گرفتند و
...
داستان زندگی
«رقیه
صاحبی»
را در صفحه آدم های روز پنج شنبه اعتماد نوشتم.
زنی که همیشه دلم می خواست درباره زندگی اش بیشتر بدانم.
عکس ها را مهری جمشیدی مهربان برداشته
خودکشی در مترو!
یکشنبه شب در ایستگاه متروی دروازه شمیران قرار نبود تئاتر
خودکشی ببینیم.
اما همین که مرد خودش را میان خطوط ریلی انداخت، نمایش آغاز شد.
جمعیت ایستاده روی سکو فقط تماشا می کردند و مرد به خودش می
پیچید.
نمی توانست دست و پایش را میان ریل ها جمع کند.
از دهان باز مانده اش تنها اصواتی نامفهوم بیرون می آمد.
نه کمک می خواست و نه کسی کمک می کرد.
بعد از زورزدن های زیاد زبانش باز شد و بریده بریده گفت:
«
می خوام خودکشی کنم.
سه تا پسر بیکار تو خونه دارم و امروز بعدازظهر زنم را به خاطر
بی پولی
از بیمارستان بیرون انداختند...»
مرد می گفت و مردم گوش می دادند.
انگار نه انگار که قرار بود تا چند ثانیه دیگر قطار از راه
برسد و استخوان های مرد را درهم بشکند.
صدا از جمعیت درنمی آمد.
ناگهان یکی از زن ها فریاد زد:«
آقا..
برو بگیرش»
مامورهای سبزپوش مترو هم آرام و بی صدا تماشا می کردند.
مرد شروع کرد به فحاشی به نظام و مسئولان.
ناگهان یک مامور لباس شخصی قوی هیکل خودش را توی ریل ها انداخت
و گوشه کت مرد را گرفت و از ریل پرت کرد بیرون.
مرد هنوز ناسزا می گفت و از بدحالی زنش ضجه می زد.
مامور شروع کرد به کتک زدن.
یکی از میان جمعیت به کمک مامور رفت.
دوتایی با هم مرد را زدند.
دو نفر سه تا شد.
آنوقت دختری از میان جمع فریاد زد:
«آقا
کتکش نزن»
مامورها مرد را به سمت پله برقی های متروی دروازه شمیران بردند.
دختر دوباره فریاد زد:
آقا تو رو خدا نزنش.
مامور گفت:
مورد امنیتیه.
شما ساکت باش.
گزارش کامل در روزنامه اعتماد
پی نوشت:
از گزارش روزنامه حتی یه کلمه هم حذف نشد اما به هر حال با
رعایت ملاحظات نوشته شد.»
فیسبوک هدیه کیمیائی
https://www.facebook.com/hedie.kimiai?sk=wall
به تلگرام پیک نت بپیوندید
https://telegram.me/pyknet
@pyknet
پیک نت 30 دی |