اتاق کوچک و باریک، محل زندگی اوست؛ بدون پنجره، بدون تهویه.
یک تخت فلزی دو طبقه گوشه اتاق است. هماتاقیاش هنوز نیامده.
فروشنده است. زودتر از 11 باز نمیگردد. ساعت 11 و نیم، دیگر
کسی را راه نمیدهند. این از مقررات پانسیون است.
پانسیون در یکی از خیابانهای بلند جردن است؛ کنار خانههای
شیک و گرانقیمت. مهناز بابت همین اتاق بی پنجره، ماهی 500
هزار تومان کرایه میدهد. اتاقِ بهتر هم هست. با پنجره. اما
قیمتش گرانتر است؛ ماهی 650 هزار تومان. اتاقهای دونفره
تقریباً همه شان همین اندازه هستند. اتاقهای چهار نفره
بزرگترند. قیمتشان هم بین 600 تا 700 هزار تومان. مهناز از
شهرستان آمده. فوقلیسانس دارد و در دفتر مرکزی یک کارخانه
کار میکند. محل کارش در همین خیابان است. پیاده سرکار میرود
و پیاده هم برمیگردد.
برای عبور از در بزرگ قهوهای، باید از پشت آیفون تصویری به
سؤالات مسئول پانسیون پاسخ داد. دخترها میتوانند میهمان داشته
باشند، اما اگر قرار است شب بماند باید کرایهاش را پرداخت
کنند.
مسئول پانسیون خودش دانشجوی دکتراست. یک دفتر بزرگ روی میز
مقابلش باز است: «اینجا همه یا دانشجو هستند یا کارمند.
کارمندها محل کارشان معمولاً همین اطراف است. اینجا پر است از
شرکت و اداره. برای همین هم تعداد پانسیونها در این خیابان
زیاد است. مالک این پانسیون، دوتا پانسیون دیگر هم در همین
خیابان دارد. اینجا مقررات خودمان را داریم. بچهها باید ساعت
ورودشان را رعایت کنند. بعضی مواقع استثنا اشکال ندارد اگر
دیرتر از ساعت مقرر بیایند. مثلاً وقتهایی که رفتهاند
شهرستان و دیر به تهران رسیدهاند. اما در کل باید رعایت کنند
تا نظم پانسیون رعایت شود. اینجا امکانات اولیه برای زندگی
فراهم شده. شرایطش برای زندگی بد نیست، اما همان خوابگاه است.
بیشتر کسانی هم که اینجا پانسیون هستند، فقط برای خواب از آن
استفاده میکنند.»
اینها را مسئول پانسیون میگوید که خودش هم اینجا پانسیون شده
است و شیفتی کار میکند. برای دیدن اتاقها باید راهروی بلند
ورودی را گرفت و از ردیف ماشینهای لباسشویی گذشت تا به نخستین
اتاقها رسید. دو در سمت راست و سه تا سمت چپ. جلوی هرکدام هم
یک جاکفشی بلند پر از کفش قرار دارد. تعداد کفشها با نفرات
اتاقها نمیخواند. معما وقتی حل میشود که درِ یکی از اتاقها
باز شود. آنوقت میبینید که یک ورودی کوچک، شما را به دو یا سه
در دیگر راهنمایی میکند. به نظر میرسد هر اتاق را به دو یا
سه اتاق کوچک تقسیم کردهاند. در هر اتاق دو نفر زندگی میکنند.
اتاقهای طبقه اول پنجره ندارند. بعد از عبور از نیم طبقه اول،
باز هم دو در ظاهر میشود و طبق همان قاعده، پشت هرکدامشان سه
در دیگر. آدم گیج میشود. اتاق مهناز طبقه اول است. نمور و
تاریک. آنقدر باریک است که کنار تخت دو طبقه که به دیوار
چسبیده، یک صندلی فایبرگلاس جمع و جور را به زور جا دادهاند.
دخترها وسایلشان را توی چمدان و زیر تخت گذاشتهاند: «اینجا
نمیشود خیلی وسیله آورد. یعنی جایی ندارد. چند دست لباس و
لوازم ضروری.»
دو قفسه فلزی پایین تخت، نقش کمد را دارد که داخل آن چند قوطی
حبوبات و برنج و ادویه گذاشتهاند. به علاوه چند ظرف. مختصر و
مفید: «آدم روی اینجا حساب خاصی باز نمیکند. خیلیها موقتی
میآیند. حتی برای یکی دو ماه. بعضیها هم خیلی وقت است اینجا
هستند. بیشتر از شهرستان آمدهاند. تهرانی هم بینشان هست.
مسلماً آدم راحت تر است جایی را برای خودش اجاره کند اما پول
پیش میخواهد و تازه محلاش هم خوب نیست. اینجا شرایط بعضی
اتاقها خوب نیست. آدم یک ساعت نمیتواند در محیط بسته شان
دوام بیاورد. ترجیح میدهی آنقدر دیر بیایی که فوری بخوابی.
یخچال و گاز و ماشین لباسشویی هم مشترک است. نظافت ساختمان و
تعمیرات را خودشان انجام میدهند. البته در حد معمول. کلاً
تمام امکانات اینجا در حد ابتدایی است اما کرایه بالاست. اگر
هم برای پرداختش دیر کنی، فوری عذرت را میخواهند. من خودم
خوابگاه دانشجویی بودهام. شرایط خوابگاه بعضی اوقات از
پانسیونها بهتر است. البته آن وقتها سن و سالمان هم کم بود
و راحتتر با شرایط و همدیگر کنار میآمدیم. اینجا بچهها یا
ارشد و دکترا میخوانند یا کار میکنند. به هرحال برایشان بد
نیست شرایط پانسیون. بالاخره هرکاری سختیهای خودش را دارد.
امنیت اینجا خوب است. آدم همین امنیت را به هرچیزی ترجیح
میدهد. محلهاش هم خوب است دیگر. بعضیها هستند که حتی
میتوانند جایی اجاره کنند، اما میگویند ترجیح میدهیم جردن
زندگی کنیم.»
هماتاقی مهناز، به محض ورود، فضای اتاق را پر از خنده میکند.
چند ساعت مرخصی گرفته تا به جشن تولد خواهرزادهاش برود. دو تا
خواهر و یک برادرش در تهران زندگی میکنند. میگوید: «خیلی
اصرار میکنند که بروم پیششان اما خودم راحت نیستم.»
فضای داخل پانسیون باوجود جمعیت زیاد آن، آرام است. مناسب برای
درس خواندن. اینجا دخترها تلویزیون و رادیو ندارند. حوصلهشان
که سر میرود، میزنند بیرون. دختر جوان همانطور که مشغول
آماده شدن است، میگوید: «باید زودتر بروم. حوصله مزاحمها را
ندارم. خیلی وقتها، آدمهای بیکار دور و بر پانسیون پرسه
میزنند. البته دم در دوربین هست. کسی جرأت نمیکند خیلی نزدیک
پانسیون شود. اینکه میگویم کلی است. خیلیها فکر میکنند
دختری که تنها زندگی میکند، خیلی راحت به هر درخواستی جواب
میدهد. خدا نکند یک نیمچه آرایشی هم کرده باشی. گاهی آدم جرأت
نمیکند شب از در بیرون برود. مواد فروش هم توی این کوچه پس
کوچهها زیاد است. آدم خیال میکند این حرفها مال بالای شهر
نیست، اما کافی است یک ساعت بیرون همین در کشیک بکشید و خودتان
ببینید. همین ته خیابان، یک بنبست هست که خودم بارها دیدهام
آنجا شیشه میکشند. هم دختر و هم پسر.»
اقامتگاهها به طور مستقیم زیر نظر اتحادیه میهمانپذیران اداره
میشوند تا از هرگونه تخلفات احتمالی آنها جلوگیری شود.
دخترهای پانسیون، چه آنها که دانشجو هستند و چه آنها که کارمند
هستند، درآمد زیادی ندارند. مهناز یک میلیون و 200 هزار تومان
حقوق میگیرد چون سابقه کارش زیاد نیست. 500 هزار تومانش را هم
اجاره اتاق میدهد: «با خرج خورد و خوراک و هزینه کلاس زبان،
چیزی برایم نمیماند. گاهی حتی کرایه اتوبوس ندارم که شهرستان
پیش خانوادهام بروم، اما ناراضی هم نیستم. زندگی همین است.
شهرستان، کار نیست خصوصاً برای خانمها.» و بعد لبخند میزند:
«البته اینجا پیش بچهها به آدم بد نمیگذرد».
(خلاصه شده از گزارشی که روزنامه ایران منتشر کرده است)
پیک نت 5 مرداد |