این صفحه اول روزنامه "انقلاب اسلامی" است که ابوالحسن بنی صدر
پس از انقلاب و بازگشت به ایران آن را منتشر می کرد. بنی صدر،
دکتر یزدی و صادق قطب زاده یک مثلث مذهبی فعال در انجمن های
اسلامی اروپا و امریکا در دوران شاه بودند که با استقرار آیت
الله خمینی در یک دهکده در اطراف پاریس بنام "نوفل لوشاتو" در
کنار وی قرار گرفته و امور ترجمه و ارتباط با سفارتخانه ها و
مقامات کشورهای جهان و ترجمه اعلامیه های او به انگلیسی و
فرانسه را برعهده گرفتند. هر سه آنها به همراه آیت الله خمینی
به ایران بازگشتند و نخستین تضاد و رقابت در جمهوری اسلامی
میان از فرنگ آمده ها با مذهبیونی که در داخل ایران بودند و در
صدر آنها روحانیون از همان بدو بازگشت و ورود آنها آغاز شد.
آقای خمینی نسبت به هر سه نفر آنها نظر مثبت داشت. دکتر یزدی
به شورای انقلاب پیوست، همچنان که بنی صدر پیوست و صادق قطب
زاده هم شد جانشین رضا قطبی رئیس تلویزیون دوران شاه و شد
سرپرست تلویزیون جمهوری اسلامی. غیراز یزدی، دو دیگر کرواتی
بودند و ریش را سه تیغه می کردند اما در جمهوری اسلامی کم کم
کراوات ها را باز کردند. دکتر یزدی وزیر خارجه دولت بازرگان شد
و بنی صدر از همان آغاز برای ریاست جمهوری خیز برداشت و همین
روزنامه، یعنی روزنامه انقلاب اسلامی را هم تریبون خود کرد.
پیچیدگی او در زبان و قلمش نیز جاری بود و به همین دلیل دشوار
می شد فهمید چه می گوید و چه می نویسد. هنوز هم وقتی مصاحبه می
کند و حرف می زند با زحمت بسیار می توان فهمید چه می خواهد
بگوید! از شاگردان "احسان نراقی" رئیس موسسه عالی تحقیقات
اجتماعی دوران شاه و نظر کرده فرح پهلوی بود.
بهرحال، رقابت برای انتخابات اولین ریاست جمهوری آغاز شد. آقای
خمینی تمایل نداشت یک فرد روحانی رئیس جمهور شود و به همین
دلیل نیز رفسنجانی را برای مجلس در نظر گرفت و آیت الله بهشتی
را برای ریاست بر قوه قضائیه ای که آن زمان نامش "شورای عالی
قضائی" بود. علیرغم این تقسیم پست و مقام، بهشتی همچنان به
تلاش خود ادامه داد تا بلکه نظر آقای خمینی را جلب کرده و
نامزد انتخابات ریاست جمهوری شود و چون به نتیجه نرسید، "جلال
الدین فارسی" را از طرف حزب جمهوری اسلامی نامزد انتخابات کرد.
بنی صدر و شبکه طرفدارانش فورا اسنادی رو کردند که جلال الدین
فارسی اصلا ایرانی نیست و افغان است و مطابق قانون اساسی حق
نامزد شدن برای ریاست جمهوری را ندارد! این برگ سرانجام برنده
شد و با تائید آقای خمینی جلال الدین فارسی از رقابت ها کنار
گذاشته شد. تائید آقای خمینی برای حذف جلال الدین فارسی مردم
را به این نتیجه قطعی رساند که نظر وی به بنی صدر است.
جلال الدین فارسی عضو رهبری حزب تازه تاسیس جمهوری اسلامی بود
که دبیرکل آن آیت الله بهشتی بود و در واقع نیز آیت الله بهشتی
و شورای وسیع رهبری این حزب که رهبران موتلفه اسلامی نیز در آن
حضور داشتند جلال الدین فارسی را پیش انداخته بودند تا با کمک
شبکه روحانیت و سازمان های حزب جمهوری اسلامی او رئیس جمهوری
شود تحت کنترل و هدایت حزب جمهوری اسلامی و بنی صدر انتخابات
را ببازد. در این دوران بنی صدر مرتب در باره اقتصاد اسلامی
سخنرانی می کرد و مقاله می نوشت و خود را اقتصاد دان معرفی می
کرد و برای جلب رای احزاب سیاسی ملی و چپ و بویژه مجاهدین خلق،
مرتب فاصله خود را از روحانیون بیشتر می کرد و یا حداقل این
فاصله را تبلیغ می کرد و طرح های اقتصادی چپ و نظرات سیاسی ضد
امپریالیستی می داد و حتی می خوانید که از الفاظ و اصطلاحات چپ
استفاده می کرد مثل "پیروزی خلق"! مشکل او فقط روحانیون و یا
سیاسیون نبود، مسئله این بود که او هیچکس را قبول نداشت و به
لفظ عامه، کسی را آدم حساب نمی کرد. این خصلت را در همین تیتری
که برای روزنامه اش انتخاب کرده می بینید: "من و آقای خمینی" و
دیگر هیچ!
بزرگترین و فعال ترین کارگزار و مبلغ او در این دوران احمد
سلامتیان بود که یک دوره نماینده مجلس هم شد و خیلی زود و
هوشیار تر از بنی صدر فهمید اوضاع به گونه دیگری است و از
ایران خارج شد و در پاریس استقرار یافت و به شغل کتابفروشی اش
بازگشت. بیگانگی فعالان انجمن های اسلامی خارج از کشور و جبهه
ملی دوم در خارج با جامعه تغییر یافته از 28 مرداد 32 تا بهمن
1357 همان بلائی بود که گریبان بسیاری از مهاجرت بازگشتگان را
گرفت. از چپ تا راست. برخی دچار چپ روی شدند و جان بر سر این
چپ روی گذاشتند و برخی گرفتار خوش خیالی شدند و عمر تلف کردند
و برخی نیز هوشیارانه به خارج بازگشتند.
در جریان رقابت های انتخاباتی، بنی صدر صریح تر و بی پروا تر و
بهشتی ملاحظه کار تر و دور اندیشانه تر علیه هم تبلیغ کردند.
این رقابت بسیار فشرده شد تا آنجا که شکاف در جامعه روحانیت
مبارز آن روز و حتی علمای قم هم بوجود آمد. امثال مهدوی کنی و
حجتی کرمانی طرفدار بنی صدر شدند. این رقابت و انشقاق در میان
روحانیون آلوده به تنگ نظری و اختلافات قدیمی میان روحانیون در
حوزه ها هم بود. در اواخر این رقابت ها، آیت الله خمینی که در
قم ساکن شده بود تا هم مراجع وقت را زیر نظر داشته باشد و هم
اینگونه تبلیغ کند که کار روحانیون و مراجع حکومت نیست بلکه
راهنمائی حکومت و حکام است، ناگهان سکته کرد. این خبر اعلام
نشد و مردم نفهمیدند چرا آقای خمینی از قم به تهران آمد. شاید
به بهانه جلوگیری از تشویق اذهان عمومی، یعنی بهانه ای که
بعدها بزرگترین بهانه سانسور و دور زدن مردم و بی خبر نگهداشتن
آنها در جمهوری اسلامی شد. آقای خمینی در بخش قلب بیمارستان
هزار تختخوابی تهران بستری شد و تحت نظر قرارگرفت. انتخابات
آنجام شد و آقای خمینی در همان بیمارستان رای خود را به صندوق
انداخت و مراسم تحلیف و تائید نتیجه انتخابات نیز در همان
بیمارستان و در حضور خمینی انجام شد و جالب بود که آیت الله
بهشتی در آن مراسم شرکت نکرد.
اولین انتخابات ریاست جمهوری در ایران این پشت صحنه را داشت.
بنی صدر با اندکی بیش از 11 میلیون رای (جمعیت ایران در آن
زمان حدود 38 میلیون بود) رئیس جمهور شد و اولین اشتباهش این
بود که تصور کرد مردم به او و نظراتش رای دادند، درحالیکه
توده مردم با این تصور که نظر آقای خمینی به بنی صدر است به او
رای دادند. خود او هم برای نشاندن مخالفان و رقبایش بر سر
جایشان پشت تصور مردم درباره حمایت آقای خمینی از وی سنگر
گرفت. حتی روز بعد از اعلام نتایج انتخابات نیز همانگونه که می
خوانید در این صفحه اول، نوشت که میلیون ها مردم ایران در پاسخ
به ندای آقای خمینی پای صندوق های رای رفتند و این یعنی مردم
به توصیه خمینی به من رای دادند و نظر آقای خمینی به من است و
آنها که با من مخالف هستند با آقای خمینی طرف هستند. هیچکس
ندانست آقای خمینی در آن انتخابات به چه کسی رای داد. اصلا
ورقه سفید به صندوق انداخت و یا اسمی هم روی ورقه رای نوشت!
رای دیگر مراجع تقلید وقت که سمت راست همین صفحه اول اسامی
آنها می خوانید نیز معلوم نشد به چه کسی بوده است.
به تلگرام پیک نت بپیوندید
https://telegram.me/pyknet
@pyknet
پیک نت 21 آذر |