منتخب اخبار فرهنگی – هنری
صدرالدین الهی و دکتر مصباح زاده
از دکتر صدرالدین الهی استاد روزنامه نگاری ایران متنی بمناسبت
سالگرد در گذشت دکتر مصباح زاده در فیسبوک وی منتشر شده که
بخشی از آن را (بدلیل طولانی بودن متن امکان نقل همه آن در پیک
نت نبود) منتشر می کنیم. الهی می نویسد:
این حکایت را نقل میکنم تا همۀ جوانان و میانسالان و
کلانسالان روزنامهنگاری بهیادگار از دکتر مصباح زاده
بنیانگذار موسسه انتشاراتی کیهان داشته باشند:
در سالهای خیلی دور یک روز دکتر مصباح زاده مرا به دفترش
خواست که متنی را که ظاهراً قرار بود بهصورت نامهای برای کسی
بفرستد با هم بخوانیم. این احضار دکتر هر وقت که بنده را صدا
میزد چیزی بود شبیه صدا زدن محکوم به اعدام در پیش از
سپیدهدم به اتاق قاضی عسگر. یعنی باید جانت به لب میرسید تا
طبع وسواسی و مشکلپسند دکتر را در کار انتخاب واژهها راضی
کنی.
بدتر از همه این که دکتر در خلال این صاف و صوف کردن کلمهها
همه کار میکرد جز پرداختن به متن. فرضاً به تلفنهای مهم جواب
میداد، به کار خبرهای روز که باید به سردبیر داده میشد
میرسید، تلفنی به درّی میزد و غر و لند که چرا باز خسروانی
را انگولک کردهاید؟، ارفعی و باستی سفتههای کیهان را
میآوردند که دکتر امضا کند. بهادری چکهای سر ماه را میآورد
که با دکتر چک کند. دوتا کارگر که در حروفچینی یا ماشینخانه
حرفشان شده بود میآمدند تا دعوای آنها را دکتر کدخدامنشانه حل
کند، مستخدم تحریریه میآمد که دکتر برای زایمان زنش در
مریضخانه تختی بیابد و بنده هم نشسته بودم که بقیۀ نامه را با
او به سرانجام برسانم. دکتر هروقت فرصتی پیدا میکرد میپرسید:
ـ خوب، کجا بودیم؟
بنده مثل روضهخوان پشمچال جملۀ آخر را میخواندم و او ناراضی
میگفت:
ـ نه، این خوب نیست؛ از سر بخوان.پ
آن روزی که من درس بزرگم را از او گرفتم یک روز سنگین شلوغ
بود. از ساعت نُه شروع کردیم و دکتر وسط همه کارها، از جواب
تلفن عَلَم تا صحبت با رئیس ادارۀ فرهنگ لارستان، و از شوخی با
وزیر اقتصاد تا خنده به ریش فلان استاد ملانقطی که از مقالۀ
دیشب فرامرزی ایراد میگرفت، به کار تحریر و تنظیم نامه هم
میرسید. اما بالاتر از همۀ اینها هر بیست دقیقه، نیم ساعتی
زنگی به حروفچینی میزد که اصغرآقای خوشبخت، چرا کار عقب است؟
و از صفحهبندی میپرسید که احمدآقای قهرمانی، چرا صفحۀ چهارم
حاضر نشده؟ و از اسدالله خان ماشینخانه بازخواست میکرد که
چرا مرکب دیروز کمرنگ بوده است؟ تمام فشارش بر سر این بود که
روزنامه زودتر زیر چاپ برود و دربیاید.
آن روز نزدیک ساعت دو بعدازظهر احمدآقای قهرمانی مسؤول
صفحهبندی که متخصص خودنمایی یا بهقول آمریکاییها
Show off
بود، فاتحانه در اتاق را باز کرد و روزنامۀ خیس از مرکب و
لبریز از بوی چاپ را روی میز دکتر که مشغول تلفن بود، گذاشت و
پرسید:
ـ امری نیست؟
و چون میدانست امری نیست، راهش را کشید و رفت. دکتر روزنامه
را برداشت؛ نگاهی به قد و قوارۀ آن انداخت. بعد بدون این که
حتی ورق بزند تا کرد و در کشوی میز بغلش گذاشت. من با کنجکاوی
پرسیدم:
ـ آقای دکتر، این همه دلواپس روزنامه بودید، چرخ همه را چنبر
کرده بودید، پس چرا روزنامه را نمیخوانید که ببینید چطور است؟
دکتر مصباحزاده دو جور میخندد؛ یک وقت برای این که خوشحالی
خود را از بلاهت تو نشان بدهد و یک وقت هم از ته دل برای این
که «بورت» کرده است. آن روز این خندۀ دوم بود که چند لحظهای
بهطول انجامید و بعد گفت:
ـ پسر، این روزنامه که درآمد؛ خوب و بدش دیگر دست ما نیست و من
الان دارم فکر میکنم که به فرامرزی بگویم فردا دربارۀ چه
مسألهای سرمقاله بنویسیم؟ و به سمسار بگویم خبرهایی که باید
تعقیب کنیم کدام است؟ شما ورزشی نویسها از بس توی خط خروسوزن
و پُروزن (دکتر هنوز هم پَروزن را پُروزن میگوید) هستید،
نمیفهمید روزنامه که درآمد یعنی کار امروز تمام شده است و
باید آن را فراموش کرد. امروز مُرد، زنده باد فردا.
از آن روز، من از دکتر یاد گرفتم که بعد از نوشتن هر مطلبی
فراموش کنم که چه کردهام و به این فکر کنم که چه باید بنویسم.
ــــ
این را وقتی به آن رفیق مدعی گفتم، سری تکان داد و گفت:
ـ برای همین است که روزنامهنگاری ایران این قدر عقب مانده
است. شماها قیمت کار ادبی را نمیفهمید.
چه میتوانستم بگویم به این از راهرسیدۀ بیتجربه که مثل
خالهسوسکه وقتی بچهاش از دیوار بالا میرود، میگوید:
ـ ننه جان! مادر قربان آن دست و پای بلورینت برود.
صفحۀ منسوخۀ ادبی
مطبوعات فارسی حق بزرگی به گردن ادبیات ایران مخصوصاً ادبیات
معاصر دارند. فن چاپ و سپس انتشار روزنامه امکان دستیابی عامه
به مباحثی از ادب را که غالباً در مدرسه تدریس میشد، آسان
ساخت و صد البته در عوض آن، دقت معلم و تعهد شاگرد را هم به
یاد دادن درست و یاد گرفتن صحیح از میان برد. این روزنامهها
بودند که دریچههای تازۀ فرهنگ و ادب غرب را به روی مشتاقان
گشودند و نیز به صاحبان استعدادها ـ چه نویسنده و چه شاعر ـ
مجال بروز و ظهور بیشتر دادند.
غرض من یادی از مجلههای ادبی اختصاصی مانند «دانشکده» و
«نوبهار» و غیره نیست که کارشان پرداختن به ادبیات بود، بلکه
تا آنجا که حافظهام یاری میکند، روزنامههای سیاسی مبارزی
چون «صور اسرافیل» شاید بهدلیل سردبیری آدم اهل ادبی مانند
«دهخدا» به این امر توجه داشتهاند. مثلا در دورۀ صور اسرافیل
بسیار به مطالب ادبی روز برخورد میکنیم. از اظهار تأسف بر مرگ
میرزا محمدحسین خان فروغی، ملقب به ذکاءالملک پدر محمدعلی
فروغی ذکاءالملک دوم، تا مقالۀ «تجدید حیات ادبی» بهقلم خود
دهخدا و نیز چاپ یک قصیده از شاعری نسبتاً جوان بهنام «حاج
سید نصرالله»، وکیل مجلس شورا، که خویشاوند مادر آقای دکتر
مصباحزاده و این بنده بود و بعدها با نام «حاج سید نصرالله
تقوی» سالها ریاست دیوان عالی کشور را بر عهده داشت و از زمره
ادبای دانشمندی بود که کسانی چون تقیزاده و قزوینی فضل و دانش
او را میستودند.
اما از شهریور بیست به این طرف، مجلات هفتگی صفحهای گشودند
بهنام «صفحۀ ادبی» که در آن شعر شاعران قدیم و جدید، ترجمۀ
آثار شاعران اروپایی و نیز قطعههای پرسوز و گداز ادبی و اخبار
ادبیات روز چاپ میشد. علی اکبر کسمایی و جواد فاضل از اعاظم
گردانندگان صفحات ادبی بودند و بعدها آقای ابوالقاسم پرتو اعظم
و کمی بعد، فریدون مشیری، فریدون کار، نصرت رحمانی، لعبت والا،
سیمین بهبهانی و عدهای دیگر که نامشان در این دم بهخاطرم
نیست، صفحهدار ادبی بودند. اما هرچه جلوتر آمدیم صفحههای
ادبی بیشتر به صفحۀ شعر و کمکم شعر نو مبدل شد و خلاصه آن
مجموعۀ هرچند ناقص سالهای اول که رنگ جامعتری از ادبیات
داشت، صورت صفحۀ شعر به خود گرفت و حالا هم که رادیو و
تلویزیونها در داخل و خارج وطن زاد و ولدی کردهاند، از نوع
تکثیر تکیاختهها بهقول فروغ فرخزاد:
دست به هر دستگاه نقلی تصویر و صوت میزنی، از آن بوق نبوغ
نابغهای تازهسال میآید.
بههرحال نوستالژی آن صفحههای ادبی، این بنده را به فکر
انداخت که چون بهار نزدیک است، چون شب عید در راه است و گل و
سنبل و بلبل باید به وظایف تاریخی و ملی خود عمل کنند، ما هم
این هفته، صفحۀ یادداشتها را اختصاص بدهیم به اخبار ادبی به
یاد صفحۀ منسوخۀ ادبی در ادوار ماضیه.
جلال آلامُد و جلال دِمُده
در یک مجله از میان دهها مجلۀ فارسی که برایم میرسد، مقاله
ای دیدم از یکی از این همه محقق و پژوهشگر بعد از انقلاب که در
خارج و داخل ایران بحمدالله فراوان شدهاند. موضوع مقاله مانند
صدها مقالۀ مشابه آن طعن و لعن جلال آلاحمد بود.
دلم برای سید سخت سوخت. یادم افتاد که در دهۀ چهل و پنجاه جلال
آلاحمد آلامدترین نویسندۀ ایرانی در نزد جوانان تشنۀ انقلاب
بود، رفتار شخصی او بر این بُعد انقلابی نویسنده سخت میافزود.
زودجوش و خشمگین و مدعی بود. بدون این که تو را بشناسد از شکل
لباس تو انتقاد میکرد و دست به مسخره میگذاشت. نه از نوع
ریشخندهای هدایت که طنز دلپذیری داشت، نگاه آلاحمد سرزنشآمیز
و کوبنده بود.
اعتقادی حقیقی به نوعی مسلمانی مبارز داشت که احتمالا او را در
چشم مسلمانان محبوب جلوه میداد و شاید هم سیادتش مزید بر این
علت بود.
انکار نمیتوان کردکه نگاهی خشمگین و نهانکاو و تند در ادبیات
معاصر کم داشتیم و نیز آن همه ادعای وارستگی و پاکدامنی که
تنها ادعا نبود و به آن عمل میکرد؛ و او پنداری رسالت
بازگرداندن نسلی را از منجلاب تجدد به شاهراه تعهد بر عهده
گرفته بود. در صمیمیت و صداقت ضد استعماریش کمترین تردیدی
نمیتوانستی داشت. اما نحوۀ برخورد او با جهان پیرامونش برخورد
یک مرشد راهنما بود که میخواهد رهبران را نه به اخلاص که به
تعبد و اجبار به راه خود بکشاند. به همه کس از چشم معلم نگاه
میکرد و اندکی طلبکار. به هرحال آن زمان با جلال درافتادن
ممکن که نبود هیچ، به قیمت حیثیت اجتماعی آدم و «انگ ساواکی»
خوردن تمام میشد.
با اینهمه، جلال آل احمد چه داستانی و چه سیاسی و موضوعات تک
نگاریهایش همیشه به یاد خواهد ماند. جلال آلامُد فرمانروایی
پر سیطرهاش را تا شاید چند سالی پس از انقلاب بر ذهن جوانان
حفظ کرده بود؛ با به یاد آوردن این دقیقه که واقعاً بسیاری از
اینها نه او را خوب میتوانستند بخوانند با آن نثر بریدهاش و
نه خوب میتوانستند بفهمند با آن اندیشه های متضاد و درهم
پیچیدهاش.
با شخص این بنده روابط تقریباً تیرهای داشت چون ما کارگزار
رنگیننامهها بودیم و او سردبیر سنگیننامهها. اینها را
نوشتم که به این نکتۀ دوم اشاره کنم. انقلابی شد و شاهراهی
بهنام او کردند. اما نتیجۀ آن انقلاب مثل قرعهکشیهای گاردن
پارتیها پوچ از آب درآمد. آن وقت ناگهان به دنبال «کی بود کی
بود من نبودم»، یک نفر را پیدا کردند که بشود هرچه میشود به
او گفت و تمام گناهان انقلاب اسلامی را به گردنش انداختند. آن
هم در حالی که صاحب آن زبان تیز و نگاه تیزتر چشم خانهاش پر
از خاک شده و نیست تا با آن قامت کشیده و ابروی درهم کشیدهتر
حسابشان را برسد. روانشناسان و جامعهشناسان و همه چیزشناسان
افتادند به جان جلال که حالا دیگر دِمُده شده بود و نمونهاش
را در آن مقاله خواندم. دلم برای جلال دِمُده خیلی سوخت. دیدم
که این قوم کوفه در نماز اول همه پشت سر مسلمبن عقیل بودند و
در نماز دوم جلو دارالامارۀ ابن زیاد. چه بیانصافی میکنند در
حق نویسندهای که باورهای دینی زیربنای اندیشیدنش بوده است و
از قریۀ دیبل طالقان تا زیر پای مجسمۀ آزادی سفر کرده و بهترین
داستان کوتاهش «زیارت» است که اولین داستان اوست. نباید این
طور بیرحمانه به مردی که خواه ناخواه در جریان فکری سالهای
بعد از بیست و هشت مرداد جای ممتازی دارد، تاخت، آنهم برای
آنکه دامن از گناه شرکت در انقلاب بشوییم.
فرارود و جهانروایی
در میان روزنامههایی که از تهران برایم رسیده بود بهاصطلاح
جالب و زیبای «فرارود» برخورد کردم. این اصطلاح را در برابر
کلمۀ مرکب «ماوراءالنهر» مصرف کرده بودند. ساختمان واژه نرم و
لغزنده، مانند رودی بود که خنگ شاه را تا میان در بر میگرفت و
رودکی چنگ برگرفته امیر سامانی را موزه برپای، بر اسب
مینشاند.
در هر فرصتی باید از این نقش مؤثر روزنامهها در ساختن و
پرداختن و پیش بردن زبان فارسی یاد کرد. آیا فرارود در گوش ما
به مراتب از ماوراءالنهر خوشآهنگتر و دلنشینتر نیست؟
سالها پیش به هنگام مسابقات جام جهانی فوتبال در پاریس و صحبت
از جهانی شدن این ورزش بهیاری سرمایه و تلویزیون، بنده به
ترکیب
Globalization
در انگلیسی و معادل
Mondialisation
در فرانسه برخوردم . در ترجمۀ آن ماندم و ناچار به شادروان
هوشنگ وزیری سردبیر کیهان متوسل شدم. از آمریکا تلفن کردم و
وزیری، روی هوا و بدون تأمل، ترکیب «جهانروایی» را مناسب این
واژگان دید؛ پسندیدم و مصرف کردم و استاد دکتر یارشاطر هم
پسندید و به آن جواز ورود داد و جهانروایی جهانروا شد. حتماً
وزیری حقالفرهنگستانی برای این ترکیب دریافت نکرد و نیز خیالی
برای تألیف فرهنگی نداشت تا جزء علمای زبانشناسی طبقهبندی
شود. بله، این کار ماست؛ زبان را به روز آوردن، به آن قدرت و
پویایی بخشیدن و آنگاه بی ادعا به حرکت واژگان در متن فردا
نگریستن.
https://www.facebook.com/sadreddinelahi/
افتتاحیه موزه مردمشناسی ارامنه در
وانک
https://fararu.com/fa/news/403451
تفاوت خبرگزاریهای رسمی و پایگاههای خبری
https://aftabnews.ir/fa/news/595999
معاون صدا: طنز رادیو کم نشده خنداندن مردم سخت شده
https://www.asriran.com/fa/news/674874
در سوگ زبان فارسی + فیلم
https://www.isna.ir/news/98040200858
مسابقه عکس عناب برگزار میشود
https://www.isna.ir/news/98040201216/
به تلگرام پیک نت بپیوندید
https://telegram.me/pyknet
@pyknet
پیک نت 3 تیر |