زندان «اوین» برای برخی زندانیان این زندان«هتل اوین» است.
دراین هتل یک
بند مالی وجود دارد که در آن زندانیان زندگی لاکچری می کنند.
اینها خاطرات چند تن از زندانیان این بند است که روزنامه شرق
آن را منتشر کرده است:
«بندی که من در آن بودم، یک راهروی دراز به نام کریدور دارد
که سه سالن دارد. وارد هر سالن که میشوید، 10، 12 اتاق دارد
که هر اتاق 30 متر تا 60، 70 متر است. اتاق در ندارد، یک پرده
دارد که باید کنار باشد تا افسرنگهبان بتواند موقع عبور داخل
اتاق را ببیند. دورتادور تخت است، یخچال و تلویزیون هم دارد.
آنجا زندانیها خرج زندان و خرج یکدیگر را میدهند. من دو باری
که زندان بودم، خرج یک اتاق را میدادم.
در زندان هفتهای یک
بار
میوه، نان صنعتی، سبزی، بستنی و لبنیات میآید. هر اتاق
جداگانه برای خودش خرید میکند. هر اتاق «مسئول اتاق» و
«شهردار» دارد. وظیفه شهردار این است که کارهای خدماتی اتاق را
انجام بدهد و مسئولیت اتفاقاتی که در اتاق میافتد هم با مسئول
اتاق است. معمولا فرد با سابقه را مسئول اتاق میکنند. زندان
تنها جایی است که سابقه زندانی ارزش دارد و هرچه باسابقهتر
باشید، سمت بالاتری میگیرید
هر سالن یک «وکیلبند» دارد. یکی از زندانیها را مسئول سالن
میکنند و هر زندانی جدید که میآید این فرد تعیین میکند کدام
اتاق برود و باید جوابگوی اتفاقات باشد. به نوعی وکیلبند
نماینده رئیس زندان است و اتفاقات را گزارش میدهد. وکیلبند
خط تلفن اختصاصی دارد و هر هفته میتواند
ملاقاتی داشته باشد و دیگران هر دو هفته یکبار.
اوین جای تر و تمیزی است چون هر روز سه نوبت تمیز میشود.
شبها جیره صبحانه را میدهند و صبح زود، نان میدهند. مسئول
اتاق باید این موارد را مدیریت کند. مثلا نان را تقسیم کند. هر
کسی دو نان لواش دارد و بیشتر از این را باید از فروشگاه بخرد.
هر چه بیشتر پول بدهی بیشتر آش میخوری.
زندانی مالی اصولا امکان ویژه را از زندانیان میگیرد نه از
زندان. برخی از زندانیان هستند که برای زندان خرج میکنند. من
دو بار نزد رئیس زندان رفتم. مثلا به او گفتم من هر هفته
ملاقات میخواهم، دو نامه به من داد که به مددکاری بروم و دو
زندانی مالی با مبلغ کم را آزاد کنم. با مددکاری هماهنگ کردم
و چک بانکی را دادم این دو نفر که آزاد میشدند، امتیاز هر
هفته یک ملاقات را میگرفتم.
زندانیهایی
که پول بیشتری دارند، حق بیشتری هم در زندان دارند. آنها حتی
برای خود سازمان زندانها
هم خرج میکنند.
به متهمان ضعیفتر
رسیدگی میکنند.
طبیعی است که امکانات بهتر و بیشتری داشته باشند. مثلا دستشویی
زندان خراب میشد، یک نفر هزینه را پرداخت میکرد و طبیعتا
امکاناتی در زندان به دست میآورد. یا سیستم صوتی خراب میشد،
به چهار، پنج نفر میگفتند نفری فلان مبلغ بدهید. امکانی که ما
داریم این است که من به وکیلبند میگویم این مشکل را حل
میکنم، ولی اتاقم خلوت باشد مثلا اتاق من از 14 نفر شلوغتر
نشود و او هم میپذیرد.
سال قبل در اتاق 7 نفره بودم و همان اتاق امسال 17 نفره شده
بود. در یک اتاق 30 متری، 15 تخت داشت و بقیه کف خواب بودند.
سال قبل تختهای بالا، انبار بود و کسی روی تخت سوم نبود و
موادی را که میخریدیم، آنجا میگذاشتیم. امسال خبری از انبار
نبود و فقط بالای دو تخت، انبار شده بود. در اتاق ما، من، «ح
ب د» که اعدام شد و «ا ح آ» سه نفری خرج اتاق را میدادیم.
کسی که به اتاق ما میآمد، هیچ هزینهای نمیکرد. اوایل که
خلوتتر بود شرط کرده بودیم که سیگاری به اتاق ما نیاید. بعد
که شلوغ شد، روزنامه قانون مطلبی نوشت با عنوان «توالت لاکچری
در زندان اوین» که آمدند اتاقها را به هم ریختند. به قول
خودشان مثلا سه اتاق، لاکچری بود. اتاق ما خلوت و تلویزیونمان
بزرگتر بود و خیلی هم تر و تمیز بود. ما افرادی را که به
اتاقمان میآمدند، انتخاب میکردیم. افراد شیک و تحصیلکرده
بودند. یکی از کسانیکه
به اتاق ما آمد، سفیر ایران در هلند بود. بعد از بازنشستگی در
یک شرکت خودروسازی رفته بود و سرش را کلاه گذاشته بودند. در
واقع امضاها با او بود و بهنوعی اتهامش مالی به حساب میآمد.
افرادی که خرج اتاق را میدهند سه دسته هستند. یک عده، فقط
سفره پهن میکنند و بقیه سر آن سفره مینشینند و مخارج با
خودشان است. دسته دیگر کسانی (مثل ما) که صفر تا صد مخارج
افراد اتاق را تأمین میکنند؛ مثل پول غذا، میوه و سیگار و
وسایل بهداشتی. حتی ما وقتی لباس برای خودمان میبردیم، اضافه
میبردیم و به بقیه هم میدادیم. عدهای هم هستند که خرج چند
نفر را در اتاق میدهند. یعنی یک سفره محدود در اتاق پهن
میکنند و آن پنج نفر میشوند آدم آن فرد. مثلا من صبح که
بیدار میشدم و میرفتم مسواک بزنم، زمانیکه
برمیگشتم تختم مرتب بود. ما سه نفر که خرج اتاق را میدادیم،
تلفن داخل اتاق برای ما بود و بقیه باید برای استفاده از تلفن
اجازه میگرفتند. همه بیرون از اتاق تماس میگرفتند ما سه نفر
و حسابدارمان در اتاق زنگ میزدیم. ما کارمان اقتصادی است و
همهجا حساب و کتاب دارد. اتاقهایی که مثل اتاق ما یک نفر
هزینهها را پرداخت میکند، حسابدار هم دارد. هرکسی هم یک کارت
دارد. کارتها را به حسابدار میدادیم که خرید کند. هرکس وارد
زندان میشود، یک کارت
بانک
پاسارگاد میگیرد که فقط در زندان قابل استفاده است. هر روز هم
میتوان 120 هزار تومان کارت کشید. به همین دلیل کارتها را
جمع میکردیم که بتوانیم خرج اتاق را بپردازیم. هر ماه حدود 45
میلیون تومان خرج اتاقمان میشد.
البته خرج زندان اصولا زیاد است. مثلا زمانی که گوشت کیلویی
120 تومان بود، ما کیلویی 200 تومان میخریدیم. یا شامپو خارجی
45تومانی را 100 تومان میخریدیم. مثلا من میخواستم مام...
بخرم، به جای 90 تومان، 200 تومان میخریدم. اقلام دیگر هم به
همین صورت. در اتاق ما دی وی دی هم بود و هر دی وی دی
موسیقی یک میلیون تومان هزینه داشت. کتابخانه بزرگی در زندان
بود، اما کتابهای موردعلاقه من نبود. من شعر دوست داشتم. از
بیرون باید درخواست میکردیم، به زندان اهدا میکردند و از
کتابخانه میگرفتیم. درواقع یک پروسه دوماهه باید طی میشد.
گرفتن مجوز خیلی سخت است. فقط متهمان مالی خیلی بزرگ میتوانند
این مجوز را بگیرند. در دورهای که «ش.ج» در زندان بود، این
اتفاق برایش راحت افتاد. من خیلی تلاش کردم این مجوز را بگیرم.
البته در زندان اوین امثال من آفتابهدزد هستند. برای 250
میلیارد اجازه نمیدادند من خارج شوم. حتی میگفتم با لباس
زندان همراه من بیایید که در دفترم چند کار را پیگیری کنم که
اجازه نمیدادند. «ح.ب.د» هم اجازه خروج نداشت. او 40 میلیارد
بدهکار بود نه بیشتر... شش
ماه
با هم زندانی بودیم. بنده خدا پشت تلفن گریه میکرد و به
مدیرعامل... میگفت حاضرم به جای 40 تومان، 260 تومان بدهم،
رضایت بدهید و ملک میدهم. میگفتند اجازه نداریم. گفتهاند
شمش طلا هم داد، حق ندارید تفاهم کنید. از روزی که این را شنید
دیگر کارهایش را پیگیری نکرد... موقع ناهارخوردن از تلویزیون
دید که حکمش تأیید شد.
شهرام یک زندانی مالی دیگر می گوید: «کلا زندان جای سختی نیست.
سختیاش این است که در قبر هستی. سختبودنش این است که 9 شب
تلفن قطع میشود و من تا صبح ساعت هشت از فرزندانم اطلاع
نداشتم. همسر و فرزندان من به تنهایی به مسافرت رفته بودند و
همیشه سعی میکردند جوری به خانه برسند که تلفن وصل باشد. یک
بار
وقتی در جاده بودند، تلفنهای ما قطع شد. ببینید من تا صبح چه
کشیدم. یک
جا
آزمایشی از فرزند من گرفتند که به اشتباه گفتند هپاتیت دارد.
این قضیه ممکن است برای هر کسی پیش بیاید. با منزل که تماس
گرفتم همسرم در حال گریهکردن بود. ساعت 10 شب دکتر دیگری گفته
بود این جواب اشتباه است و شبانه آزمایش گرفتند و من تا صبح
فکر میکردم فرزندم هپاتیت دارد و حداکثر تا 20سالگی بیشتر
زنده نمیماند. این مسائل خیلی بد است. شما باید روزی دو نوبت
منتظر شمارش باشید که این حس خیلی بد است. کسانی
که
بیرون از زندان برای خودشان رفتوآمدی داشتند، حالا مجبور
بودند شمارش شوند.
قبل از دستگیریام بین کارمندانم رقابت بود که چه کسی در ماشین
را برایم باز کند. باور نمیکنید اجازه نمیدادند حتی یک دکمه
آسانسور را فشار بدهم. صبح که از خانه بیرون میآمدم یک نفر
پشت در ایستاده بود تا کیف من را بگیرد و پایین ببرد. من سعی
میکردم ملاقات نگیرم. سری دوم من را ممنوعالملاقات کرده
بودند و ماهی یک
بار اجازه ملاقات داشتم. چون جزء مفسدین اقتصادی بودم. من هم
لج کردم و در هفت
ماه دو بار ملاقات داشتم. چون خواستهای هم نداشتم برایم مهم
نبود. مهم نبود به افسرنگهبان احترام بگذارم یا نه. مثلا زمان
شمارش که آمدند با هم در حال خندیدن بودیم، بعد که رد شد گفت
کسی که نیشش باز بود دفعه بعد سالن به سالن میکنم.
تصور کنید چیزی هم نمیتوانم بگویم. چون ممکن است تو را به
سالنی بفرستند که ساس داشته باشد. مجبور هستی سکوت کنی.
در مورد «ب.ز» شنیده بودم که شب می توانست از زندان خارج شود.
اما لااقل جایی که ما بودیم این امکان قطعا نبود. من یک شب
حاضر بودم یک میلیارد بدهم و در خانهام باشم، اما این اجازه
برای هیچکس نیست. کافی است شما یک شب نباشید به سرعت خبردار
میشوند. اوج امکانی که یک نفر میتواند داشته باشد این است که
با افسرنگهبان هماهنگ کند و ساعت 10:30 که خاموشی است بتواند
تا 11 در کریدور قدم بزند، اما حتی بودن در حیاط زندان هم
غیرممکن است.
آنقدر حرف و حدیثها
در مورد امپراتوری «ف. ر» در زندان زیاد است که وصف او را از
برخی متهمان شنیدم. سن و سالی ندارد، اما از سال 92 که آنجاست
برای خود احترام خریده است. همه دوستش دارند. زندان اوین توسط
اینها متحول شد. نمیگویم همه هزینهاش را او داد، «ح.ب.د» یا
«ا.ح.آ» هم هزینه کرده بودند. هر کسی یک گوشه کار را گرفت، اما
قدم اول را «ف.ر» برداشت. او اولین
آشپزخانه صنعتی را در زندان راهاندازی
کرد. کسانی
که مدت زندانشان بالا بود و قبل از احداث این آشپزخانه در
زندان بودند، میگفتند دو شعله گاز بود و نمیشد غذا پخت و
غذای زندان هم که کمکیفیت بود، اما الان آب جوش دائما هست و
غذا به راحتی پخته میشود و به نفع زندانیان و زندان است. ظاهر
زندان هم تغییر کرده. مثل اینکه همه اتاقها تلویزیون الایدی
و فرش خوب دارد. این اتفاقات توسط زندانیانی میافتد که یک
سری امکانات میگیرند، اما اینکه میگفتند امپراتوری شایعه
بود. در اندرزگاه... سالن... 10 دستشویی است. «ف.ر» بهازای
همه این کارها، یک دستشویی اختصاصی گرفته بود و در آن را قفل
میکرد.
عجیب و غریب هم نبود با این همه هزینهها و خدماتی که برای
زندان و زندانیها انجام داده بود، حق طبیعی اوست.
بالاخره بین زندانیها یک نفر باید بزرگتر باشد که امور را
درست کند. هرجا کم میآمد سراغ «ف.ر» میآمدند. افراد دیگری هم
که میخواستند کمک کنند، او بزرگتری میکرد. الان در
اندرزگاه... است و قاعدتا آنجا را هم مرتب میکند. علت این
هیاهو این بود که سالن... اندرزگاه... بهترین سالن زندانهای
کشور است. آقای «ن» که ایشان هم 80 میلیارد از بانک سرمایه وام
گرفته، خیلی دوست داشت به سالن... بیاید و نتوانست. مقالهای
نوشت که توالت اشرافی در زندان اوین است. بعد از این اتفاق
اوضاع دگرگون شد.
کسانی
که در زندان هزینه میکنند، حق دارند از امکاناتی برخوردار
باشند از جمله ملاقات و استفاده از تلفن. بقیه امکانات بین
همه، یکسان است. مثلا همه میتوانند لباسشان را به زندان
بیاورند و به خودت مربوط است چه لباسی استفاده کنی. همه
میتوانند از فروشگاه خرید کنند حالا در چه حدی و با چه قیمتی
به خودشان مربوط میشود. اما اینکه زندان امکانات فردی به کسی
بدهد فقط «ملاقات» و «تلفن» است. «ف.ر» ملاقات هم ندارد، چون
همسر و فرزندانش ایران نیستند و هر سه ماه یک بار ملاقات
میگرفت.
شایع شده بود پولدارترها در زندان با لوله پولیکا، زندانیان را
کتک میزنند
و پول میدهند.
این واقعا شایعه بود. ماجرا این بود که مثلا یک نفر میخواست
پول کارشناسی بدهد و نداشت؛ به من میگفت تو با فلانی شطرنج
بازی کن و در ازای میزانی پول، بازنده باش. زندانیان اقتصادی
تقریبا همگی شطرنجبازان خوبی هستند. این یک قاعده است.
«ح.ب.د» نابغه شطرنج بود. «ف.ر» هم بازیاش خوب است. ما که این
فن را بلدیم، اگر میخواستیم به کسی کمک کنیم و بهطور
مستقیم پول ندهیم، با کسی شطرنج بازی میکردیم و میباختیم.
شرط میبستیم که اگر تو، من را بردی سه میلیون تومان میدهم و
اگر من تو را بردم سه تا لوله میزنم. معمولا این شرطها چون
به قصد کمک انجام میشد، تعمدا میباختیم. گاهی هم که خودمان
با هم بازی میکردیم شرطمان زدن با لوله به شوخی بود. این اصلا
ربطی به چیزی که میگفتند بردهداری است ندارد. اتفاقا کسانی
که اقتصادی بودند با شرط زدن با لوله با هم بازی میکردند. بعد
از این شایعات یکی از سرگرمیهای ما کلا جمع شد.
آقای «ن» میخواست پولی خرج نکند، در عین حال احترام و قدرت هم
در زندان داشته باشد که چنین چیزی در زندان تحقیقا غیرممکن
است. مثلا نصف تهران متعلق به «ک.و» بود، اما در زندان خرج هم
نمیکرد. بنابراین یک زندانی کاملا معمولی بود. هفتهای 200
هزار تومان خرج میکرد. این آدم احترامی که بقیه داشتند را
نداشت که طبیعی است، ولی کسی که هزینه کند با اینکه سنش هم
پایین باشد، صاحب احترام و ارج و قرب میشود.
من کسانی را در زندان دیدهام که به خاطر 200 هزار تومان
زندانی شدهاند. فرد محترمی هم هست و همسرش پولی ندارد فرزندش
را دکتر ببرد. زندانیان بیملاقاتی هم داریم. معنایش این نیست
که کسی به ملاقات او نمیآید،
بلکه به این معنی است که کسی برایشان پولی واریز نمیکند. مثلا
کسی که در سعادتآباد بسازبفروش بوده و فلان ماشین را داشته،
الان همه سرمایهاش رفته و دنبال این است که یک خانه 60 متری
برای خانوادهاش فراهم کند. این آدم از عرش به فرش رسیده. کارش
به جایی رسیده بود که یک وعده غذایش را از اتاق ما میگرفت.
این موارد در زندان خیلی بد است. هزینهکردن عدهای در زندان،
اخلاق را در زندان حفظ میکند.
بند ما چهار اتاق ویژه داشت. اتاق... مربوط به خانواده «ت»
مسئولان مؤسسه «ک» بود. آنها هزینه اتاق را میدادند. اتاق...
متعلق به وکیلبند و دو سه نفر دیگر بودند. اتاق... من،
«ا.ح.آ» از مؤسسه «آ» و «ح.ب.د» بودیم. «ف.ر» هم در اتاق...
بود. این اتاقها ویژه بودند. اتاق ما خلوتتر از اتاقهای
دیگر بود. زمانی
که اتاق «ف.ر» هفت نفره بود، اتاقهای دیگر مثلا 14نفره
بودند. این اتاقها همیشه نسبت به اتاقهای دیگر خلوت تر
بودند. یک شب رئیس زندان آمد و از اتاق ما هرکس دستش به دهانش
میرسید به جز «ح.ب.د» را جابهجا کردند. من را به اتاق 60
نفره بردند. آن شب حاضر بودم یک میلیارد بدهم و در منزلم باشم.
حالا به من احترام گذاشتند و تخت دادند. بعد از یک هفته به
اتاقمان برگشتیم، اما اتاقمان که 14نفره بود 25نفره شد.
.اما
درباره اتاقهای
VIP
. ما اتاق را مدیریت میکردیم که تمیز باشد. مثلا با افراد شرط
میگذاشتیم که افراد سیگاری نباشند. چندین نفر سیگار را ترک
کردند که به اتاق ما بیایند. یا هر روز باید دوش بگیرند و
لباسشان را عوض کنند. ما به جای یک شهردار، سه شهردار داشتیم
که هر روز چند بار اتاق را تمیز میکردند. همه باید به خودشان
عطر میزدند. این اتفاقات به سلیقه خودتان ربط دارد به اینکه
عادت کنید چطور زندگی کنید. اگر کسی باسلیقه باشد و به خودش
احترام بگذارد، در چادر هم که زندگی کند آنجا را مرتب میکند.
اسماعیل یکی از کسانی بود که دستش به دهانش میرسید.
بسازوبفروش بود، اما ورشکسته شد و کارش به بند مالی اوین کشید.
نگاهش مثل آن دو، چندان از بالا به پایین نبود. . بخشی که ما
بودیم مثل جامعه خودمان بود. هر کسی پول داشته باشد، قدرتمند
است. میتواند برای خودش آشپز و خدمتکار داشته باشد و خیلی
چیزهای دیگر. اگر پول نداشته باشی زندگی سختی خواهی داشت.
کسانیکه
پولدار هستند در زندان هم در رفاه هستند. مثلا افراد معمولی
در اتاقهایی 25نفره بودند، اما اتاقهای دیگری هم بودند که
هفت، هشت نفره بودند؛ اتاقهایی حدود 30 متر و در هر اتاق 18
تخت بود. در آن اتاقهای
VIP،
زندانیان دیگر به یک نفر خدمت میکردند. مثلا یکی آشپز بود، یک
نفر مخارج اتاق را پرداخت میکرد و درواقع صاحب اختیار اتاق
بود. یک نفر کارهای جاروکردن و شستن لباس و ظرف را انجام
میداد.
البته همه پولدارها وضعیتشان این نبود. اینطور نبود
هرکس پولدار باشد، بتواند اینطور زندگی کند. باید بهعنوان
مخارج عمومی اندرزگاه پولی را هزینه میکرد. بیشتر به سیستم
سازمان زندانها خدمت میکردند تا زندانیان. مثلا دستگاه کپی
برای زندان میخریدند یا سطل زباله و کیسه زباله میخریدند و
میتوانستند امتیازی به دست آورند که اتاقهایشان نفرات کمتری
داشته باشد یا امتیازات دیگری که راحتتر زندگی کنند. همه
اتاقها و سالنها مسئول داشتند. ولی در اتاقهای خاصشان
افرادی بودند که هزینههایی برای زندان پرداخت میکردند و
میتوانستند اتاق خاص داشته باشند. همه اتاقها هم مسئول اتاق
داشت که به او شهردار اتاق میگفتند
که کارهای اتاق را انجام میداد. مثلا در اتاق 30نفره همه
تکتک ظرف نمیشستند، یک نفر مسئول شستن ظروف یا جاروکردن بود.
آن یک نفر از کل بچهها مبلغ جزئی بهعنوان
حقوق دریافت میکرد، مثلا هفتهای 50، 60 هزار تومان. کسی که
مخارج کل اتاق را پرداخت میکرد، امکانات بیشتری در اختیار
داشت و از غذای بهتری استفاده میکرد. تلویزیون در همه اتاقها
بود. در اتاقهای دیگر یک یخچال بود، اما در اتاقهای
VIP
سه یخچال و فریزر بود. در اتاقهای دیگر قاشق چنگال استیل نبود
و در اتاقهای
VIP،
دو، سه دست قاشق چنگال استیل بود. در یکی از اتاقها آقایی بود
که سن بالایی داشت و در اتاق
VIP
بود و نیاز به دستگاه بخور داشت. برای گرفتن مجوز دستگاه بخور،
مجبور بودند هزینهای برای زندان بکنند. مثلا برای مینیبوسی
که بچهها را به سالن ملاقات میبرد لاستیک بخرد. مثلا یک
دستگاه بخور با قیمت بیش از دو برابر تهیه میشد. البته
آقایانی که در اتاق
VIP
بودند از جهت عمومی هم رسیدگی میکردند مثلا گرفتن مایع
دستشویی، مایعات ضدعفونیکننده. محیطی که 200 نفر زندگی
میکنند باید روزی دو بار ضدعفونی شود. در واقع این هزینهها
به نفع کل بچهها هم بود، اما نهایتا به دلیل این بود که شرایط
را بهتر بتوانند تحمل کنند. آشپزخانه زندان اوین، 60 پرسنل
داشت. غذا را آماده کرده و در اندرزگاههای مختلف توزیع
میکردند. در اندرزگاه ... به هزینه کسی که کمی به فکر بچهها
بود آشپزخانهای را درست کردند و هزینه زیادی هم کردند.
سماورهای صنعتی هم نصب کرد. او، این آشپزخانه را برای بچههایی
که میتوانستند غذای بهتری برای خودشان بپزند، تجهیز کرد.
کسانی که از نظر مالی بهتر بودند و میتوانستند خودشان غذا
تهیه کنند، در آشپزخانه این کار را میکردند. آن آقا از بین
بچههای زندانی، یک آشپز استخدام میکرد که به نفع او هم بود
چون حقوق هفتگی کمی هم دریافت میکرد.
آقای «ح.ب.د» از متهمان سرشناس بودند. همه تصور میکردند
زندانیان مالی یک عده پولدار کلاهبردار هستند که دور هم جمع
شده بودند، اما واقعا اینطور نبود و بعضی از آنها به خاطر
مهریه و موارد دیگر گرفتار شده بودند. آقای «ح.ب.د» به کسانی
که از نظر مالی ضعیف بودند، کمک میکردند و حتی به آزادی برخی
زندانیان کمک میکردند. آقای «ا.ح.آ» را هم دیدم. چیزی که آنجا
دیدم این بود که به بدهکاران جزئی کمک میکرد تا زودتر آزاد
شوند. مدتیکه
آنجا بودم شاید در طول 20 ماه، چند جمله بیشتر با ایشان صحبت
نکردم. معمولا مشغول کارهای روزمرهشان بودند و از نظر من خیلی
انسان شریفی بودند چون کاری به کار کسی نداشتند. اگر کسی کمکی
میخواست به ایشان مراجعه میکرد. من مورد خاصی از ایشان
ندیدم. یک انسان عادی مثل بقیه بود.
اتهام خودم فروش مال غیر بود. 20 ماه در اوین بودم تا توانستم
ثابت کنم مال خودم بوده و مال غیر را نفروختهام و قسمتی از
ملکی که متعلق به من بود را به کسی که از من طلبکار بود،
دادهامیک زندانی دیگر که به اتهام امنیتی مدتی را در بند
مالی گذرانده میگوید:
زندان اوین با زندانهای
دیگری که بند مالی دارد، خیلی فرق میکند.
بعضی از زندانیهایی
که از زندان زاهدان برای نقل و انتقال غیرقانونی ارز به زندان
آنجا منتقل شده بودند، تعریف میکردند
بعضی از زندانیهایی
که ایدز داشتند، یک سوزن به خود میزدند
و با آن تهدیدمان میکردند
که باید به آنها پول بدهیم وگرنه به ما این سوزن را میزنند،
اما به زندان اوین از قدیم هم میگفتند
هتل اوین. زندان اوین را بگذارید کنار و باقی زندانها
را هم بگذارید یک طرف.
کارت تلفن"الکارت)
در بیرون زندان خیلی کم است. برای همین هم کارت تلفن
پنجهزارتومانی حتی تا 200 هزار تومان هم معامله میشود.
من خودم برای خیلیها
در زندان، کارت تلفن را 23 هزار تومان خریدم و به داخل زندان
فرستادم. به هر حال تنها راه تماس تلفنی زندانیها
از داخل زندان همین کارتتلفن
است. آنجا چون بیشتر آدمهای
پولدار
هستند.
تلویزیون و یخچال همه مارک خارجی بود، حتی فرش زیر پای ما فرش
1400شانه بود.:
آقای «ف.ر» در آنجا خیلی زندگی تجملی برای خود ایجاد کرده بود.
خبرش آن موقع خیلی صدا کرد و به خاطر همین هم او را به بند
دیگری انتقال دادند. او امپراتوری کاملی در زندان داشت. ال
سی
دی
او در یک اتاق 30متری از ال
سی
دی خانه من بزرگتر
بود. اتاق آنها پنج تا شش نفره بود، عین همان اتاق در بندهای
دیگر، 27 نفره بود. فکر میکنم
با اندرزگاه نسوان، بازداشتگاه اوین 10 اندرزگاه داشته باشد،
اما اتاق به اتاق، بند به بند، اندرزگاه به اندرزگاه در زندان
اوین با هم فرق میکند.
میگویند
اندرزگاه... از همه بهتر است چون بازداشت موقتهای
مالی آنجا هستند. بند... برای موبایلیها
و ارزیهاست.
آنجا هم وضعشان خوب است. اینجا جا نبود، آنها را به بند دیگری
بردند. خبر رسیده آقای «ف.ر» آنجا را هم آباد کرده است. «ف.ر»
سرویس بهداشتی جداگانه و حتی آبمیوهگیری
جداگانه داشت. من خودم در اتاق لاکچری بودم. یک نفر خرج اتاق
را میداد.
صفر تا صد هزینه 10نفری که در اتاق بودند را یک نفر پرداخت میکرد
تا آسایش داشته باشد و هرچه میگوید
عملی شود، اما اتاقهای
بزرگ و معمولی هر کسی برای خودش یک سفره داشت و مجبور بود غذای
زندان را بخورد که چندان کیفیت نداشت. من یک مدت مسئول توزیع
لباسهای
راهراه
زندان بودم که زندانیها
وقتی به دادگاه میروند
باید بپوشند. یکمدتی هم وکیلبند
بخش لباسشویی بودم. هر اتاقی یک روز خاص لباس میآورد
تا شسته شود، اما اتاقهای
لاکچری، لباسشویی جدا داشتند و هر روز لباس برای شستوشو میآوردند».
مجید چون وکیلبند
بخش لباسشویی بود با همه زندانیها
سروکار داشت. برای همین آنها را خوب میشناخت.
او در مورد دستهبندی
اتاقها
میگوید:
«اتاقهایی
که لاکچری بودند عمدتا مدیرعامل و عوامل مؤسسات مالی و اعتباری
یا بانکها
بودند که دستشان به خرج میرفت. من هماتاقی
برخی از آنها بودم. درست است ما جایمان خوب بود، فیلمدیدنمان
به راه بود، غذامان به راه بود، اما زندان، زندان بود دیگر.
اتاقهایی
که همه افراد خرج آن را میدادند،
هفتهای
سه پاکت سیگار بهمن به هر نفر میدادند.
واحد پولی زندان، سیگار است. یکی به سر سالن میرسید
یکی به مسئول اتاق و یکی هم به شهردار اتاق میرسید؛
یعنی برای یک اتاق 30 نفره، 90 تا پاکت بهمن میدادند.
اینطوری حقوق افراد را میدادند.
شهردار اتاق باید ساعت پنج تا شش صبح فلاسکها
را پر چای میکرد.
ساعت 10 تا 11 صبح صبحانه که تمام شد باید ظرفها
را میشست،
جارو میزد
و دوباره ناهار و...، اما اتاقهای
دیگر فقط صبح و ظهر و شب داشتند و هفتهای
هم دو بار شهردار لباسها
را میبرد
که بشوید، اما اتاقهای
VIP
دو تا سه شهردار داشتند و هر کسی مسئول بخشی بود. اتاق آقای
امآ یک آشپز و دو تا شهردار داشت. آنها هر سری برایشان میوه
پوست میکندند،
چایی میدادند
و هر سرویسی که میخواستند
ارائه میدادند.
اگر پستی میگرفتی،
حقوق هم داشتی. 150 تا 200هزار تومان هفتگی میدادند.
بهداری یک وکیلبند
داشت که دارو سفارش میداد.
دکتر میآمد
اما اختیار کل بهداری دست همان یک وکیلبند
بود. وکیلبندها
هم پول خرج میکردند.
اینطور نبود که فقط برای خود درآمدزایی کنند و حقوق بگیرند
گاهی مجبور بودند پول خرج کنند. مثلا وکیلبند
آرایشگاه، خیلی خرج آرایشگاه میکرد.
اینطوری چندبرابر پول را به حساب زندان میریخت
و کولرگازی برای زندان میخرید،
در عوض آپشنهایی
هم از زندان میگرفت.
آپشنهایی
مثل ملاقات بیشتر. البته معمولا کسانی که پولدارتر هستند این
پستها
را میگیرند.
من آنجا خودم درآمدزایی داشتم، چون وکیلبند
قسمتی بودم که نباید خیلی برای آن خرج میکردید.
وکیلبند
لباسشویی بودم. شببهشب،
زندانیهای
فردا را که باید به دادگاه میرفتند،
میخواندند
و باید لباسهای
راهراه را تحویل آنها میدادم
و فردا بعدازظهر اگر برمیگشتند،
تحویل میگرفتم.
دو سه نفر زیردست داشتم، اما باز هم کارم زیاد بود.
گاهی پیش میآید
که یک متهم مطبوعاتی را هم به بند مالی ببرند و شاید یک استثنا
باشد. مهدی رحمانیان، مدیرمسئول روزنامه «شرق»، هم چند روزی که
به اوین رفته بود، تفاوت بندهای عادی و بندهای مالی را به چشم
دیده بود. روایت او از نصف روزی که در بند مالی زندان اوین
بود، حکایت از تفاوتی اساسی بین بندها داشت. رحمانیان میگوید:
«در سه، چهار شبی که در اوین بودم، در قرنطینه یک و دو بودم.
فقط روز آخر که قرار بود ترخیص شوم، من را به بند هفت بردند.
فضا کاملا متفاوت است و کسانی که آنجا هستند معمولا از افراد
متوسط به بالای جامعه هستند. البته افراد زیر متوسط هم هستند
اما تعدادشان کمتر است. سال 91، دو بند خیلی خوب در زندان اوین
بود: بند هفت و بند هشت که گفته میشود عمدتا زندانیهای
مالی در آنجا هستند. از همان ورودی بند هفت که وارد میشوید،
فضا کاملا متفاوت است. اتاقها
همه پرده دارند، تختها
مرتب است. کف راهرو موکتفرش
است. نمازخانهای
دارد که خیلی تر و تمیز است و کتابخانهای
دارد و افراد برای مطالعه به آنجا رجوع میکنند.
زمانی که من را به آن بند بردند، حدود ساعت 10 بود و برای همین
هم در آشپزخانه مشغول پختن غذا بودند. یک آشپزخانه بزرگ داشت
که زندانیها
برای خود غذا میپختند
و عمدتا غذای زندان را نمیخوردند.
نوع آدمهایی
که آنجا بودند مشخص بود یا طرف، رئیس کارخانه
بود یا مالک یک شرکت بزرگ که به دلایل متعدد یا ورشکسته
شدهاند
یا کلاهبرداری کرده و ... آن موقع که من آنجا بودم تفاوت نرخ
ارز بسیاری از فعالان اقتصادی را دچار چالش کرده بود و بخش
بزرگی از زندانیهای
مالی آسیبدیده و ورشکسته شده بودند.
به تلگرام پیک نت بپیوندید
https://telegram.me/pyknet
@pyknet
پیک نت 17 تیر |