از خاطرات محمد علی فروغی: حکایت ملاها؛
رضاشاه
حکایتی درباره ملاها نقل می کرد و آن این است که وقتی تاجری
پسرش ناخوش شد همه قسم نذر برای شفای او کرد، مثمر نشد. از
جمله نظر کرد تا 100 تومان به شقی ترین مردم بدهد. اتفاقا پسر
شقا یافت. بعد از مشورت با دوستان نزد کدخدا رفت و اظهار مطلب
نمود. کدخدا گفت من مطیع کلانتر هستم و او از من شقی تر است.
تاجر نزد کلانتر رفت، او محول به حاکم کرد و قس علی هذا تا به
شاه رسید. شاه گفت من فراش شریعتم باید این نذر به ملا برسد.
تاجر نزد ملا رفت. آقا تغیر کرد که این چه تکلیفی است که به من
می کنید. تاجر ترسیده خواست برگردد. آقا صدا کرد که بیا
مؤمن... چون تو آدم خوبی هستی من کاری می کنم تا هم نذر تو ادا
شود و هم صورت شرعی داشته باشد. فصل زمستان بود، مبلغی برف در
خانه بود... ملا گفت ما اسم این کار را معامله می گذاریم. من
این برف ها را به تو می فروشم و 100 تومان را به عنوان قیمت
آنها از تو می گیرم. صیغه خواندند و تاجر خواست برود، آقا گفت
خب حالا این برف ها مال شماست، باید ببرید. تاجر مجبور شد
مبلغی بدهد تا برف ها را ببرند. مدتی گذشت و تابستان شد. روزی
آقا، تاجر را احضار کرد و گفت در معامله ای که من با شما کردم،
برف های من بیش از 100 تومان می ارزید، فسخ کردم. برف های مرا
پس داده، پول خود را بگیر. هرچه تاجر التماس کرد نپذیرفت. آخر
100 تومان دیگر هم تقدیم کرد و آقا را راضی نمود. بعد در حضور
آقا سجده شکر کرد و گفت: «از آن شکر می کنم که نذر من به محل
واقعی یعنی به شقی ترین مردم رسیده است.» ص۱۸۶
و
۱۸۷
به تلگرام پیک نت بپیوندید
https://telegram.me/pyknet
@pyknet
پیک نت 21 اردیبهشت |