متن مصاحبه دقیق و مشروح دکتر آرش رئیسینژاد در باره حوادث
افغانستان و مناسبات آینده ایران با دولت طالبان، استاد روابط
بینالملل دانشگاه تهران در با روزنامه «دنیایاقتصاد» از سوی
یکی از همکاران قدیمی پیک نت در لس آنجلس، خلاصه شده و برای
انتشار ارسال شده است. نکاتی از این مصاحبه در شماره روز گذشته
پیک نت منتشر شده بود. حتی این خلاصه نیز طولانی است اما توصیه
می کنیم وقت گذاشته و آن را بخوانید.
خلاصه مصاحبه:
افغانستان، ورای آنکه چه نوع حکومتی بر آن حکمفرماست، همواره
دچار سه مشکل هویتی بوده است:
۱-هویت
دولت
(state identity)،
افغانستان به عنوان یک دولت همواره دچار مشکل بوده.
۲-هویت
نظام
(regime identity)،
کمتر زمانی است که شاهد باشیم حاکمیتی که در کابل مستقر است
بر تمام افغانستان حکمرانی کند.
۳-هویت
ملی
(national identity)،
مفهوم افغانستانی به عنوان یک ملت و کلیت جمعی مبهم است. واژه
افغان یا اوغان به معنای پشتون است اما اقوام دیگر مانند
تاجیکها، هزارهها، هراتیها، ترکمانان، ازبکها، سادات،
قرلقها، نورستانیها و قزلباشها به رسمیت شناخته نشدند.
وقتی کشوری چند قومیتی و چند فرهنگی با این همه نیروهای
گریزنده از مرکز و کنترل ناپذیر به صورت تاریخی چنین مشکلاتی
دارد، نمیتوان توقع داشت این مشکلات در یک دوره زمانی میان
مدت از میان رود. به دلیل بافتار عشیرهای و قومیتی که اکثرا
به دور از توسعه باثبات زیستهاند، هیچگونه جنبش ملی و حاکمیت
سیاسی مقتدر از دل این جامعه بیرون نیامد تا بتواند این کشور
را-حتی با مشت آهنین از طریق توسعه آمرانه-به انسجام
برساند.به بیان دیگر، بافتار فرهنگی-قومیتی، ساختار ژئوپلیتیک
افغانستان و فقدان علت وجودی تاسیس این سرزمین مانعی بوده برای
شکلگیری امر ملی و در نتیجه هویت ملی در این کشور. به این
ترتیب، در افغانستان ملتی واقعی وجود ندارد. فقدان ملت واقعی
یعنی نبود گروهی از انسانها با تاریخ، هویت و زیست مشترک و
تلاش برای دستیابی به اهداف و منافع مشترک. در نتیجه مشکل
ملتسازی، دولتسازی و حکومتسازی در افغانستان وجودی تاریخی و
دیرین داشته است.پس نمیتوان توقع آن را داشت که در مدت زمانی
کوتاه آن را دموکراتیک کنیم سپس بخواهیم دولت تشکیل دهیم.
قانون اساسی افغانستان ممکن است از برخی وجوه از قانون اساسی
آمریکا مترقیتر باشد، اما مشکل آن است که این کشور یک کشور
جعلی
(fake state)
است تا کشوری واقعی
(natural state) .
همچنین، باید به نفوذ همهجانبه قوم پشتون در این کشور اهمیت
داد. از زمان شکلگیری موجودیت به اصطلاح مستقل افغانستان این
قوم پشتون بوده که قدرت را در دست گرفته است.با ترور نادرشاه
بزرگ در
۱۷۴۷
تاکنون، حکومت افغانستان همواره در دست قوم پشتون بوده است. از
۱۷۴۷
تا
۱۸۳۵
سدوزاییها که از طایفه ابدالی قوم پشتون بودند بر افغانستان
حکم راندند.از
۱۸۳۵
تا
۱۹۷۳
نیز امارت در دست محمدزاییها از طایفه بارکزایی قوم پشتون
بود.برکزایی یا بارکزایی همواره رقیب ابدالیها بودند و همیشه
سلطان از طایفه ابدالی و وزیر از طایفه بارکزایی تعیین میشد.
در این میان، تنها استثنا حکمرانی
۹
ماهه امیر حبیبالله کلکانی مشهور به بچه سقا بود که در
۱۹۲۹
برای نخستینبار تاجیکان به قدرت رسیدند. حاکمان افغانستان پس
از محمد ظاهر شاه، واپسین شاه بارکزایی افغانستان، نیز همگی
پشتون بودند و تنها برهان الدین ربانی یگانه رئیسجمهور تاجیک
بود که البته ریاست وی نیز هیچگاه از سوی همه گروههای افغان
به رسمیت شناخته نشد. مثلث نخبگان غربگرای حامد کرزای، اشرف
غنی و زلمای خلیل زاد نیز همگی پشتون هستند. مهمتر اینکه
طالبان نیز پشتون هستند.
طالبان نیز برآمده از قوم پشتون است. ملامحمدعمر، رهبر نخستین
طالبان، از طایفه تومزی از قبیله هوتک از قبایل اصلی قوم پشتون
بود. جانشین وی، ملا اختر محمد منصور نیز پشتون بود.هبتالله
آخوندزاده، رهبر فعلی طالبان، از طایفه نورزایی بوده و پشتون
است. عبدالغنی برادر، مغز متفکر طالبان، نیزبه طایفه درانی،
یکی از طوایف پشتون تعلق دارد. سراجالدین حقانی و فرزندش جلال
الدین نیز پشتون هستند. عبدالحکیم حقانی هم از پشتونهای درانی
و از قوم اسحاقزی است.دست آخر، شیر محمد عباس ستانکزی، رئیس
فعلی دفتر سیاسی طالبان در دوحه قطر، از قوم پشتون از طایفه
ستانکزی است.
در واقع، طالبان در درجه نخست یک گروه قومی است تا یک گروه
مذهبی. تاریخ طولانی استیلای این قوم و تبعیض گسترده در زمینه
حق مشارکت دیگر اقوام در این کشور باعث شده است که مثلث
پشتونهای غربگرا حاضرند کشور را به هم قوم خود یعنی طالبان
دهند اما با تاجیکان و هزارهها در یک صف برای دفاع از کشور
نایستند. چرا که پشتون به پشتون خیانت نمیکند و آنان
افغانستان را تنها برای خود میخواهند.
چه شد که آمریکا اینگونه افغانستان را ترک کرد؟
آمریکا از سالهای
۱۹۹۶
و
۱۹۹۷
در حقیقت به دنبال پیادهسازی استراتژی نوین خود در دوران پسا
جنگ سرد بود، گو اینکه این استراتژی با تاخیری
۲۰-۱۵
ساله شکل گرفت. بر پایه گزارشهای امنیت ملی
(NSR)
، برآمدن چین و احیای روسیه در کنار دولتهای به اصطلاح
نافرمان همچو ایران به عنوان خطرات اصلی معرفی شدند. نکته جالب
اینکه سلسله رخدادهایی همچون
یازده سپتامبر،جنگ افغانستان، جنگ عراق، بحران اقتصادی، ظهور
داعش و دست و پنجه نرم کردن با ایران در خاورمیانه همگی باعث
میشود که برای دو دهه آمریکا از چین غافل شود و نتواند چین را
مهار کند به همان صورت که علیه شوروی این استراتژی را دنبال
کرد. از سال
۲۰۱۱
اوباما خواست تا با استراتژی نوین خود با عنوان «چرخش به سوی
آسیا »چین را مهار کند.
این استراتژی بیشتر بر پایه مهار دریایی در حوزه ایندوپاسیفیک
بود، اما در آغاز مهار زمینی را نیز شامل میشد. مهار زمینی در
قالب جاده ابریشم جدید
(NSRI)
بود. جالب آنکه طرح آمریکایی جاده ابریشم جدید-با مدیریت
هیلاری کلینتون و طرح فردریک استار-هیچ ارتباطی با چین و ایران
به عنوان دو بال اصلی جاده ابریشم کلاسیک، نداشت و در عوض،
قرار بود آسیای مرکزی را از طریق افغانستان به پاکستان و هند
وصل کند. و دو سه پروژه بزرگ در این خصوص داشت که یکی از آن
پروژهها «تاپی» بود که بنا بود خط لوله گاز از ترکمنستان به
افغانستان و پاکستان و هند رسد و همچنین قرار بود که برق از
تاجیکستان وارد افغانستان شود که با نام
CASA۱۰۰۰
بهرهبرداری شده است.
در واقع، راه ابریشم نوین چین مهمترین نماد و نمود اعمال قدرت
این کشور به شمار میآید. نکته مهم آنکه در دوران ترامپ،
آمریکا به دنبال مهار راه ابریشم بود.با وجود اختلاف شدید در
میان دو گروه جامعه ملی و بینالمللی که در آمریکا وجود دارد،
اما باید این را بدانیم که همگان در آمریکا بر سر مهار چین
متفقالقول هستند. تفاوت اوباما و بایدن با ترامپ در مهار چین
تنها این است که ترامپ یکجانبه عمل میکرد ولی بایدن میکوشد
چند جانبه و با کمک متحدان خود این مهارسازی را پیش ببرد.
با عطف به این نگاه، روند برخورد چین و آمریکا را باید ذیل
«کمربند را رها کن، جاده را زیر فشار قرار بده» دید. جاده در
واقع مسیر دریایی است.آمریکا قصد دارد با استفاده از نهادهای
امنیتی کواد و اخیرا کواد پلاس-نهاد امنیتی سیاسی و نظامی
برگرفته از اتحاد آمریکا، هند، ژاپن و استرالیا-چین را هم در
اقیانوس آرام و هم در اقیانوس هند مهار کند. ولی در مسیر
کمربند زمینی، آمریکا واقعا توان یا اراده آن را ندارد تا به
چین فشار وارد کند. یکی از مهمترین عواملی که باعث شد از
افغانستان بیرون بیایند، همین عدم توان و اراده لازم برای فشار
بر مسیر زمینی راه ابریشم نوین چین است.
دلیل مهمتر اما ریشهای برخاسته از درون جامعه آمریکا دارد که
بر نخبگان تصمیمگیر آمریکایی تاثیری بسزا دارد. در میان
نخبگان آمریکا دو گروه داریم: برتریطلبان
(Primacists)
و خویشتنداران
(Restrainers).
گروه نخست، قائل به دخالت نظامی بیشینه آمریکا برای حفظ نظم
بینالمللی لیبرال، کنترل سرمایه و تفوق نظامی آمریکا هستند
ودستکم چهار فرض را در سیاست خارجی آمریکا میبینند. اول،
برتریطلبان معتقدند که فناوری مزایای جغرافیایی سنتی آمریکا
را نادیده گرفته است. این مزایا شامل داشتن همسایگان دوست و
ضعیف در شمال و جنوب آمریکا و مهمتر از همه اقیانوسهای
پهناور در شرق و غرب کشور هستند
واکنش آمریکا به
۱۱
سپتامبر تا به امروز بین
۴
تا
۶
تریلیون دلار برای ایالاتمتحده هزینه داشته است زیرا«جنگ علیه
تروریسم» از افغانستان به عراق به سومالی، سوریه، لیبی، یمن و
پاکستان گسترش یافته است. هزاران نفر در جنگهای عراق و
افغانستان کشته و دهها هزار نفر زخمی شدهاند. نزدیک به یک
میلیون جانباز برای درخواست معلولیت این دو جنگ ثبتنام
کردهاند. مهمتر اینکه، این نگرش به درهم ریختگی درونی و ضعف
زیرساختها، خیزش بیدردسر چین و احیای سریع روسیه، و گسترش
پایان ناپذیر گروههای تروریستی انجامیده است.
دیدگاه خویشتنداران چگونه است؟
در مقابل، خویشتنداران معتقدند آمریکا نباید برای حفظ نظم
بینالمللی لیبرال دخالت بیش از حد در جهان داشته باشد. این
نگرش بر پایه چهار پیش فرض استوار است. نخست اینکه،
ایالاتمتحده از یک محیط امنیتی اساسا مطلوبی برخوردار است
وتاکید بر نبود امنیت جغرافیایی به واسطه دسترسی رقبای آمریکا
به تکنولوژی پیشرفته عمدتا اغراق آمیز است. در واقع، فناوری دو
اقیانوس پهناور را تبخیر نکرده است ودشمنان نمیتوانند به
ایالاتمتحده با بزرگترین ارتش حمله کرده و آن را اشغال کنند.
خویشتنداران بر اهمیت مشارکت جهانی از طریق گسترش تجارت تاکید
میکنند، اما ادعای برتری طلبان را رد میکنند که چنین تعاملات
اقتصادی را تنها میتوان زیر چتر امنیتی آمریکا ایجاد کرد.
چهارم و سرانجام، خویشتن داران اعتماد بر کارآیی کاربرد نیروی
نظامی را برای حل مسائل امنیتی در جهان به چالش میکشند.گسترش
دموکراسی، ملتسازی و مبارزه با تروریسم همه از تواناییهای
حتی ارتش آمریکا خارج است. در عوض، مداخله نظامی میتواند با
ایجاد هرج و مرج و بیثباتی، ایجاد دشمنان نوین و افزایش کینه
در میان دیگر مردمان جهان اوضاع را بدتر کند. یک نکته لازم است
بگویم و آن اینکه، خویشتنداران به هیچوجه انزواگرا نیستند.
نگاه انزواگرایی آمریکایی، مداخله گرایی و به طور خاص مداخله
نظامی در درگیریهای خارجی را رد میکند نه هژمونی جهانی
آمریکا را. به بیان دیگر، هر دو گروه خواهان حفظ هژمونی آمریکا
بر جهان هستند.به یاد داشته باشیم که مفهوم «هژمونی» از نظر
آمریکا چیزی شبیه «امپریالیسم خیرخواه و پیشرو با اخلاق خوب »
است.
چرا چین و روسیه از طالبان حمایت کردند؟
برای چین مهمترین نکته نخست امنیت ملی درونی کشور به ویژه در
سین کیانگ و دوم، کمربند زمینی راه ابریشم نوین است.به یاد
داشته باشیم که خطر اویغورها برای یکپارچگی سرزمین چین ریشه در
تصمیم مائو برای مقابله با شوروی در افغانستان دارد! با تشدید
تنش با مسکو در دهه
۱۹۶۰
و
۱۹۷۰
برای رهبری بلوک شرق، پکن کوشید تا با تسلیح مسلمانان اویغور و
گسیل آنان برای پیوستن به مجاهدان افغان، ارتش سرخ را در
افغانستان زمینگیر کند. بعد از اتمام جنگ افغانستان همین افراد
به القاعده پیوستند و با طالبان در دوران حکومت اول همکاری
داشتند. در واقع، تصمیم مائو همراه شد با پیامد ناخواسته
رادیکال شدن اویغورها و نظامیگری میان قشری از جوانان اویغور
که بعدها شاکله جنبش اسلامی ترکستان شرقی
(ETIM)
را بنیانگذاری کردند. از سوی دیگر، برآمدن یک حکومت رادیکال
اسلامگرای سنی میتواند به بیثباتی در آسیای میانه، نقطه ثقل
کمربند زمینی راه ابریشم نوین، انجامد. چین همچنین از تاثیر
الهامبخش موفقیت طالبان بر گروههای جداییخواه بلوچ در
پاکستان در هراس است. به همین دلیل، برای جلوگیری از به هم
ریختن پروژههای کلانش در آسیای میانه کوشیده تا خطر طالبان را
با وعده کمک به توسعه زیرساختی این کشور و گسترش تجارت با آن
مهار سازد.
دقت داشته باشیم که افغانستان دارای یکی از بزرگترین منابع
معدنی دست نخورده در جهان به ارزش یک هزار میلیارد دلار است.
لیتیوم افغانستان ارزشی برابر با نفت عربستان دارد. معادن آهن
حاجی کگ و حاجی علم افغانستان بزرگترین معادن آهن آسیا با
خلوص متوسط
۶۲
درصد است.اورانیوم کشف شده در قندهار و هرات در جهان بینظیر
است. ذخایر مس در معدن عینکدر نزدیکی لوگر با بزرگترین ذخیره
مس شیلی برابری میکند و
۱۱
میلیون تن ذخیره با عیار
۱۰
درصد برآورد شده که با یک شرکت چینی قرارداد بسته است. زمرد
افغانستان از زمرد کلمبیا و الماس افغانستان از الماس آفریقا
هم باکیفیتتر هستند. سرب فرنجل غور نبد، معادن سرب و روی
بیبیگوهر قندهار با ذخیره
۶۹
هزار تن برآورد شده است. معادن طلای افغانستان در سه منطقه
بدخشان، قندهار و غزنی شناسایی شدهاند که بیش
۳ppm
طلا دارند. افغانستان همچنین از منابع دستنخورده هیدروکربنی
برخوردار است.ارزش گاز دستنخورده افغانستان یک تریلیون دلار
برآورد میشود.بیشتر این منابع در حوزه شمالی، از هرات در
همسایگی ایران تا قسمت شمال شرق تا طالقان هستند.در حوزه جنوب
و جنوبشرق در منطقه سیستان و هلمند در نزدیکی مرزهای ایران
نیز منابع هیدروکربنی است.در حوزه شمالی معادن اصلی زغالسنگ
افغانستان از منطقه پلخمری به سوی غوربند، بامیان، سمنگان و
تا نزدیکی هرات ادامه دارد.کانیها و سنگهای قیمتی افغانستان
شامل زمرد پنجشیر، یاقوت جگدلک، لاجورد سرسنگ و لعل بدخشان نیز
در این حوزه قرار دارند.همه این منابع برای بهرهوری نیازمند
سرمایهگذاری است که چین میتواند این مهم را به انجام رساند.
از سوی دیگر، دالان واخان به عنوان معبر استراتژیک میان
افغانستان و چین میتواند به ارتقای ارتباطات حملونقل بینجامد.
مسکو نیز رویه چین را در پیش گرفت؛ هر چند با تاکید بر
سویههای نظامی و امنیتی
در این میان، برآمدن طالبان میتواند به سرایت فعالیت گروههای
افراط گرا و همچنین رانده شدن پناهندگان افغان به خارج از
مرزهای افغانستان به ویژه در آسیای میانه که بخشی از خارج
نزدیک
(Near Abroad)
روسیه نیز هست دامن زند.گذشته از این، روسیه بر پایه سیاست
«اوراسیاگرایی نوین» خود به دنبال قطع نفوذ کشورهای غربی در
جناح جنوبی هارتلند-گسترهای پهناور از سوریه، قفقاز و ایران
تا افغانستان، آسیای میانه و چین-است.اما از سوی دیگر، خلأ
حضور آمریکا در افغانستان و سوریه می تواند به صدور گروههای
افراطی در آسیای میانه و قفقاز شمالی بینجامد.به همین دلیل،
مسکو کوشید تا تنش برآمده در افغانستان را کنترل کند.همچنین،
با وجود همپوشانی روزافزون مسکو و پکن در آسیای میانه، روسیه
همواره به دنبال نشان دادن این امر به پکن است که این مسکو است
که حرف آخر را در آسیای میانه، به ویژه در حوزه سیاسی و نظامی،
میزند.
نگاه کشورهای منطقه به طالبان را به صورت خلاصه چگونه ارزیابی
میکنید؟
نکته آنکه گذشته از این دو قدرت بینالمللی، قدرتهای منطقهای
مانند ترکیه، عربستان و پاکستان هر سه به طالبان خوشآمد
گفتند. قطر که حامی گروه طالبان بوده و ترکیه نیز در ادامه
تفکرات نوعثمانیگری خود و البته تلاش برای نمایش خود به عنوان
بازیگر سودمند برای آمریکا و اروپا خواهان کاهش تنش با آنهاست.
اما مهمترین قدرتی که بازنده این اتفاق بود، هند است چرا که
هند روی یک افغانستان آزاد و غربگرا حساب باز کرده بود که
میتوانست برای پاکستان مشکل ایجاد کند. برای هند، افغانستان
مهمترین هدف بال غربی کلان استراتژی مائوسام، یعنی جاده کتان
بود که قرار بود بندر مومبای را به چابهار و از آنجا و از طریق
مرز زرنج به دلآرام و از طریق خواف به هرات وصل کند. برآمدن
طالبان اما این جاده را تضعیف کرده و تنها راه چابهار به
ترکمنستان و آسیای مرکزی است که از جاده کتان میماند. به همین
دلیل است که تعین و قوام مائوسام تنها متکی به جاده کتان و
جاده کالادان نخواهد بود و در عوض با راهاندازی دالان
پیشنهادی نوین عرب-مدیترانه
(Arab-Med)
همراه خواهد شد که بندر مومبای را به دبی و سپس از طریق
عربستان به بندر حیفا و از آنجا به یونان و اروپا متصل میکند.
با توجه به این نکات، رویکرد ایران در قبال این موضوع چه باید
باشد؟
باید بپذیریم که نهادهایی در ایران طی سالهای اخیر مراقب
بودند که داعش در افغانستان ظهور پیدا نکند. نباید فراموش کنیم
که داعش در سوریه، لبنان و حتی در یمن و سومالی با درجات
متفاوتی از قدرت ظاهر شد. نکته مهم این بود که قدرتگیری داعش
در کشورهایی شکل گرفت که دارای دولتهای شکستخورده بودند و
افغانستان هم یک دولت شکستخورده به حساب میآمد و داعش
میتوانست در آنجا دخالت داشته باشد. برآمدن داعش در افغانستان
و احیای محتمل آن در عراق و سوریه به محاصرهشدگی ایران
میانجامید. در چنین شرایطی طالبان به عنوان نیرویی که
میتوانست داعش را هم با نظامیگری و هم به لحاظ حمایت اجتماعی
از بین ببرد، به صورت ضمنی مورد حمایت قرار گرفت. پس آن چیزی
که باعث شد ایران امروزه سیاست «منتظر باش و ببین» را در پیش
بگیرد این بود که اولا برخی در ایران طالبان را نیرویی
میبینند که میتواند جلوی برآمدن داعش یا القاعده را در
افغانستان بگیرد. دوم اینکه، ایران نیز مانند مسکو و پکن این
برداشت را دارد که خروج آمریکا از افغانستان ممکن است تصمیمی
عامدانه برای ایجاد یک خلأ ژئوپلیتیک باشد که میتواند
بیثباتی را در منطقه و مرزهای شرقی ایران ایجاد کند. سومین
عامل این است که ما در مرزهای شرقی و به ویژه در آسیای مرکزی
و مناطق همجوار آن یک همگرایی (درست یا نادرست) با پکن و مسکو
داریم. بنابراین زمانی که دیدیم مسکو و پکن این شیوه را در پیش
گرفتند ایران هم از این روش پیروی کرد. عامل چهارم این است که
ایران زمانی که واکنشهای کشورهای منطقه را نیز دید متوجه شد
که در حقیقت اگر بخواهد در برابر طالبان موضع سختی بگیرد تبدیل
به یگانه کشوری میشود که این کار را انجام داده و این یعنی
رفتن ایران در منجلاب باتلاق افغانستان و کشورهای منطقه و حتی
کشورهای غربی و روسیه و چین میتوانند در این زمینه برای ایران
مشکل ایجاد کنند. بنابراین ایران موضعی بسیار محتاطانه را در
این خصوص اتخاذ کرد. همه این عوامل باعث شده که سیاست ایران
در زمینه افغانستان در انتظار منفعلانه گیر کند. اما باید توجه
کنیم که برآمدن طالبان در افغانستان در کوتاهمدت یکسری فرصت
برای کشور ایجاد میکند ولی در عین حال ممکن است خطرات مهمی
به ویژه در میانمدت و درازمدت هم داشته باشد. همانگونه که
اشاره کردم، فرصتهای ایجاد شده میتواند مواردی مانند شکل
نگرفتن داعش و دور شدن خطر نظامی آمریکا از مرزهای شرقی ایران
باشد.
استراتژی ایران در برابر طالبان باید همراه باشد با سیاست
«چماق و هویج». برای درپیش گرفتن این استراتژی باید بسته پاداش
و فشار همزمان مطرح کرد. از یک سو، باید این امر را پذیرفت که
طالبان مهمترین نیرویی است که توان زمینگیر کردن داعش در
افغانستان را دارد و برای این مهم میتوان با آن همکاری کرد.
همچنین میتوان با تاکید بر همکاری در زیرساختهای افغانستان
که میتواند بازدهی برای اقتصاد ایران داشته باشد، به ویژه
تکمیل راه آهن خواف-هرات و گسترش آن تا مزارشریف و تاجیکستان و
چین طالبان را به همکاری بیشتر سوق داد. ایران میتواند دسترسی
طالبان به بندر چابهار را تسهیل کند و همچنین در مبارزه با کشت
تریاک و خشخاش کابل را یاری رساند. ذکر این نکته ضروری است که
ایران حدودا سه میلیارد دلار به صورت سالانه، تجارت با
افغانستان داشته و یکی از منابع عمده دلار که در بازار ایران
تاثیر داشت بازار هرات است. یکی از دلایل نوسانات نرخ دلار در
این یکی، دو هفته اخیر تاثیرپذیری از حوادث افغانستان بود. به
همین دلیل ما باید با طالبان به ویژه در حوزه امنیتی و
اقتصادی همکاری داشته باشیم چرا که بدون این همکاریها امکان
شکل دادن نقش متوازنکننده، میانجیگرانه و رامکننده را
نخواهیم داشت.
در پیش گرفتن این استراتژی پیچیده و در عین حال منسجم، یک کلاس
درس برای سیاستگذاران ایرانی خواهد بود. نخست آنکه ما باید
نگاه سیاه و سفید را کنار بگذاریم؛ به این معنا که میتوانیم
در عین حال که میدانیم یک کشور یا گروه دشمنمان است اما با
او کار کنیم. در ادبیات نوین روابط بینالملل اصطلاحی شکل
گرفته به نام
frenemy
که ترکیبی از
friend enemy
است. پذیرش این نگاه یعنی درپیش گرفتن سیاست همکاری در عین
رقابت که اصطلاحا به آن
Coopetition
میگویند؛ ترکیبی از همکاری
(Cooperation)
و رقابت
(Competition).
میدانیم که طالبان در یکسری حوزهها دشمن ماست اما در برخی
حوزهها امکان همکاری با او را داریم. صد البته که بر پایه این
نگاه میتوان با کشورهای دیگر در عین رقابت، همکاری نیز داشت.
دوم و مهمتر اینکه، من بارها اشاره کردهام که نقطه تمرکز
سیاست خارجه ایران در یک دهه آینده بیش از آنکه در مرزهای غربی
و جنوبی ایران باشد، در مرزهای شمالی و شرقی خواهد بود. دو
بحران قره باغ و افغانستان، موید نظر بنده بوده است. این روند
هم به دلیل تقویت روزافزون راه ابریشم نوین و هم به دلیل وجود
کشورهای ورشکسته و هم به دلیل تنشهای دیرپایی مانند قره باغ
همگی باعث شده که شمال و شرق ایران در کانون سیاست خارجی ایران
از اهمیتی دوچندان برخوردار شوند. پس سیاستگذاران ایران باید
این چرخش مهم در سیاست خارجی را بپذیرند؛ امید است که
استراتژیستهای ایرانی به این نکات توجه کنند.
به تلگرام پیک نت بپیوندید
https://telegram.me/pyknet
@pyknet
پیک نت 15 سپتامبر 2021 |