در تحلیلهای رایج کنونی بعضاً چنین تصویر میشود که گویا
طالبان با مقاومت خود به حضور نظامی بیست ساله آمریکا در
افغانستان پایان داد و به این ترتیب طولانیترین جنگ تاریخ
ایالات متحده را به شکست کشانید. این دیدگاه برای طالبان نقش
تاریخی منحصربفردی قائل میشود که نه تنها غیرواقعی است بلکه
میتواند توهم بیافریند؛ و هم در قالب نظام سیاسی افغانستان،
اگر حکومت طالبان تثبیت و قدرتمند شود، و هم در قالب گروههای
متأثر از الگوی طالبان در میان اهل سنت برای آینده ایران و
منطقه خطرناک شود.
خروج آمریکا از افغانستان پیامد محتوم تحولات درونی آمریکا و
فشارهای سنگین اقتصادی بر جامعه آمریکایی، از جمله به دلیل
هزینههای «جنگ با ترور»، بود که از دو سال آخر دولت جرج واکر
بوش خود را در بحران مالی سالهای
۲۰۰۷- ۲۰۰۸
نشان داد، در انتخابات ریاست جمهوری
۴
نوامبر
۲۰۰۸
پیروزی اوباما را، بر بنیاد خواست عمومی پایان دادن به جنگ،
سبب شد و در
۱۴
دسامبر
۲۰۰۸
به توافق جرج واکر بوش- نوری مالکی، نخستوزیر وقت عراق،
انجامید برای خروج نیروهای آمریکایی از عراق تا سال
۲۰۱۱.
این تحول شعار پایان دادن به جنگ و خارج کردن نیروهای آمریکایی
از عراق و افغانستان را به شعار اصلی نامزدهای پیروز انتخابات
بدل کرد. این امر، علاوه بر اوباما از حزب دمکرات، شامل ترامپ
جمهوریخواه نیز بود که با شعار پایان دادن به جنگ و اولویت
دادن به مسائل داخلی آمریکا
America First
به قدرت رسید.
طالبان جریان قومگرای پشتون و منادی نوعی از «اسلامگرایی»
جدید است بر بنیاد مکتب دیوبندی؛ منسوب به دارالعلوم شهر
دیوبند هند. تأسیس مکتب دیوبندی به سال ١٨۶٧،
یک دهه پس از انقلاب ١٨۵٧
هندوستان، میرسد. پس از جدایی پاکستان از هند (١٩۴٧)
بسیاری از علمای حنفی دیوبند در پاکستان متوطن شدند و مدارس
دیوبندی را بویژه در میان پشتونهای جنوب و شرق افغانستان
گسترش دادند. در سال ١٩۶٧
حدود هشت هزار مدرسه دیوبندی در کشورهای هند و پاکستان و
بنگلادش و افغانستان و مالزی و بعضی مناطق دیگر وجود داشت.
گفته میشود در دهههای اخیر سعودی پول فراوانی به این مدارس
تزریق کرده است.
طالبان از میان حدود ٩٠ هزار نفر «مجاهد»ی پدید آمد که در دهه
١٩٨٠ برای جنگ با ارتش شوروی در پاکستان سازمان یافته بودند.
بیشترشان پشتون و نیروهای عقیدتیشان طلاب دیوبندی بودند.
اینان با حمایت مالی و تسلیحاتی سعودی و آمریکا و با آموزش
نظامی سرویس اطلاعاتی پاکستان (آی. اس. آی.) متشکل و مسلح شدند.
سرویس اطلاعاتی پاکستان (آی. اس. آی.)، که در این کشور از بسط
ید نامحدود و اقتدار بلامنازع برخوردار است، پیوندهای عمیق
تاریخی با کانونهای مالی- اطلاعاتی بریتانیا دارد؛ آن
کانونهایی که تداوم و حامل میراث کارگزاران بلندپایه حکومت
هند بریتانیا بشمار میروند. از این منظر وضع پاکستان به سعودی
و شیخنشینهای جنوبی خلیج فارس شبیه است؛ مناطقی که در آنجا
میراث سیاسی- فرهنگی دوران حکومت هند بریتانیا، از جمله پیوند
با نسلهای جدید خاندانهای کارگزار راج بریتانیا، تا به امروز
ماندگار و تأثیرگذار است. این پیوند تاریخی تصویری از یک شبکه
فراملیتی قدرتمند را جلوهگر میسازد که میتواند بر سیاست
ایالات متحده آمریکا و بریتانیا و سایر قدرتهای غربی تأثیرات
بزرگ بر جای بگذارد و منافع مالی کلان نصیب شرکای آن کند.
بنیانگذار سرویس اطلاعاتی پاکستان (آی. اس. آی.) یکی از
نظامیان استرالیایی حکومت هند بریتانیا است بنام ژنرال رابرت
کاتهوم که پس از بازنشستگی در ارتش پاکستان با درجه سرلشکری به
بریتانیا رفت و در آنجا فوت کرد. درباره زندگی ژنرال کاتهوم،
حتی زمان تولد و فوت او، اطلاع زیادی در دست نیست. حسین حقانی،
محقق انستیتوی هادسون و سفیر پیشین پاکستان در آمریکا، معتقد
است که نام اصلی او «کاتهورن» بود که در پاکستان به «کاتهوم»
شهرت یافت و پس از نقشآفرینی در اولین کودتای نظامی پاکستان،
کودتای فیلدمارشال ایوب خان (۱۹۵۸)،
خود را بازنشسته کرد و از پاکستان خارج شد. اگر این امر صحت
داشته باشد، سرلشکر رابرت کاتهوم= کارتهورن احتمالاً با
سرلشکر والتر کاتهورن، رئیس سرویس اطلاعاتی استرالیا، نسبت
دارد که او نیز از افسران حکومت هند بریتانیا بود.
از مه
۱۹۸۸
خروج ارتش شوروی از افغانستان آغاز شد و در فوریه
۱۹۸۹
به پایان رسید. در این زمان اتحاد شوروی درگیر تشدید بحران
درونی بود که در
۲۶
دسامبر
۱۹۹۱
به انحلال آن انجامید ولی کمکهای مالی و غذایی و تجهیزاتی
جمهوری روسیه به حکومت حزب دمکراتیک خلق (پس از کنار گذاشته
شدن رهبر این حزب و رئیس جمهور وقت "ببرک کارمل" و اعلام سیاست
آشتی ملی توسط رهبر جدید دکتر محمد نجیبالله) ادامه یافت. در
ژانویه
۱۹۹۲
دولت یلتسین در روسیه این کمکها را قطع کرد و نیروی هوایی
افغانستان به دلیل فقدان سوخت توان مقابله با حملات «مجاهدین»
را از دست داد و دولت نجیبالله فروپاشید.
طبق طرح سازمان ملل، که مورد پذیرش نجیبالله بود، قرار بود
برای انتقال مسالمتآمیز قدرت سیاسی در کابل دولت انتقالی
تشکیل شود ولی دستجات «مجاهدین»، به فرماندهی احمد شاه مسعود و
عبدالرشید دوستم، از ژنرالهای حکومت نجیبالله که اخیراً
فرصتطلبانه به «مجاهدین» پیوسته بود، و سایرین در آوریل
۱۹۹۲
کابل را تصرف کردند. از این زمان جنگ میان «مجاهدین» بر سر
کابل آغاز شد که چهار سال و چهار ماه به درازا کشید و سرانجام
به تسلط طالبان بر کابل انجامید.
طالبان در سپتامبر ١٩٩۴
تأسیس شد و در کوران جنگ قدرت میان دستجات «مجاهدین»، با حمایت
گسترده سرویس آی. اس. آی. پاکستان، در سپتامبر ١٩٩۶
کابل را به تصرف درآورد و حکومت خود را در افغانستان مستقر
کرد. در پی حادثه ١١ سپتامبر ٢٠٠١، طالبان به همدستی با
القاعده متهم شد؛ از اکتبر افغانستان مورد حمله آمریکا و
متحدانش قرار گرفت و تا اوایل دسامبر ٢٠٠١ به سلطه طالبان بر
آخرین شهر تحت حاکمیتش، قندهار، پایان داده شد. این شروع حضور
نظامی بیست ساله آمریکا در افغانستان است.
در سال
۲۰۰۱
آمریکا به افغانستان لشکرکشی نکرد تا این کشور را ضمیمه خاک
خود یا مستعمره خود کند. تهاجم نظامی به افغانستان، و عراق، با
اهداف مالی رخ داد و پس از دستیابی به حداکثر نتایج مطلوب، به
سود کانونها و کمپانیهای ذینفع، در زمانی که پس از تأخیرهای
مکرر تداوم بیشتر جنگ ممکن نبود به پایان رسید. از این منظر،
جنگ بیست ساله افغانستان پروژهای موفق و سودآور بود.
سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا بجز در مقاطع اولیه تاریخ آن،
جنگ با سرخپوستان و تصرف سرزمینهای آنان و جنگ با مکزیک (۱۸۴۶-
۱۸۴۸)،
که به انضمام کالیفرنیا و تکزاس و نیومکزیکو و یوتا و نوادا و
آریزونا و کلرادوی غربی به ایالات متحده انجامید، و برخی موارد
دیگر، بطور عمده «توسعهطلبی سرزمینی» یا «استعمار کلاسیک»
نبود؛ «امپریالیستی» بود. تأکید کنم که «امپریالیسم» ساخته
مارکسیسم نیست بلکه مفهومی است متعلق به سده نوزدهم میلادی که
در سیاست بریتانیا رایج شد و سپس جان اتکینسون هابسون،
اقتصاددان انگلیسی، در کتاب تأثیرگذار خود (۱۹۰۲)
برای توصیف سیاست جهانگستری دولتهای کاپیتالیستی غرب به کار
گرفت و بعد کسانی چون رزا لوکزامبورگ (۱۹۱۳)
و کائوتسکی (۱۹۱۴)
و لنین (۱۹۱۷)
ایده هابسون را اخذ کرده و تأویل مارکسیستی خود را از
امپریالیسم ارائه دادند.
سیاست امپریالیستی معطوف به کسب سود مالی است، به شکلهای
مختلف، و متفاوت است با توسعهطلبی سرزمینی که در پی منضم کردن
سرزمینهای بطور عمده همجوار است، مانند توسعهطلبی روسیه
تزاری در شرق یا گسترش عثمانی تا قلب اروپا، و استعمار کلاسیک
اروپایی (مدل اسپانیا و پرتغال و هلند و بریتانیا و فرانسه و
سایرین)
-
اگر هدف از جنگ بیست ساله آمریکا در افغانستان، و عراق، کسب
سود مالی بود خسارات عظیم این جنگ را چگونه میتوان توضیح داد
که تریلیونها دلار برای دولت آمریکا هزینه داشت؟
پاسخ به این پرسش را باید در نوع رابطه بخش خصوصی و دولت در
ایالات متحده آمریکا و سایر کشورهای غربی یافت. این همان
رابطهای است که در تحقیق پنج جلدی «زرسالاران» کوشیدم خاستگاه
و سیر تطور تاریخی آن را بیان کنم.
در آمریکا و غرب، کانونهای خصوصی بسیار قدرتمندند و گاه حتی،
در تعارض با منافع ملی، تلاش میکنند بر سیاست خارجی و داخلی
به سود خود تأثیر گذارند. بخش مهمی از اقتصاد کاپیتالیستی
آمریکا بر انواع کمپانیهای مرتبط با نظامیگری استوار است که
برای تداوم حیات خود، و کسب سود بیشتر، به ایجاد کانونهای تنش
نیاز دارد. این همان پدیدهای است که ژنرال دوایت آیزنهاور،
فرمانده ارتش آمریکا در اروپا در جنگ جهانی دوم و سی و چهارمین
رئیس جمهور ایالات متحده، در نطق خداحافظی خود (۱۷
ژانویه
۱۹۶۱)
آن را «مجتمع نظامی- صنعتی»
Military–industrial complex
نامید که در دوران جنگ جهانی به قدرت فراوان دست یافته و
تهدیدی برای آینده دمکراسی آمریکایی بشمار میرود.
محل اصلی تغذیه این شبکه قدرتمند بودجه دولت فدرال آمریکا،
بعنوان مهمترین منبع مالی جهان، است که برای سال مالی
۲۰۲۲
به
۶
تریلیون دلار رسیده است. این شبکه برای ارتزاق از این منبع به
وجود کانونهای بحران و جنگ نیاز دارد تا افزایش بودجه نظامی
قابل توجیه شود.
در دوران
۴۵
ساله «جنگ سرد»، که رقابت تسلیحاتی با اتحاد شوروی موجه
مینمود، بودجه نظامی آمریکا رو به افزایش بود تا در سال
پایانی ریاست جمهوری رونالد ریگان (۱۹۸۵)
به اوج خود، به رقم
۴۲۹.۸
میلیارد دلار، رسید. انحلال اتحاد شوروی (۱۹۹۱)
دستاویز فوق برای افزایش بودجه نظامی آمریکا را از میان برد
ولی با حادثه
۱۱
سپتامبر
۲۰۰۱
و اعلام دوران «جنگ با ترور» از سوی جرج واکر بوش، و تونی بلر
نخستوزیر بریتانیا، و تهاجم نظامی به افغانستان و عراق این
فرایند از سر گرفته شد و طی دوران بیست ساله پسین ادامه یافت.
در شروع این دوران (۲۰۰۱)
بودجه وزارت دفاع آمریکا
۳۱۰
میلیارد دلار بود که در سال
۲۰۲۱
به
۷۰۵
میلیارد دلار رسیده است.
رابرت هیگز، اقتصاددان آمریکایی، پدیدهای بنام «بودجه نظامی
پنهان» را مطرح میکند یعنی بودجههای مرتبط با نظامیگری که
در دل بودجه سایر وزارتخانهها، بجز وزارت دفاع (پنتاگون)،
پنهان شده و رسماً بعنوان بودجه نظامی شناخته نمیشوند؛ مانند
بودجه هستهای در وزارت انرژی، طرحهای مقابله با جنگ بیولوژیک
در بودجه وزارت بهداشت، یا بودجههای مرتبط با تروریسم در
وزارت امنیت ملی و سایر نهادهای اطلاعاتی و امنیتی. رابرت هیگز
در سال مالی
۲۰۰۶
مجموع بودجه آشکار و پنهان دولت جرج واکر بوش را
۸۴۰
میلیارد دلار تخمین زد که تقریباً یک سوم کل بودجه دولت فدرال
را شامل میشد. در سال
۲۰۰۹
بودجه رسمی پنتاگون
۶۳۶.۵
میلیارد دلار بود ولی رابرت هیگز بودجه واقعی نظامی دولت
آمریکا را، اعم از آشکار و پنهان، یک تریلیون و
۲۷
میلیارد و
۵۰۰
میلیون دلار تخمین زد.
اگر بخواهیم برای جنگ بیست ساله آمریکا در افغانستان بازنده و
برندهای قائل شویم، بازنده آن از همان آغاز مردم آمریکا بودند
که مقرر بود در این سناریوی پیچیده تریلیونها دلار از پولی که
بابت مالیات به دولت فدرال میپردازند به جیب پیمانکاران
پنتاگون و شرکای بریتانیایی و منطقهایشان سرازیر شود. مردم
افغانستان نیز بازنده بزرگ جنگ بودند که طی بیست سال مصائب
فراوان را متحمل شدند. برنده این جنگ، و تنها برنده آن، همان
کانونهایی بودند که از پروژه بیست ساله جنگ فوق سودهای عظیم
تریلیون دلاری بردند.
ویلیام هارتُنگ، متخصص برجسته در زمینه نظامیگری و مؤلف کتاب
«پیامبران جنگ: لاکهید مارتین و تکوین مجتمع نظامی- صنعتی»
(٢٠١٠)، در آخرین مقاله خود، مورخ ١٣ سپتامبر ٢٠٢١ در وبسایت
دانشگاه براون، ارقامی حیرتانگیز از مخارج آمریکا در جنگ
افغانستان ارائه داد. او نوشت: از زمان شروع جنگ در افغانستان
(٢٠٠١) پنتاگون بیش از
۱۴
تریلیون دلار هزینه کرده که یک سوم تا نیمی از آن به جیب
پیمانکاران نظامی رفته است؛ یعنی
۴.۶
تا
۷
تریلیون دلار. بنوشته هارتنگ، بخش عمده این پیمانها تنها با
پنج کمپانی عظیم بوده است: لاکهید مارتین، بوئینگ، جنرال
دینامیکز، رایتئون، و نورتروپ گرومن. هارتنگ میافزاید: مبلغ
۷۵
میلیارد دلاری که لاکهید مارتین فقط در سال مالی
۲۰۲۰
بابت قراردادهای خود از پنتاگون دریافت کرد
۱٫۵
برابر بیش از کل بودجه
۴۴
میلیارد دلاری وزارت خارجه و آژانس توسعه بینالمللی
USAID
در همان سال بود.
بنوشته هارتُنگ، پیمانکاران نظامی پنتاگون در دو دهه گذشته
۲٫۵
میلیارد دلار برای لابیگری در کنگره آمریکا هزینه کردند
بمنظور همراه کردن نمایندگان و سناتورها با طرحها و اهدافشان.
آنان سالیانه بیش از
۷۰۰
لابیگر در استخدام داشتند. تعداد اعضای دارای حق رأی در کنگره
آمریکا
۵۳۵
نفر است یعنی برای هر عضو کنگره بیش از یک لابیگر کمپانیهای
تسلیحاتی در حال فعالیت بوده است.
کانونهایی که از جنگ افغانستان سودهایی چنین افسانهای بردند،
و فقط
۲٫۵
میلیارد دلار برای رام کردن کنگره هزینه کردند، آیا برای توجیه
تداوم حضور نظامی آمریکا در افغانستان به محملهای بومی نیاز
نداشتند؛ کسانی که با خرابکاریهای خود علیه مواضع آمریکائیان
برای سالیان سال خروج آنان را به تأخیر اندازند؟
عبدالله شهبازی
۲۴
شهریور ۱۴۰۰/ ۱۵ سپتامبر ۲۰۲۱
------------
یادداشت حاضر تداوم بحث مفصلی است که از سهشنبه ١۶
شهریور ١۴٠٠/
٧ سپتامبر ٢٠٢١ در یک گروه خصوصی تلگرامی مطرح کردم مشتمل بر
نقد بعضی رفتارهای جاری در ایران در رابطه با طالبان.
به تلگرام پیک نت بپیوندید
https://telegram.me/pyknet
@pyknet
پیک نت 18 سپتامبر 2021 |