ایران و جهان   

        www.pyknet.net

   پيك نت

 
صفحه اول پیوندهای پیک بايگانی پيک

۱۱ مرداد ۱۴۰۱

  pyknet100@gmail.com

 
 
 

دخترانی که بجای خانه بخت

به کمپ های "ترک اعتیاد" می روند!

روزنامه شرق- شهرزاد همتی

 
 
 

 

 

هفده، هجده‌ نفری می‌شوند. چندتایی‌شان توی حیاط نشسته‌اند و سیگار می‌کشند و شعر می‌خوانند، صورتشان بشاش است و لباس‌هایشان تر و تمیز به نظر می‌رسد. بیشترشان خالکوبی‌های متعدد و پیرسینگ‌هایی روی سر و صورتشان دارند، اگر ندانی کجا وارد شده‌ای، فکر می‌کنی یک جمع دوستانه و دورهمی بین دخترهای جوان و نوجوان 16 تا 20 ساله است. نیکی که از همه ‌بالاتر است باخنده می‌گوید: ‌11 ماه و 29 روز. یعنی هفت ساعت دیگر که مامان و بابا بیایند دنبالم، جشن تولد یک ‌سالگی من است. یک سال آزگار است که اینجا زندانی‌ام. یک سال است، من را به بهانه ترک ‌کردن آورده‌اند کمپ...

می‌گویم: ‌بیرون دیگر نمی‌زنی؟‌

می‌گوید: سؤالت خنده‌داره. مگه می‌شه با قاطعیت گفت نمی‌زنم؟ چون تو آدم عادی هستی این‌طوری فکر می‌کنی. اما فکر نکنم بزنم. می‌دونی؟ بابام گفته این‌دفعه باید سه سال بمونم...».

این دومین بار است که غزل میهمان این کمپ است، بار اول سه ماه اینجا بود، با مصرف کتامین، شیشه و حشیش در 16‌سالگی وارد کمپ شد. بعد از سه ماه پاکی فقط چهار ماه دوام آورد، چرت‌زدن‌های گاه ‌و بیگاه و خواب‌های مداوم و برگشتن به زمین بازی (محل مصرف) باعث شد این بار برای یک سال او را به کمپ بفرستند.

نیکی شاگرد اول رشته گرافیک، باهوش و قشنگ است. شرایط کمپ را با زندان مقایسه می‌کند و می‌گوید: «ببین اینجا زندگی تو شرایط سخته. تازه اینجا با اینکه مجوز نداره، اما جزء کمپای خوبه. حداقل غذای بهتری بهت می‌دن. بعد هم چون من رو صاحب کمپ دوست داره، شرایط برام بهتره...»

می‌پرسم: «تو چی؟‌ دوستش داری؟».

نگاهی به ایوان می‌کند و زری، صاحب کمپ را می‌بیند و می‌گوید: «آره... بعد با چشم و ابرو اشاره می‌کند که بعدا صحبت می‌کنیم....

هیوا، بعد از شش ماه، دیگر وسط کمپ است. وسط کمپ یعنی مدیر داخلی، بعد از مدیر کمپ حرف اول را می‌زند. بچه‌ها حرفش را می‌خوانند. مهشید درباره‌اش می‌گوید: «هیوا از اون بچه‌لات‌های باصفاست....».

 در کمپی که اسمش امید است، از هرکدام از مناطق تهران می‌شود آدم پیدا کرد. نظام‌آباد و دروازه غار تا هروی و شهرک غرب. بچه‌ها با هر فرهنگی مجبورند با‌هم بسازند. چون با‌هم زندگی می‌کنند، چون زندگی را نباید بیشتر از اینی که هست سختش کنند. هیوا تمام دستش را پلمب کرده... پلمب یعنی اینکه تمام دست‌هایش خالکوبی شده. با خنده می‌گویم: چقدر ادبیات‌تان سخت است... می‌خندد و همین‌طور‌که تعداد بچه‌ها را در دفتر یادداشت می‌کند، می‌گوید: تو پیر شدی بابا. الان همه این‌طوری حرف می‌زنند.

هیوا بچه نظام‌آباد است. از خانواده‌ای نسبتا معمولی. پدر در کودکی فوت کرده و مادر بهیار بیمارستان است. برادرش در ارومیه زن و بچه دارد و ترجیح داده هیوا را ندید بگیرد. درست از همان زمانی که هیوا اولین پک را به گل زد و بعد در جمع شیشه‌کش‌های حرفه‌ای مدرسه‌شان عضو ثابت شد... همان وقتی که به خاطر توهم‌های بالا خودزنی کرد و دست‌هایش تکه‌تکه شد و برای پنهان‌کردن همین زخم‌ها دست‌هایش را پلمپ کرد... همان وقتی که در خانه خواستند یابویی ترکش دهند و با کله توی شیشه رفت و موبایل برادرش را دزدید و همه‌اش را کرد شیشه و به پاتوق‌های دروازه‌ غار رسید. همان وقت‌ها بود که هیوا برای برادرش عادل مرد... هیوا می‌گوید: سرجمع 24 بار ترک کردم... الانم نمی‌دونم تهش چی می‌شه... ترجیح می‌دم اینجا بمونم و دیگه بیرون نرم، چون هوای بیرون هواییم می‌کنه... .

سؤالم را با خنده جواب می‌دهد... همان سؤالی که می‌گوید:‌ چرا این‌قدر موادت را دوست داری؟ می‌گوید: مواد باید بکشی تا بفهمی چقدر خفنه... مگه می‌شه مواد کشید و عاشقش نشد... بابا شما آدم عادی‌ها نمی‌فهمید ما چی می‌گیم... وقتی رو دوایی مواد مادرته، خواهرته، ننه و باباته... نمی‌تونی بفهمی دیگه... نمی‌تونی... .

کتامین در اصل یک ماده بیهوشی در دامپزشکی است که توسط دامپزشک برای بیهوشی اسب‌های استفاده می‌شود. کتامین در صحنه مواد مخدر میهمانی تازه‌ وارد نیست. در دو یا سه دهه گذشته در کلوپ‌ها، جشنواره‌ها، میهمانی‌ها و جشنواره‌های موسیقی عرضه شده است. محبوبیت این داروی نسبتا ارزان و فوق‌العاده خطرناک در بین نوجوانان و جوانان در سطح جهان افزایش می‌یابد. کتامین هیدروکلراید یک داروی قوی است که در پزشکی بیهوشی استفاده می‌شود. از دهه 1970 برای مصارف پزشکی تجویز شده در دسترس بوده است. کتامین که تحت شرایط کنترل‌شده توسط متخصصان پزشکی دارای مجوز استفاده می‌شود، برای القای آرام‌بخش و بیهوشی عمومی در جراحی و به‌عنوان یک داروی ضد‌درد استفاده می‌شود.

کتامین مخدری توهم‌زا است و باعث سرخوشی می‌شود. مصرف‌کننده‌هایی شبیه نیکی می‌گویند با مصرف کتامین بین 45 دقیقه تا دو ساعت از دنیا کنده می‌شوند. این مخدر واکنش‌های حسی را تقویت می‌کند. هر‌چند این مخدر در جهان مخدر میهمانی‌هاست اما در ایران یک مخدر است که به صورت روزانه هم استفاده می‌شود. نیکی روزی 10 میل از کتامین را تا همین یک سال پیش 80 هزار تومان تهیه می‌کرد و مصرف یک روزش بود. 10 میل کتامین دوز بسیار زیادی است و مصرف یک‌باره آن منجر به مرگ می‌شود. نیکی می‌گوید: «هم‌بازی‌هام (کسانی که با او مصرف می‌کردند) ممکن بود 10 میل رو تو دو روز بزنند‌ اما من عملم بالا بود، یک‌روزه می‌زدم. آخه اثرش زیاد نیست، کلا 20 دقیقه می‌ری هوا... ولی بد می‌ری هوا...». رنگ‌های زنده، نورهای روشن و احساسات آرامش‌بخش، حسی شبیه خلسه را القا می‌کنند که برای نیکی کتامین را فریبنده کرده بود. در سطوح بالاتر مصرف، کتامین اثری مشابه LSD ایجاد می‌کند.

کتامین مخدری ارزان است و همین باعث بیشتر محبوب ‌شدنش شده. رؤیا‌پردازی را بالا می‌برد... نیکی می‌گوید: «من باهاش تبر می‌زدم...» ‌چی؟! این را من می‌گویم و می‌گوید: «توهم... بابا تبر یعنی توهم... آرامش می‌ده... اما زیاد که می‌زنی تهوع بدی ایجاد می‌کنه... اما تو از زمان و مکان و هر چیز کثافتی که توش غرقی میای بیرون. این حال من رو خیلی خوب می‌کرد...»

لیلا سعادتی، روان‌پزشک، به «شرق» می‌گوید به صورت کلی کتامین باعث ایجاد اثرات کوتاه‌مدت و بالقوه بلندمدت در مصرف‌کنندگان می‌شود.

دکتر سعید صفاتیان، درمانگر اعتیاد، در گفت‌وگو با «شرق»، درباره کتامین و دلیل محبوبیتش بین نوجوانان و جوانان می‌گوید: «کتامین یک ماده روان‌گردان است و تأثیرات آن بی‌شباهت به شیشه نیست، از 12 سال پیش، کتامین هم یکی از مواد مصرفی شد، به‌ویژه آنکه از دو سال پیش که در افغانستان بحثی به وجود آمد مبنی بر اینکه قرار است تولید مواد مخدر کم شود و قیمت مواد مخدر در دو سال هفت برابر شد، باعث شد جوان‌ها به سمت مواد روان‌گردانی شبیه کتامین بروند که هم ارزان‌تر است و هم انگار دسترسی ساده‌تری دارد».

 

بازگشت  از  کمپ

 

حالا دو ماه می‌شود که نیکی و یکی از دوستانش به اسم هدیه از کمپ امید، خارج شده‌اند. در پارک ورزش محله گیشا قرار می‌گذاریم. نیکی بشاش به نظر می‌رسد و هدیه می‌گوید بعد از شش ماه زندانی‌بودن در کمپ، فروردین‌ماه خانواده‌اش او را ترخیص کرده‌اند و او دو هفته بعد مصرفش را آغاز کرده است. هدیه 27‌ساله است و لیسانس حسابداری دارد. از زمان کمپ سر ‌و‌ وضع بهتری دارد؛ اما عرق سردی روی پیشانی‌اش نشسته و مضطرب به نظر می‌رسد.

نیکی سیگاری آتش می‌زند و می‌گوید: «اون روز بهم گفتی تو هم زهرا، صاحب کمپ رو دوست داری یا نه... دیدی همه ما مثل پروانه دورش می‌گشتیم... چون می‌ترسیدیم، چون مجبور بودیم. من حالا که بیرونم بلند می‌گم از زهرا و اون کمپ کثافت متنفرم...». چشم‌هایش را می‌بندد و می‌گوید: «من یک سال اونجا قطع نیکوتین بودم. بابام گفته بود باید سیگار رو هم بذاره کنار، اما حتی یک روز بدون سیگار برای من نگذشت. من اونجا هیچ نقطه خوشحال‌‌کننده‌ای ندارم و از اینکه مادر و پدرم من رو به زور یک سال توی زندون نگه داشتند، خیلی عصبانی‌ام. این هم که الان مصرف نمی‌کنم، به خاطر اونها نیست، به خاطر هدفیه که برای خودم دارم، اونها مطمئن باش هیچ اهمیتی برای من ندارند».

از نیکی سؤال می‌کنم که چرا این‌قدر از کمپ خاطرات بد دارد و او می‌گوید: «من توی کمپ همه چیز رو تجربه کردم، کتک خوردم، زنجیر به پام بستن، به زور بردنم جایی که دلم نمی‌خواست باشم. ببین اون حرفای قشنگی که توی کمپ می‌شنوی مزخرفه. خانواده‌ها ما رو می‌ذارن اونجا که راحت باشن. کمپ ما رو زهرا و دخترش اداره می‌کردند. یک پزشک توی کمپ نبود، مینا یکی از دخترایی که به زور آورده بودن کمپ قرصی بود، فکر کن که توی 72 ساعت چندین و چند بار تشنج کرد. آدمی که سابقه صرع داشت رو یابویی ترک می‌دادن، آخه این چه اتفاقی بود که ما باید تجربه می‌کردیم. کافی بود کسی فکر فرار بزنه به سرش، هیچ‌وقت یادم نمی‌ره، افسانه یکی از کسایی بود که آورده بودن کمپ، بی‌اختیاری ادرار داشت و یک کم مشکل ذهنی داشت. مثل اینکه خواسته بود فرار کنه، توی سرمای زمستون، لخت مادرزاد زهرا بستش به درخت، با زنجیر، افسانه تا صبح ضجه زد و توی ادرار خودش غرق شد... بعد ما در چنین شرایطی باید ترک می‌کردیم، در جواب اعتراضمون هم همیشه خدا یک جواب می‌گرفتیم: اینجا زندگی در شرایط سخته تا دیگه از این غلطا نکنید...»

نوبت به هدیه می‌رسد، هدیه که پاکی چندمش را بیشتر از یک ماه دوام نیاورده، عصبانی است و اصلا از اینکه برگشته و مواد می‌زند پشیمان نیست. همان‌طورکه عرق روی پیشانی‌اش‌ را پاک می‌کند، می‌گوید: «ببین من رو وقتی بردن که بابام دو سال بود مرده بود و اختیارم افتاده بود دست مامانم. شش ماه مونده به عروسی خواهر دوقلوم. به من قول دادن که برای عروسی خواهرم بیرون باشم. من رفتم ترک کنم که وقتی خواهرم می‌ره خونه بخت، تر و تمیز باشم. تاریخش درست مشخص نبود؛ اما می‌دونستم که قراره توی زمستون عروس بشه. هر وقت مامانم زنگ می‌زد و ازش می‌پرسیدم که عروسی بهاره کی هست؟ می‌گفت معلوم نیست یا از جواب‌دادن طفره می‌رفت. تا که گذشت و یک روز با خواهرم اومدن دیدنم. برام شیرینی ناپلئونی آورده بودن که عاشقش بودم. شیرینی رو داشتم با ولع می‌خوردم که خواهرم موبایلش رو گرفت جلوم و دیدم داره توی مجلس عروسیش می‌رقصه. به‌عنوان سورپرایز فیلم تانگوی دونفره آخر مجلس رو برام آورده بود... شیرینی توی گلوم موند... با بغضم دادمش پایین... انقدر این مدت تحقیرم کرده بودن که نخواستم تن به یک تحقیر جدید بدم، جعبه رو گذاشتم زمین و بغلش کردم. خندیدم. اونا که رفتن، توی حیاط، توی بغل رفیقام، هم‌کمپی‌هام، همونایی که مث مامانم اینا آدم عادی نبودن، زار زدم، خودم رو با سیگار سوزوندم و به خودم قول دادم که اومدم بیرون می‌زنم.... در واقع تنها چیزی که توی اون روزای سخت سر پا نگهم داشت، همین مژده رسیدن به عشق ازلی و ابدیم بود. تو باید معتاد باشی تا وقتی من می‌گم پدر و مادر و ناموس من هروئینه یعنی چی....»

نیکی قبلا از ماجراهای کمپ برای ما سربسته گفته بود، می‌خواهد دوباره یک چیزهایی را مرور کند: «ببین همون‌طور که گفتم زهرا و دخترش کمپ رو اداره می‌کردن. یادمه دخترش نادیا اسباب‌کشی کرده بود خونه جدید، فکر می‌کنی کلفت و کارگراش برای تمیزکردن خونه کیا بودن؟». پک عمیقی به سیگار می‌زند و می‌گوید: «ماها... هرچی فرزتر بودیم، کارگرای بهتری بودیم. کار ما این بود که هفته‌ای یک بار بریم خونه نادیا رو تمیز کنیم. ننه و بابا هم که تازه از دست ما راحت شده بودن و تمایلی نداشتن اصلا زنگ بزنن ببینن ما مرده‌ایم یا زنده. حتی اگر می‌گفتیم و شکایت می‌کردیم، مثل طوطی هرچی زهرا بهشون یاد داده بود رو تکرار می‌کردن: اینجا زندگی در شرایط سخته؛ زهرا داره آدمتون می‌کنه...  . اما این همه ماجرا نبود. لباس‌پوشیدن من با همه فرق می‌کرد. من تحت هیچ شرایطی لباس تنگ و ترش نمی‌پوشم. عاشق لباسای گل و گشادم، فکر کن با 40 کیلو وزن، لباسای سه سایز بزرگ‌تر از خودم رو هم می‌پوشیدم... برای همین وقتی قرار بود مردی وارد کمپ شه، زهرا خیالش راحت بود که من رو بفرسته دنبال کاراش... من توی زیرزمین دنبال برقکار رفته بودم تا فیوزهای کمپ رو درست کنه. آقای برقکار بابای یکی از پاکی‌بالاها بود، مردی حدودا 60ساله که همه دوستش دارن. یکم که گذشت گفت می‌خوام استراحت کنم، اومد از کنارم رد بشه و دستش رو چند ثانیه گذاشت روی کمرم، من جا خوردم، ولی گفتم فکر احمقانه نکن جای باباته... نشستم روی صندلی و با نقاشی که دستم بود سرگرم شدم که اومد سروقتم...» به زهرا گفتی؟‌ این را من می‌پرسم و نیکی می‌گوید: «آره گفتم. گفت از این موضوع هیچ‌کس نباید باخبر بشه. هیچ‌وقت. بهم باج داد... یک پاکت سیگار... منم خفه‌خون گرفتم و گفتم بعدا به حساب همه‌تون می‌رسم.».

به گفته صفاتیان، ایجاد کمپ‌های خصوصی اجباری، نتیجه فقدان یک روند درست برای ترک اعتیاد است، چون محل مشخصی برای درمان وجود ندارد، افرادی سودجو این مراکز را راه انداخته‌اند و بدون هیچ نظارتی اقدام به ترک معتادان می‌کنند. اتفاقی که هرچند منجر به ترک نمی‌شود، اما باعث می‌شود خانواده‌ها حداقل برای چند ماه نفس راحتی بکشند و بچه معتادشان جلوی چشمشان نباشد.

هیوا هنوز در کمپ است. ماهانه مبلغی را خانواده‌اش پرداخت می‌کنند که در بین خود معتادان و کمپ‌ها به اسم «سنت» مشهور است. سنتی که هیوا و بقیه دخترها پرداخت می‌کنند سه میلیون و 500 هزار تومان است. اما این مبلغ تنها برای ترک، جای خواب و شام و ناهار است. بقیه موارد مورد نیاز باید توسط بوفه تأمین شود. سنت بوفه ماهانه 480 هزار تومان است. با این مبلغ نیازهای معتادها از قبیل لوازم بهداشتی، پنیر و وسایل صبحانه و چاشت و عصرانه تأمین می‌شود. خیلی از بچه‌ها توان پرداخت سنت را ندارند و عوضش باید خدمت کنند. خدماتی که در کمپ انجام می‌دهند می‌شود بخشی از مبلغی که باید پرداخت کنند. کارهایی مثل بسته‌بندی شال یا نظافت و مدیریت کمپ. اما جدا از این، بچه‌هایی که پاکی بالایی را تجربه می‌کنند، وظیفه‌شان است که برخی از کارهای کمپ را انجام دهند. هیوا دو ماه مادر فیزیک بود. اتاق فیزیک مرکز اصلی سم‌زدایی است، مادر فیزیک کسی است که مسئولیت آنهایی که دوره سخت سم‌زدایی را می‌گذرانند بر عهده دارد. شب‌ها تا صبح مراقبت از آنها، بردنشان زیر دوش آب سرد، جمع‌کردن استفراغ‌های مداوم کار مادر فیزیک است. کاری طاقت‌فرسا که رنج مدام است. هیوا می‌گوید: «تو وقتی داری فیزیک پس می‌دی خیلی حواست نیست. بیشتر خوابی، نمی‌دونی چه درد کثافتی رو گذروندی، اما منی که مادر فیزیکم، هر روز دارم اون درد کوفتی رو پس می‌دم. من هر روز دارم سم‌زدایی می‌شم....»

زهرا فیلم فرار مژی را برای ما فرستاده. صدای هیوا قابل تشخیص است که با عصبانیت دوربین را چک می‌کند و روند فرار مژی را توضیح می‌دهد. نگار، ‌از بچه‌های ترخیصی به هوای دیدن دخترها به کمپ آمده و بعد به بهانه خرید شیرینی کلید را از زهرا گرفته و خارج می‌شود. بعد در را نیمه باز می‌گذارد و مژی با همان لباس‌های خانگی از دستشویی فرار می‌کند و از کمپ بیرون می‌زند. نگار بعد از دورشدن مژی شروع به فریادزدن می‌کند و بعد از کادر خارج می‌شود... از مهشید یکی از پاکی‌بالاهای کمپ درباره فرار مژی می‌پرسم و او می‌گوید: «همه ما یک روز از اینجا می‌ریم، فقط مدلش فرق می‌کنه....»

(پیک نت: از این گزارش، با هدف کوتاه کردن آن، بخش اظهار نظر پزشکان و متخصصان را حذف کرده ایم)


به تلگرام پیک نت بپیوندید
https://telegram.me/pyknet @pyknet


 پیک نت ۲ آگوست ۲۰۲۲

 
 

اشتراک گذاری: