ایران و جهان   

        www.pyknet.net

   پيك نت

 
صفحه اول پیوندهای پیک بايگانی پيک

۱۴ تیر ۱۴۰۱

  pyknet100@gmail.com

 
 
 

"چیز" را جای "سینه" گذاشتم

سوژه ای بنام ممیزی کتاب

به نقل از "لیلی گلستان"!

 
 
 

 

 

آقای خمینی از وقتی به ایران بازگشت، آنقدر حرف زد که برخی حرف های درستش در میان انبوه حرف های نادرست گمُ شد. از جمله این گفته او که حتی یکبار بصورت نامه و خطاب غیر مستقیم به آیت الله خزعلی برای شورای نگهبان فرستاد: «آنها (مرتجعین مذهبی) اگر مسلط شوند، همه چیزتان بر باد می رود!» اشاره او به تفکر حجتیه بود.

حالا یک نمونه از این تفکر که بر فرهنگ و آموزش و پرورش و هنر ایران چنگ انداخته آشنا شوید. مصاحبه "لیلی گلستان" با خبرگزاری ایسنا درباره سانسور:

برای ممیزی یک کتابم برای عبارت «دست رد بر سینه‌اش زد...» اصلاحیه آمد که این را بردارید و به جای «سینه» «چیز» دیگری بگذارید.

 

حالا این طنز را بر محور آنچه که خانم گلستان گفته بخوانید:

 

نویسنده برای پیشگیری از هرگونه شائبه به جای کلمه «سینه» از «چیز» استفاده کرده است.

وقتی رئیس دست رد به «چیزم» زد و با وام موافقت نکرد، راهی خونه شدم.

غم سنگینی توی «چیزم» حس می‌کردم و احساس می‌کردم دنیا به آخر رسیده.

تا غروب توی کوچه‌ها گشت زدم و دست آخر، شب با بچه‌ها رفتیم هیئت  «چیز» زنی.

یه کم خالی شدم.

صبح وقتی از خواب بیدار شدم کمی خس خس  «چیز» داشتم؛ فکر کنم «چیز پهلو» کردم !

یه پرنده لب پنجره نشسته و به من زل زده بود انگار داشت می‌گفت: دوباره برو پیش رئیست و  «چیزتو» سپر کن و بگو این وام حق منه......

بعد پر زد و رفت  «چیز کش» آفتاب... قلبم به تپش افتاده بود و حس می‌کردم امید توی قفسه «چیزم» جریان پیدا کرده...

راه افتادم و با خودم گفتم اولین جمله‌ای که به رئیس می‌گم باید این باشه:

آقای رئیس !

برادر عزیز !

ما خودمون  *چیز سوخته‌ایم* ، چرا ما رو تحویل نمی‌گیری ؟

برای این که دچار استرس نشم، سر راه یه شربت  «چیز» خریدم و با آب معدنی خوردم و راه افتادم.

به اداره که رسیدم رفتم دفتر رئیس.  «چیزمو» صاف کردم و گفتم: چند دقیقه با رئیس کار دارم. می‌خوام با ایشون  «چیز» به «چیز» حرف بزنم، مرد و مردونه.

داخل شدم. رئیس «چیز» دیوار وایستاده بود و داشت خیابون رو نگاه می کرد.

هنوز سلام نداده بودم که گفت: اگه می‌خوای سنگ این جماعت تازه به دوران رسیده رو به «چیزت» بزنی، بهتره برگردی پشت میزت !

«چیزمو» صاف کردم و گفتم: نخیر قربان بنده برای عرض دیروزی دوباره مزاحم شدم.

احساس کردم رئیس زیاد حالش خوب نیست و کمی شنگوله !

ته مانده شربت «چیز» رو درآوردم و دادم بهش و گفتم:

مرهم «چیز درده» از هر نوعش. خوشش اومد. لبخندی زد و گفت:

تو هم کارمند خوبی هستی‌ها.

 

گفتم: ما «چیز چاک» شمائیم.

بعد هم دستم رو گذاشتم روی «چیزم» به نشانه احترام.

گفت: خب حالا چی می‌خوای ؟

رئیس که شربت «چیز» رو خورده بود و درد «چیزش» بهتر شده بود، گفت: «چیزم» مالامال درد است !

ای دریغا مرهمی...


به تلگرام پیک نت بپیوندید
https://telegram.me/pyknet @pyknet


 پیک نت ۵ ژوئیه ۲۰۲۲

 
 

اشتراک گذاری: