این خطر که جنگ در اوکراین، دامن جهان را بگیرد، روز
به روز از یک احتمال به یک واقعیت نزدیک تر می شود.
متاسفانه مردم جهان و از جمله مردم ایران، این احتمال
را جدی نمی بینند. درست مانند سالهای اول دهه 1930 که
هیچکس تصور نمی کرد 7 سال دیگر جنگ خانمانسوز دوم
جهانی شعله ور خواهد شد. ما در میهن خود در حد وسیعی
که حتی بخش عمده ای حکومت را هم شامل می شود شاهد همین
ناباوری هستیم. نگاه کنید که مباحثی که در مجلس و یا
درحکومت جریان دارد و بی خبری و بی اعتنائی صدا و سیما
نسبت به این خطر و از آن فاجعه بارتر، بیگانگی اکثریت
نزدیک به مطلق مردم نسبت به مهم ترین مسائل و
رویدادهای جهان و حتی داخل کشور. نگاه کنید به فضای
مجازی و ببینید که مردم ایران در این فضا سرگرم چه
باصطلاح اطلاع رسانی هائی هستند و توجه آنها را چه
رویدادهایی جلب می کند و نسبت به چه رویداد هائی بی
اعتناء هستند.
از درون و برخاسته از همین عدم درک و توجه به عمق
رویدادهایی که در جهان می گذرد و بی تردید دامن ایران
را هم خواهد گرفت، آن جنجال ها و هیجانات تبلیغاتی در
می آید که پس از ترور رئیس دفتر سیاسی جنبش حماس در
تهران شاهد بودیم. از دهان حکومتیان و بدنه حکومت و
سپس بخش هائی از مردم از یکسو و بی تفاوتی اکثریت مردم
ایران. این جتجال، عجله داشت که چند موشک از ایران به
سمت اسرائیل شلیک شود که خواه نا خواه پاسخی نه تنها
مشابه، ای بسا بسیار وسیع تر در پی داشت. نه از سوی
اسرائیل، بلکه از سوی کل کشورهای غربی به رهبری
امریکا، با هدف گشوده شدن یک جبهه جنگی وسیع در ادامه
جنگ اوکراین که جنگ غزه طفل شیرخوار آنست. صحبت از نقش
جنایتکارانه اسرائیل و کشتار مردم و نسل کشی نیست،
بلکه صحبت از نوع سلاح ها و وسعت جنگی است که در
اوکراین جریان دارد.
از درون همین عدم درک شرایط است که بازندگان انتخابات
اخیر ریاست جمهوری هنوز نمی خواهند اهمیت شرکت نیمی از
مردم در انتخابات را بپذیرند و همچنان به بهانه بررسی
صلاحیت وزراء مشغول کارشکنی اند تا تشکیل دولت را به
تعویق بیاندازند.
این دو پدیده با هم در ارتباط اند. یعنی انها که
همچنان مشوق پاسخ نظامی به ترور هنیه اند، همانهایی
هستند که نمی گذارند دولت پزشکیان هرچه زودتر کار خود
را شروع کند. آنها امیدوارند از شکم پاسخ به ترور
هنیه، جنگی متولد شود که جفت آن، بر هم زدن نتیجه
انتخابات اخیر، حاکم شدن فضای نظامی و جنگی بر کشور و
افتادن ماهی قدرت به قلاب آنهاست.
این در حالی است که گاهی صلح از جنگ نه تنها بهتر است،
بلکه منافع ملی یک کشور و تمامیت ارضی آن را بیش از
جنگ تامین می کند. گاهی ضرر یک واکنش انتقامی به مراتب
بیشتر از آن عملی می تواند بشود که نسبت به آن واکنش
نشان داده می شود.
اینها تجربه هائی تاریخی است که هر سیاستمدار و هر
حکومت و دولتی که از آنها با خبر نباشد و یا به نمونه
هائی از آن بهای لازم را ندهد، بازنده بزرگ میدان است.
لنین نه تنها رهبر انقلاب اکتبر 1917 در روسیه بود، نه
تنها بنیانگذار اتحاد شوروی بود، نه تنها انسانی
انقلابی و موقعیت شناس بود، بلکه سیاستمداری تیز بین و
آینده نگر نیز بود. انقلاب اکتبر در اوج رو به افول
جنگ اول جهانی اول روی داد. بلافاصله فاصله پس از
انقلاب، لنین که رهبری انقلاب را بر عهده داشت، اعلام
کرد امروز صلح نیاز مبرم انقلاب و روسیه است که به هر
قیمت باید بدان دست یافت. سال 1918 قرارداد صلح در شهر
برست لیتوفسک میان نمایندگان روسیه بلشویک و آلمان،
اتریش – مجارستان، امپراتوری عثمانی و پادشاهی
بلغارستان امضاء شد. لنین به هیات نمایندگی شوروی گفت
که اگر برای امضای قرارداد صلح نیاز باشد که شما دامن
بپوشید، این شرط را قبول کنید زیرا بقای انقلاب بستگی
به صلح دارد. روسیه در آن قرارداد امتیازهائی داد که
بعدها در جنگ دوم جهانی آنها را باز ستاند.
لنین صلح را بر جنگ ترجیح داد زیرا معتقد بود تمام
نیروی خود را باید صرف سازندگی کشور کرد.
بحث ما بر سر انقلاب اکتبر و شخص لنین و تجربه دولت
شوروی نیست، بحث از موقعیت شناسی و نتایج تصمیمات و
اقدامات حکومت ها و رهبران کشورهاست.
درباره انقلاب ایران نیز همین تجربه تاریخی و عدم توجه
و آگاهی از آن نقش مخرب ایفاء کرد.
ادامه جنگ با عراق در خاک آن کشور، از اشتباهات و حتی
بزرگترین اشتباه آیت الله خمینی بود.
ورود به خاک عراق و ادامه جنگ رویدادی است مربوط به
گذشته اما درسی است برای امروز.
امروز باید از همه گذشته برای فردا تصمیم گرفت.
آیت الله خمینی در جریان جنگ با عراق، بسیار دیر به
این نکته پی برُد و گفت که جام زهر صلح را سر می کشد،
اما دیگر خیلی دیر بود و آن جنگ یک انقلاب را به
بیراهه کشاند!
آن تجربه کافی نیست تا امروز، تا نظیر آن رویداد تکرار
نشود و ایران بار دیگر به کام یک جنگ و ویرانی زیرساخت
هایش کشیده نشود؟
|