چرا دکترمحمدرضا ظفرقندی بلافاصله بعد از رای اعتماد
به زیارت مزار حاج داود کریمی رفت؟
داود کریمی از بنیانگذاران سپاه بود که با شروع جنگ
ابتدا فرمانده غرب کشور و زمانی هم فرمانده جنوب کشور
بود! او قهرمان بی بدیل شکستن حصر آبادان بود و چنان
محبوبیتی در بین بسیجیان خصوصا در پایتخت داشت که
نمونه آن را در طول جنگ نداشتیم.
حاج داود تراشکار بود و از طراحی، شناسایی، فرماندهی و
حتی جنگ تن به تن در تمامی عملیاتها همراه و حتی
جلوتر از بسیجیان بود، طوری که اکثر بسیجیان تهران او
را چهره به چهره میشناختند. بعد از فتح خرمشهر اعتقاد
به ادامه جنگ نداشت و از اینجا اختلافاتش با فرمانده
کل سپاه شروع شد! پس از عملیات ناکام رمضان برای فتح
بصره او دیگر حاج داود سابق نبود!
تلاشش برای متوقف کردن جنگ بیثمر شده بود. او اعتقاد
داشت اگر ادامه جنگ حتی برای تنبیه متجاوز باشد هم نه
وظیفه ماست و نه توان آن را داریم. بنابراین باید جنگ
را تمام کرد و با مذاکره و طلب خسارت وارده از طریق
مجامع بینالمللی اقدام کرد.
تا اینجا جنگ کاملا داوطلبانه بود و از سهمیه یا
امتیازی برای رزمندگان خبری نبود و حتی دانشجویان یا
کارمندان اگر میخواستند در جبهه باشند باید مرخصی
میگرفتند!
از شروع عملیات خبیر در جزایر مجنون مخالفت حاج داود
که حالا مسئولیتی هم نداشت علنی شد! خبر به فرماندهی
کل رسید و دستور بازداشت و حتی تیرباران وی صادر شده
بود! حاج داود به زندان انفرادی انتقال یافت و تحت
شدیدترین شکنجهها قرار گرفت. از هم اتاقی با مرده تا
ریختن مسهل در غذایی وی بخاطر شکستن روحیه این فرمانده
گفتهاند!
سرانجام حاج داود آزاد شد و به کار خود که تراشکاری
بود در نازیآباد تهران باز گشت! تهمت ترسو بودن!
وفرار از جنگ در تهران پیچیده شده بود!
حاج داود بهائی به این تهمتها نمیداد اما دل کندن از
بسیجیان برای او سخت بود! بخاطر همین در تمامی
عملیاتها با عنوان داوطلب شرکت میکرد. بارها بشدت
زخمی شد و در عملیات فاو دچار مصدومیت شدید با انواع
گازهای شیمیایی شد و تا مرز شهادت پیشرفت و این گازهای
سمی او را زمینگیر کرد!
با کپسول اکسیژن و دستگاه نفس میکشید و سرتاسر بدنش
پر از زخمهای مزمن شده بود! آنقدر بیماریاش شدت پیدا
کرد که پیشنهاد به پزشکان در حالی که دیگر توانایی باز
کردن چشمهایش را هم نداشت عازم آلمان شد. پزشکان
آلمانی هم مایوس از درمان شدند و بیماری او را ناشی از
مسمومیت با انواع گازهای شیمایی کشنده دانستند!
حاج داود در نهایت در سال
۸۲
در آپارتمان کوچکی که مستاجر آن بود چشم برجهان بست!
او درجه سرداری را نپذیرفت و پیشنهاد فرماندهی کل سپاه
را هم رد کرد!
او وصیت کرد هرگز در بنیاد شهید پروندهای برایش باز
نکنند۰
و هیچکدام از ورثه او حق استفاده از سهمیه یا امتیاز
خاصی را ندارند. حاج داود، قهرمان بیبدیل داوطلبان
دفاع از میهن باقی ماند اما همچنان در گمنامی محض!
دکتر ظفرقندی که از داوطلبان آن روزهای جنگ و بسیجیان
حاج داود است، بعد از رسیدن به وزارت مجلس را ترک کرد
و به دیدار فرمانده گمنام ولی جاودانه خود رفت. او که
خود زخمی گازهای شیمیایی و تحت درمان مدام میباشد،
خواست به همه این پیام را بدهد که! ایثارگر حاج داود
است نه صادق محصولی!
ایثارگر یعنی کسی که نه درجه قبول میکند و نه پست
برایاش مهم است. ایثارگر یعنی نان از تراشکاری خوردن
نه از رانت و فروختن نفت! ایثارگر یعنی زندگی در
آپارتمان
۸۰متری
استجاری نه پنتهوس
۱۵۰۰
متری الهیه! ایثارگر یعنی وقتی به خارج میرود که نفسش
به شماره افتاده و زخمهای بدنش سر باز کرده! نه برای
تفریح و خوشگذرانی با پول ملت برای خودش و
نکبتزادههایش. ایثارگر یعنی حرف حق را بزن اگر حتی
به قیمت جانت و سالها انفرادی رفتن باشد. و هزاران نه
دیگر!
وزیر یعنی ظفرقندی که یک کلام از حرفهای به حقی که
زده به عقب برنگردد! توبه که نمیکند هیچ، رای را هم
میگیرد. نه وزیری که برای رای، دانشگاهها را به
نمایندگان بفروشد و چفیه بدوش ادعای ایثارگری داشته
باشد و تمام اعضا خانوادهاش بجز ننه بزرگش چشمپزشک و
فوق قرنیه باشند! خدا را شکر که امروز را دیدیم. حتی
فقط این یک حرکت ظفرقندی به تمام طول وزارتش که شک
ندارم بهترین دوران بهداشت و درمان خواهد شد میارزد!
خیلی مردی ظفر!
|