آنچه می خوانيد بخش هائی از سخنرانی احمدی نژاد در مراسم
سالانه جامعه اسلامی مهندسان است كه شبكه های خبری داخلی آن را
سانسور كردند.
گفته می شود خبرگزاری های داخلی زير فشار و تهديد بخش ارتباط
های رسانه ای دفتر احمدی نژاد و همچنين وزارت ارشاد مجبور شدند
اين بخش ها را سانسور و حذف كنند.
احمدی نژاد
از جمله گفت:
دشمن هيچ وقت با ما درگير نخواهد شد و حمله به ايران كشك است.
وقتی به دوستان می گويم درموضوع هسته ای پيروزيم وكار تمام است
و آنها نمی توانند كاری بكنند و از نظر قانونی و حقوقی درافكار
عمومی خلع سلاح شده اند و افكار عمومی جهان با ماست و خدا
دورشان زده است، می گويند احمدی نژاد حرف های آسمانی می زند و
بعد شروع به مسخره كردن می كنند.
ما می گوييم، ما در مساله هسته ای پيروزيم كه يكی برگشت و
پرسيد: آيا تو با جايی ارتباط داری كه می گويی پيروزيم؟ من
گفتم بله، با خدا ارتباط دارم كه يكی گفته بود احمدی نژاد حرف
های عجيبی می زند. كم نبودند كسانی كه با امام زندگی می كردند،
آيا بويی از امام برده اند؟ به نظر من اتفاقاتی دارد می افتد
كه جريان انقلاب دارد از يك صافی عبور می كند و اين لازمه و
جهش انقلاب و كمال انقلاب است.
مشكل ما اين است كه بعضی ها ، آرمان انقلاب را فراموش كرده اند
و .... غفلت می كنند كه در جبهه انقلاب هستند. همه كارهای
مربوط به هسته ای تعطيل شده بود. برخی می گفتند اصلا اين انرژی
را برای چه می خواهيم و چرا بايد هزينه بدهيم؟...... به ما می
گفتند كه اين كار را نكنيد كه حمله می كنند، می زنند و می
كشند. اما كار(دشمن) به جايی نرسيد و امروز ما مسير طولانی را
جلو آمده ايم .. و در پله آخر قرار داريم و اگر از آن عبور
كنيم، ديگر تمام است.
خنده ام می گيرد از كسانی كه می گويند به فلان ناو گفته اند
برود خليج فارس. اين ها اگر از خليج فارس بيرون بروند، بايد
نگران شويم نه اين كه وقتی داخل می آيند . متاسفانه برخی در
داخل تيتر می زنند كه فلان ناو به سمت فلان جا حركت كرده است.
ناو كدام است؟ آنها باخته اند... حمله به ايران كشك است.
احمدی نژاد اين خاطرات را هم در همين سخنرانی نقل كرد:
چندی پيش كه برای شركت در اجلاس گروه 8 به اندونزی سفر كرده
بودم، بخشی از اين تغيير و تحول را مشاهده كردم و اين خاطرهای
جالب و شنيدنی است.
در هتل محل اقامت ما چيزی قريب به يكصد دانشجوی دختر و پسر –
كه هيچكدام پوشش و تيپ حزبالهی هم نداشتند! – به كارآموزی
مشغول بودند. يكی از شبها كه بسيار دير وقت به هتل
بازميگشتم، متوجه شدم كه دوره كارآموزی اين افراد به پايان
رسيده و آنها در چی چی هتل! (در اين هنگام تعدادی از مستمعين
خطاب به احمدينژاد كلمه لابی را يادآوری كردند) منتظر
ماندهاند تا برگههای كارآموزيشان را من امضاء كنم!
من به آنها گفتم: برگههای كارآموزيتان به من چه ارتباط دارد
و آنها اصراركردند كه مگر تو احمدينژاد نيستی؟ پس بايد
برگههای ما را امضا كنی!
در ادامه همان سفر به جزيره بالی وارد شديم، برنامهها به شدت
متراكم و فشرده بود، اجلاس عمومی – مذاكرات دوجانبه، جلسات
خصوصی و ... در اين ميان تعدادی زيادی از دانشجويان هندو به
ديدار ما آمدند. آنها فرياد ميزدند:
Ahmadinejad, we love you
(احمدينژاد ما عاشق تو هستيم). اين وضعيت را ما يك ماه بعد در
كشور چين هم داشتيم. جايی كه دانشجويان نيمه شب به ديدار ما
آمدند و برنامهريزی كردند و سازماندهی كردند و ابراز علاقه به
ما ميكردند.
در يكی از همين كشورهای اطراف هم يك مورد تا ساعت 2 نيمه شب
تقاضای ديدار با ما را داشتند اما نكته جالب در سفر ما به
آفريقا بود؛ جايی كه ما به نماز رفتيم، نماز و سخنرانی 20
دقيقه طول كشيد اما خداحافظی من با نمازگزاران 45 دقيقه به طول
انجاميد!
در آمريكا يك نكته جالب ديگر هم بود. دانشآموزان آمريكايی
ميگفتند: اينجا نميگذارند ما صدای شما را بشنويم. اين
دانشآموزان به من شماره تلفنهايشان را دادند و گفتند شما زنگ
بزنيد ما صدايتان را پشت بلندگوی مدرسه ميگذاريم تا همه
بفهمند شما چه ميگوييد. |