از دیرباز
شعر پارسی و موسیقی ایرانی در یك آمیختگی جداییناپذیر، ذهن و
دل جماعت ایرانی را
به خود مشغول كرده، بهطوری كه هرجا شعری به میان آمده،
ناخودآگاه دلها به سوی
نغمهای شتافته و هرجا نغمهای شنیدهاند، جام شعرشان سرریز
شده است. به همین دلیل
میبینیم خواندن اشعار بزرگان پارسی با نغمات موسیقی از
قرنها پیش تاكنون به صورت
یك سنت مقبول و مطبوع جریان دارد. هرجا سخن از رزم و حماسه و
جنگاوری است، اشعار
فردوسی با نغمه همایون و چهارگاه بر زبان پهلوانان جاری
میشود و هر جا صحبت
شوریدگی و عرفان است، ناخودآگاه شعر مولوی به رقص میآید.
ردیف موسیقی ایران نیز
بنا به ضرورت بیانی و حفظ موجودیت خود كه از طریق انتقال سینه
به سینه صورت
میگیرد، از گذشتههای دور و نامعلوم به شعر فارسی پناه برده و
هر نغمه خود را به
بیتی مزین ساخته است تا ضمن افزودن زیبایی بر آهنگ، حفظ و
استمرار آن نیز به سهولت
انجام گیرد. در این خصوص با نیمنگاهی به ردیف آوازی بر جای
مانده از گذشته و حتی
اجراهای آوازی اساتید بزرگ در اوایل قرن جاری، ملاحظه میكنیم
نزدیك به نیمی از
اشعار انتخابی متعلق به سعدی است و بهندرت تكبیتهایی از
دیگر شاعران میشنویم.
در این میان نقش اشعار حافظ كمرنگتر جلوه میكند. بیگمان
چـنـیــن رویـكـردی در
اعـصـار گـذشـتـه بـه روحـیـات مـردم و اقتضای زمانه مربوط
بوده است و به جز این
دلیل دیگری بـر كـمتـوجـهـی پـیشینیان به شعر حافظ در اجرای
موسیقی را نمیتوان
جستجو كرد. به عبارتی شعر حافظ از زمان خود او تا عصر حاضر
بیشتر مطلوب فرهیختگان
بوده تا عامه مردم، ولی اینك به مدد صدای آسمانی شجریان،
تكبیتها و غزلهای
فراوانی از حافظ شیرینسخن در ذهن مردم نقش بسته است. شاید
تقدیر این بود كه یگانه
غزل پارسی با یگانه آواز ایران، پیوندی اینچنین یابد.
توجه جدی محمدرضا شجریان به
شعر حافظ، از سالهای 55 به بعد شكل میگیرد. این روند در مقطع
انقلاب به دلیل
نیاز اجتماعی و سیاسی وقت، موقتا تعطیل شد تا اینكه با از
سرگیری فعالیتهای وی در
قالب كنسرت و نوار، از سال 58 به بعد با كنسرت ابوعطا به
همراه تار محمد رضا لطفی،
شعر حافظ دوباره زینتبخش آثارش گردید. از این پس، دقت نظر او
در انتخاب شعر با
توجه به ضروریات زمانه و درك مخاطبان، باعث شد تا شماری از
غزل های حافظ كه تا
دیروز روشنیبخش خلوت اهل دل بود، امروز برای غالب مردم مانوس
و ملموس گردد. نگاهی
به آلبومهای "عشقداند"، "بیداد"، "ماهور"، "آستان جانان"،
"دستان"، "سرو چمان"،
"پیام
نسیم"، "یاد ایام"، "چشمه نوش"، "معمای هستی" و بسیاری از
كنسرتها و
كاستهای فراوان، میزان علاقهمندی شجریان به شعر حافظ را
آشكار میكند. البته،
صرف رویآوری به یك شعر جاودان برای جاودانه شدن كفایت
نمیكند. چهبسا غزلهای
ناب حافظ و سعدی در حنجره برخی خوانندگان كمدانش از معنی
اصلی خود دور
افتادهاند. عكس این قضیه نیز در مورد شجریان مصداق مییابد.
غزلهایی كه در حالت
عادی برای عموم مردم، مفهوم روشنی نداشتند، با آواز و تحریرها
و تاكیدهای استادانه
او معنی تازه ای یافتند. بیجا نیست اگر بگوییم اشعار حافظ در
هر بار خواندن شجریان،
دوباره سروده شدند و این مرهون سختگیری خوانندهای است كه به
گفته خود برای انتخاب
یك شعر مناسب جهت اجرا، گاهی تا چهار ماه وقت میگذارد! اجرای
بدیع برخی از
غزلهای حافظ چه به صورت آواز و چه در قالب تصنیف، چنان قوی و
روان صـورت گـرفـتـه
كـه كـمـتـر هـنـرمندی جرات طبعآزمایی در این عرصه را به خود
داده است و البته در
بخش تصنیفخوانی، نقش بیبدیل آهنگسازی چون پرویز مشكاتیان را
نمیتوان نادیده
گرفت. در اینجا مطلع چندی از غزلهای مزبور را مرور میكنیم.
یاری اندركس
نمیبینم یاران را چه شد - گوشه بیداد و در ادامه دستگاه شور
روز وصل
دوستداران یاد باد - دستگاه همایون
باغبان گر پنج
روزی صحبت گل بایدش - دستگاه همایون و در ادامه شور
دلم رمیده و
غافلم من درویش - دستگاه شور - همایون
در نظر بازی
ما بیخبران حیرانند - آواز ابوعطا
طفیل هستی عشق
اند آدمی و پری - آواز ابوعطا
صبح است ساقیا
قدحی پرشراب كن - دستگاه چهارگاه
زاهد ظاهرپرست
از حال ما آگاه نیست - دستگاه شور
در همه دیر
مغان نیست چو من شیدایی - دستگاه شور
روشن از پرتو
رویت نظری نیست كه نیست - دستگاه راست پنجگاه
دل میرود ز
دستم صاحبدلان خدا را - دستگاه ماهور
نكته پایانی
اینكه رویكرد آشكار و پر رنگ استاد شجریان به شعر حافظ هیچ گاه
وی را از دیگر
قلههای ادب پارسی غافل نكرد. از جمله در اثر "نوا- "مركب
خوانی- با همنوازی تكرار
ناشدنی محمد موسوی، غزل های زیبایی از سعدی را جان دگر بخشید.
وی كاری را به انجام
رساند كه بسیاری از افراد یا اصولا توانش را نداشتند و یا
هیچگاه دغدغه ذهنی شان
نبود. البته رویكرد ستودنی ایشان به شعر حافظ یك عارضه منفی هم
داشت كه ظاهرا گریز
ناپذیر است و آن اینكه شعر حافظ در حنجره خوانندگان بعد از
ایشان دیگر لطفی ندارد
.
زیرا گوش های مردم به كیفیتی از غزل حافظ و آواز ایرانی عادت
كرده است كه به سادگی
نمی توان آن را كنار زد، مگر اینكه شجریانی از جنس دیگری ظهور
كند.
(این مطلب را برای انتشار در پیک هفته ارسال داشته اند، اما
متاسفانه توضیح نداده اند که از کدام سایت و یا روزنامه داخل
کشور گرفته اند. حدس و گمان ما متوجه سایت خوابگرد بود اما
هرچه در آنجا گشتیم به آن برخورد نکردیم. چنانچه منبع اصلی آن
را ارسال کننده مطلب و یا خوانندگان به ما معرفی کنند، آن را
اعلام خواهیم کرد. )
این بحث را "سهيل محمودی" نیز در روزنامه "شرق" یکبار به گونه
ای و از زاویه ای دیگر آغاز کرد که آن را نیز در ادامه می
خوانید:
در دوره هايی، کسانی اين افتخار را پيدا می کنند که «نماد» و
«نماينده» فرهنگ ملی و هنر سرزمين خود باشند. اين ويژگی «نماد
فرهنگی» بودن، نه آسان به دست می آيد؛ نه نهادهای رسمی و
قراردادها و آکادميک نقش چندانی در ظهور آن دارند و نه می توان
با چند تا اطلاعيه و بخشنامه و رای گيری های ژورناليستی و
رسانه ای به چنين انتخابی دست زد. در اين چند دهه اخير چند
شخصيت را سراغ داريم که در حوزه های گوناگون فرهنگی- هنری
شخصيتی ملی به حساب می آيند. پذيرش عموم مردم و صحه گذاشتن
فرهيختگان بر اين پذيرش که در يک پروسه زمانی رخ داده در اين
«نماد» و «نمايندگی» نقشی موثر داشته است. مثلاً ياد می کنم از
استاد عزت الله انتظامی در سينما. استاد اکبر رادی در نمايش،
استاد محمود فرشچيان در نگارگری، استاد محمدحسين شهريار در شعر
و استاد محمود دولت آبادی در ادبيات داستانی. استاد شفيعی
کدکنی در تحقيق، استاد غلامحسين اميرخانی در خوشنويسی... و
استاد محمدرضا شجريان در موسيقی. اين بزرگان هر کدام متر و
اندازه هنر خويش در روزگار ما محسوب می شوند و نماد و نماينده
فرهنگ ايرانند... و اين مرتبت کمی نيست که کسی در روزگار خويش،
«نماد» فرهنگ سرزمين خود باشد. اين از آن شگفتی های تاريخ شعر
و موسيقی ما در سده اخير است. نيمای عزيز و بزرگ سعی می کند
وظايف موسيقی و شعر را به عنوان دو همزاد از هم تفکيک کند و تا
حدی هم موفق بوده است. نيما خود می گويد؛ «تمام کوشش من اين
است که حالت طبيعی نثر را در شعر ايجاد کنم. در اين صورت شعر
از انقياد موسيقی مقيد ما رها می شود. شعر جهانی است سوا و
موسيقی سوا. در يک جا که به هم می رسند می توان برای شعر آهنگ
ساخت، اما شعر آهنگ نيست. همچنين می توان برای آهنگی شعر به
وجود آورد، اما شعر موسيقی نيست...»
اما هم خود نيما، از دلبستگان جدی موسيقی ما است و دوستی اش با
صبا و شهريار بسيار عميق بوده و هم بهترين شاگردان نيما و
پيروانش هر يک سر و سری با موسيقی اصيل ايرانی داشته اند. به
غير از شاملو که علناً مخالفتش را با موسيقی ايرانی اعلام می
کند و فروغ که نشانه ای از آشنايی اش با موسيقی ايرانی نديده
ام؛ ديگر شاگردان و پيروان نيما حتی دستی به ساز داشته اند. در
اين بين، نماد موسيقی ايرانی در اين چند دهه استاد محمدرضا
شجريان يکی از جدی ترين شخصيت های موسيقايی است که با صدای
خود- و گاه با ملودی هايی که خود ساخته و اجرا کرده- شعر نيما
و نيمايی سرايان را با موسيقی ايرانی پيوند می دهد... و آن
شگفتی همين است. اين طنز و پارادوکس نيست. شعر نيما و نيمايی
سرايان، واقعاً از موسيقی متداول ما با جمله بندی ها و سرضرب
های معمولش فاصله می گيرد. اما اتفاق از آن سو پيش می آيد.
موسيقی ما به سمت شعر نيما حرکت می کند. اين اتفاقی شگفت و
خجسته است. بی هرگونه اغراق هم بايد گفت که سهم استاد محمدرضا
شجريان در اين قدم برداشتن و گام زدن موسيقی در فضا و حال و
هوای شعر نيمايی بيش از ديگران است؛ سهمی که امروزه نزد
دانايان، به خوبی به نام او ثبت شده است. سال های نخستين دهه
پنجاه خورشيدی است. گروهی از نوازندگان و نواسازان جوان که در
هنر خويش به مهارت و ورزيدگی شايسته ای رسيده اند و چم و خم
سنت موسيقايی ما را آموخته اند، پا به عرصه خلاقيت و ارائه
آثار خود می گذارند. اينان از عوامل روشنفکری بهره ای دارند.
کسانی چون محمدرضا لطفی، فريدون شهبازيان، فرهاد فخرالدينی و
محمدرضا شجريان اين گام ها را برمی دارند. صدای شجريان با
خوانندگان آن روزگار به کلی متفاوت است. گو آنکه شخصيت او در
اصل و بنيان، وقار و متانتی دارد که آن فضای باب بازار را
برنمی تابد... و بعدها کسان ديگری چون آقايان کامبيز روشن
روان، حسين عليزاده، برادران کامکار، عطا جنگوک، استاد حسين
يوسف زمانی و... در اين عرصه گام می نهند.
اما سهم شجريان سهمی ديگر است. در جايگاه خواننده شهرام ناظری
و بيژن بيژنی- و پيش از آنها شادروان حسين قوامی با اجرای
«شباهنگام» نيما از ساخته های عماد رام- کارهای قابل تحسينی
ارائه داده اند. اما باز می گويم سهم شجريان بسيار بيش از
اينها است. او آگاهانه نوعی شعر اجتماعی را روايت می کند که با
مسووليت تاريخی زمانه اش و با صدای متفاوتش، هماهنگی دارد.
بعدها هم خود، ملودی هايی را براساس برخی از ديگر آثار نيمايی
سرايان پديد می آورد که امروزه حاصل بيش از سه دهه تلاش و جديت
او در اين عرصه او را کماً و کيفاً سرآمد هنرمندان موسيقی
ايرانی در رويکرد به شعر امروز و شعر نيمايی قرار می دهد.
رويکرد استاد محمدرضا شجريان به ادبيات نيمايی تا به امروز
تداوم داشته است. اتفاقاً ملودی ها و روايت های موسيقايی اين
گونه آثار اگرچه در اول به سختی در ذهن ها جا می افتاده- مثل
خود شعر نيما در چند دهه اول- بعدها به راحتی پذيرفته شده و
لااقل می توانيم بگوييم که خواص آنها را به خوبی جذب و هضم
کرده اند. امروزه به سادگی و آسانی می توانيم بگوييم صدا و هنر
شجريان ما را به ترنم و تغنی شعرهايی چون «فرياد» و «قاصدک»
اخوان واداشته است که شايد اصلاً سراينده آنها در سال های خلق
اين آثار گمان نمی برده که بتوان موسيقی ايرانی را با اين شکل
و اسلوب و هنجار درآميخت، بی آنکه شعر آسيبی ببيند يا آنکه
موسيقی از اصل و نهاد و بنيان «ايرانی» خود عدول کند. اين را
در «بوی باران» يوسف زمانی، مشيری و شجريان هم باز می توان درک
کرد. اين تلاش و کوشش مستمر و پيگير استاد شجريان راهی را برای
نسل پس از او هموار کرده است که گمان می کنم روندگان آن، پس از
اين بسيار خواهند بود. هنرمندان ميانسال و جوان از اين پس، قدم
های بعدی را برخواهند داشت... و مگر نبوده است تلاش آقای عطا
جنگوک که دو شعر بلندآوازه «شباهنگام» نيما و «به کجا چنين
شتابان» استاد محمدرضا شفيعی کدکنی را با همان سازهای ايرانی
با ملودی و آرانژمان تصويری و صورت پردازانه ارائه کرده است.
می توان با قدری توجه و توسع اين دايره را گسترده تر ديد... و
راه پيش روی آيندگان و نسل پس از استاد شجريان، آغوش گشوده
است. شعر امروز، منتظر روايتی با تنوعی افزون تر در حوزه
موسيقی اصيل ايرانی است... راهی که با گام های صدای استاد
شجريان آغاز شد. |