آنچه می خوانید، بخشی از معرفی موشکافانه و
مشروحی است که گلسرخی بر آثار به نمایش در آمده و در نیآمده
اردشیر محصص در سال 1351 نوشت و پس از ویراستاری سردبیر کیهان
سال، دراین نشریه وزین سالانه منتشر شد.
اردشیر عوامل جهت دهنده زندگی انسان را در
موقع تاریخی خاص باز می شناسد و آن را در خود انسان پیاده می
کند. و این است که انسان های او تاریخچه غمبار و
پر عفونت دنیای بورژوازی
اند.
"اردشیر محصص" به شکفتگی و دانائی در کار خویش
رسیده است و همین است که انسان را در اینگونه جوامع غولی نمی
بیند که مسلط به شرایط زیستی خویش است، او را زبون و درمانده
می بیند، او را حشره می بیند، که در چهارچوب یک نظام می
فرساید، تهی می شود، تقلا می کند، راه رهایی را
گم می کند و از اصل خویش
مهجور میسازد. این انسان به هرز رفته، بی چهره می شود و تن به
هر راهی که برایش پیش می کشند میدهد. چقدر مضحک است که این
انسان سر به دنبال افتخارات
نیز هست. و همین انسان خنجر به روی «خودی» می کشد. چون در
تالاب های عفن، دوست مطرح
نیست، منافع انگیزه ادامه و مبارزه است. منافع تنها و تنها
فردی می شود، برای آنکه افتخارات به انسان رو آورد، باید انسان
بی مفهوم باشد، باید تن به هر حقارت و تملقی بدهد. اردشیر گاه
انسان را چنان درمانده نمایانده که رستگاری را با پرچم ساختن
از دستمال اشتباه گرفته است. در پاره ای از کارها، اردشیر
وقایع نگار عصر تملق است.
آقایان! می دانید، اردشیر با آن لبخند بودائی
که هرگز از مهربانی و نوازش بوئی نبرده است، تنها کاریکاتوریست
نیست با مشتی خط و احیانا فخر و رنگ سیاه مرکب. او طراح سران
است، ما را به اصل خویش رجعت می دهد، تاریخ را متوقف می کند،
تا امروز را در آینه دیروز بنگری. در هنگامی که کلمات در برابر
تابلوهای «ورود ممنوع» قرار گرفته اند، اردشیر علامت گذاری و
نقطه گذاری نمی کند، فرصت انطباق را به ما می سپارد. شمایل
قاجاری برای او تمثیلی بیش نیست.
اردشیر، در این راه «دن کیشوت» نیست، با
شمشیرها و سپر کاغذی و فاتح سرزمین های موهوم. او شوالیه
خشمگین هم نیست در پشت میز گرد. او
دهان اعتراض است. در میان ما تیغ می کشد، تیغ در چشم من
و تو که حقیقت را همواره با واقعیت روزمره اشتباه گرفتهایم.
او می خواهد روزگاری را باز گوید که در آن حقوق بشر، نوعدوستی،
روابط متعالی انسانی، احساسات والای بشر، شوخی شیرینی بیش
نیست. «سیاه» از گرسنگی، با
حنجره ای دریده فریاد می کند. انسان ها از سگ ها دم تکان دادن
را آموخته اند، سرها قبل از مبارزه بریده است. بی چهره گی حاکم
است. زبان با چرخش در دهان «افتخار» اعطاء می کند. چه
فرقی می کند که صد نفر یک سر داشته باشند، تعبیر هر مبارزه ای
فرومایگی است؛ معصومیت داشتن بره وار
و دست به سینه ماندن رسالت تاریخی بشر است! دختری لبش
را گم کرده و باخته است. چه فرق می
کند که سر انسان به تن او باشد. یا در قابی اسیر آمده و به
دیوار الصاق شده.
شمشیر زن در سرزمین سرهای بریده، فاتح مطلق
است، برای جنگیدن به اندیشه و سر نیازی نیست. دیگران می توانند
به جای ما بنویسند، دیگران می توانند به جای ما زندگی کنند،
خوب، چه می شود کرد!
اردشیر این ها را می گوید.
اردشیر هجوم به کادرهای "مهربانانه"، و
"نوعدوستانه" بشری برده است تا آقایان نقاب وار مضحک تر باشند.
پاره ای از کارهای این مرد زیاده از حد فروتن،
این کافکای کاریکاتوریست، شانه به شانه هنر انگیزه ای می تازد.
از قوه محرکه کافی برخوردار است، به تو هشدار می دهد که نمی
توانی از سر آسودگی در سالن های دربسته، به سونات های ملایم
گوش فرا دهی، در فاصله سونات ها آبجو بنوشی و با لوندی سیگار
دود کنی.
اردشیر محصص، توانسته کلمه را که مهمترین عامل
ارتباط است، به خط نزدیک کند. اگرچه با کلمه می توان بزرگترین
مفاهیم را بیان کرد، او با خط به بیان این مفاهیم نشسته است.
کارهای «اردشیر» مرثیه ای برای بره های معصوم است! |