گزیده های خاطرات اردشیر زاهدی را با مناسبات
ارباب و رعیتی شاه و نخست وزیر شروع می کنیم که اوضاع امروز
جمهوری اسلامی را تداعی می کند:
1-
وقتی به کاخ رسیدم، هویدا را دیدم که پشت ستون نشسته بود. حرف
هائی زد که بوی نا امیدی می داد. به سراغ اعلیحضرت که رفتم
جریان را به عرض رساندم. گفتند ترسیده که از نخست وزیری
برکنارش کنم... شما هم بروید خودتان را (برای نخست وزیری)
آماده کنید... عرض کردم گروهی را جمع کردن و از دولت بد و خوب
گفتن شرط مردانگی نیست. نظر مبارکتان هست که یک روز استدعا
کردم علیه پدرم چیزی نگوئید؟ دراین صورت، اگر خود من یک روز
آمدم و علیه پدرم چیزی به شما گفتم معلوم است که دارم توطئه
علیه شما می کنم. (شاه، بعد از کودتای 28 مرداد و محکم شدن زیر
پایش، ترس از کودتای زاهدی علیه خودش به سراغش آمد. حوادث
کودتائی در عراق و مصر این ترس را بیشتر کرد، بویژه که ژنرال
های ارتش هنوز سرپرده شاه نبودند و سپهبد زاهدی اعتبار بیشتری
در میان آنها داشت. به همین دلیل، پس از آن که نمک را خورد و
جا افتاد، سپهبد کودتاچی را برکنار کرد و فرستاد سوئیس که آب
خنک بخورد. صحنه ابلاغ برکناری او سر میز شام را به نقل از
کتاب خاطرات ثریا در پیک هفته منتشر کرده ایم. )
2-
دکتر اقبال را مجلس استیضاح کرد و او اعلام داشت تا اعلیحضرت
از سفر تشریف نیآورند و کسب اجازه نکنم، جواب مجلس را نمی دهم.
هویدا هم یک بار به باشگاه افسران رفته و گفته بود من فقط رئیس
دفتر خصوصی پادشاه هستم.(مقایسه کنید با اوضاع و مناسبات امروز
رئیس جمهور که نقش نخست وزیر را دارد با رهبر که به هیچکس حساب
پس نمی دهد و بعنوان فرمانده کل قوا، مادام العمر شده است)
3-
به خود هویدا هم گفتم صلاح مملکت و صلاح خود توست که کنار
بروی. زیاد ماندن ما در پشت یک میز مردم را از ما دور می کند.
خود من هم وقتی استعفا دادم و به واشنگتن رفتم به اعلیحضرت به
طور خصوصی عرض می کردم که ما داریم به سوی وضع خرابی پیش می
رویم... با توجه به گزارش ها و خبرهائی که افراد از تهران
میدادند وضع را بد می دیدم.
4-
هنگامی که دولت شریف امامی مصدرکار بود به شاه گفته بودند به
سفر بلغارستان و آلمان شرقی نروند. می گفتند وقتی ایشان به
هنگام نخست وزیر آقای آموزگار به مصر رفته بودند شلوغ شده بود
واعلیحضرت مجبور شده بودند به ایران برگردند. می گفتند اگر
اعلیحضرت به آن سفر نرفته بودند آن وضع پیش نمی آمد. این بار
هم می گفتند که اعلحضرت به سفر خارج از کشور نروند چون ممکن
است اتفاقی در کشور رخ بدهد.(میزان درک و تحلیل اطرافیان شاه
از انقلاب بهمن 57 در همین نقل قول از اردشیر زاهدی منعکس است)
5-
در آخرین روزها، در قسمت خوابگاه کاخ بودیم و علیاحضرت هم
تشریف داشتند. به ایشان(شاه) عرض کردم اگر خیال می کنید با
تشریف بردن شما، آدم احمق و دیوانه دیگری پیدا می شود که جریان
اوضاع را عوض کند و 28 مردادی بشود اشتباه می کنید. اعلیحضرت
فرمودند تو چقدر نسبت به پدرت حق ناشناس هستی. این همه خدمت
کرد و این طور از او یاد می کنی؟ گفتم دراین باره بعد صحبت می
کنیم، ولی در این مورد تاریخ تکرار نخواهد شد.
6-
هر روز یکساعت تا یکساعت و نیم وقت شرفیابی داشتم. گزارشها را
یک به یک مطالعه می کردند. دفتر ویژه گزارش سازمانها را خلاصه
کرده و می فرستاد. ساواک هم جداگانه گزارش هائی می فرستاد.
همینطور رئیس ستاد ارتش و یا روسای رکن دو. پنجشنبه و یکشنبه
ها روز نظامی ها بود و این آقایان، از رئیس شهربانی گرفته تا
مقامات نظامی بلندپایه دیگر شرفیاب می شدند و گزارش تقدیم می
کردند. گارد شاهنشاهی دستگاهی داشت و جریان کارها را به عرض می
رساند. می توانم بگویم اعلیحضرت تقریبا در جریان همه امور
قرار داشتند و نمی شود گفت که دولت ایشان را از جریان دور نگاه
میداشت.(همین تقلید را رهبر جمهوری اسلامی کرده و مناسباتی که
در بیت رهبری برقرار است تا آنجا که جریان امور نشان میدهد
همین است که اردشیر زاهدی در باره دوران شاه می گوید.)
درکتاب اردشیر زاهدی خاطرات چند روزنامه نگار
امریکائی نیز ترجمه و منتشر شده است. از جمله گزیده هائی از
کتاب قدرت نمائی در عمل- نوشته "بتی بیل". از این بخش هم این
قسمت را بخوانید که بسیار شبیه سفرهای استانی احمدی نژاد و
نتایج آنست:
"
درنیمه دهه 1350 فرح بیش از 40 هزار کیلومتر در کشورش سفر کرده
بود تا از نیازهای مردم آگاه شود. دستور داده بود قرص های ضد
حاملگی را به رایگان توزیع کنند و زنان سقط جنین کنند. به
مادران باردار و کودکان شیر پرچربی بدهند. بازدید او از مراکز
جذامیان کشور و بوسیدن آنان مشهور شده بود. وقتی به فرح گفتم
به عقیده من باید بمنظور حمایت از زنان ولگرد در برابر تنبیه و
زورگوئی پااندازان، روسپی گری قانونی شود. او از صمیم قلب
موافقت کرد. من این موضوع را بعدا در کاخ فرماندار ویلیامسبرگ
به شاه گفتم. شاه با شگفتی گفت: واقعا او چنین حرفی زد؟"
7-
بعد از کودتای عبدالکریم قاسم در عراق، ملک حسین هم در اردن
دچار مشکلات شده بود. نیمه شب اعلیحضرت از من خواست با پدرم
تماس بگیرم و بپرسم مایل است – دوباره- نخست وزیر شود یا نه.
من با پدرم تماس گرفتم و او پاسخ داد به این شرط که علیه کودتا
به کرکوک و بصره حمله کند. ولی نمی دانم در این میان چه حادثه
ای رخ داد که متحدان امریکائی و انگلیسی ما از طریق سازمان های
اطلاعاتی خود خبر دار شدند که روس ها از این خبر آگاهی یافته و
پیغام فرستاده اند اگر از جانب ایران اقدامی علیه عراق صورت
گیرد به حکوت جدید عراق کمک خواهند کرد.
کودتای 28 مرداد
دراین بخش از خاطرات اردشیر زاهد که او عمدتا
کوشیده است نقش خود و پدرش در کودتا را برجسته کند و لام تا
کام درباره عوامل در حال نقشه و توطئه انگلستان و امریکا در
روزهای فاصله 24 تا 28 مرداد چیزی نمی نویسد نیز نکته جالبی
یافتیم. این که سپهبد زاهدی و چند سرهنگ و سرتیپ و تبلیغاتچی
که در آن روزها در کنار او قرار داشتند و خانه به خانه می شدند
تا ببینند وضع چه می شود، طرح فرار به کرمانشاه و یا استقرار
در اصفهان مطرح می شود. یعنی، پس از شکست 25 مرداد می خواستند
فرار کنند و البته پیش از رفتن از تهران هم دست به انفجار و
آدم کشی بزنند. به موجب این اعتراف اردشیرزاهدی، کودتاچی ها
بسیار نا امید بودند و فکرش را نمی کردند که عوامل اصلی کودتا
که سرنخ آنها در دست مجریان انگلیسی و امریکائی کودتا بود،
سرگرم تدارک یک خیز دیگر کودتائی هستند. به همین دلیل وقتی خبر
آغاز کودتا در روز 28 مرداد می رسد، همه آنها حیرت زده می
شوند. در نیمروز 28 مرداد است که عوامل انگلیسی کودتا می
فرستند عقب سپهبد زاهدی و به او می گویند می تواند از سوراخ
موش در آمده و برود شهربانی و سپس رادیو را بگیرد. بخوانید:
8-
سرهنگ ضرغامی معاون لشگر در محل قرار در کوه صوفی اصفهان به من
گفت: "من در این دو روزه سعی کرده ام تماس سربازان و نفرات
ارتش با محیط شهر و وقایعی که در آن میگذرد بکلی قطع باشد و
الان امور انتظامی شهر را شهربانی در دست دارد و عمال مصدق و
توده ایها همه گونه یکه تازی میکنند. من در وضع فعلی دو کار می
توانم بکنم. یکی این که با یک عمل شدید نظامی تمام مقامات
کشوری و محرکان وقایع اخیر را دستگیر نمایم و اختیار شهر را از
هر جهت در دست بگیرم. دیگر آنکه اگر در تهران احتیاج به قوای
نظامی بیشتری باشد با نفرات لشگر و تسلیحات نسبتا مجهزی که
دراختیار داریم برای کمک به شما عازم تهران شویم. سوخت و وسائل
موتوری برای رسیدن به تهران داریم. حتی زره پوش و ارابه جنگی
هم داریم. می توانیم خودمان را حداکثر 14 ساعته به تهران
برسانیم.
در بازگشت به تهران گزارش و نتیجه سفر را به
پدرم در مخفیگاه دادم و ایشان گفت که منتظر گزارش کرمانشاه
هستم. دیروز عصر خبر رسید که سران حزب توده که تا چندی قبل در
سوراخ ها پنهان بودند برای گرفتن اسلحه علنا با مصدق وارد
مذاکره شده اند اما از نتیجه مذاکرات هنوز اطلاعی ندارم. همه
منتظر نتیجه سفر فرزانگان بودیم که از کرمانشاه و مذاکره با
سرهنگ بختیار بازگشته است.
سرهنگ بختیار پیام داده بود که با تمام قوائی
که تحت فرماندهی دارد دراختیار است. اسلحه و مهمات و آذوقه به
مقدار کافی در کرمانشاه موجود است و حتی میتوانیم خودمان را
برای حمله به تهران آماده کنیم. سرهنگ بختیار در انتظار ورود
تیمسار به کرمانشاه و یا حرکت از تهران و ورود به کرمانشاه
بود.
بعد از این گزارش ها بحث به میان آمد که برای
تشکیل "ایران آزاد" به اصفهان برویم یا به کرمانشاه. (در فاصله
25 و 28 مرداد که خیز اول کودتائی شکست خورده بود)
پدرم گفت: بی شک پس از اعلام موجودیت ما و
تشکیل "حکومت ایران آزاد" دار و دسته مصدق با ساز و برگ واسلحه
و نفراتی که دراختیار دارند به سراغ ما خواهند آمد. ما باید
قدرت دفاعی از خود و حتی حمله داشته باشیم. دفاع و حمله جای
امن و مطمئن می خواهد و جای مطمئن محلی است که عوامل طبیعی
مساعد هم داشته باشد. من اصفهان را جای امنی برای خودمان
تشخیص نمی دهم، زیرا با قدرت کمی که داریم باید از یک طرف به
خارج راه داشته باشیم حال آنکه اصفهان در قلب مملکت است و به
آسانی می توانند از همه طرف ما را محصور کنند. حتی از لحاظ
سوخت و آذوقه هم می توانند ما را در مضیقه قرار دهند. اطراف
اصفهان از همه طرف باز است و جنگیدن در دست با نفرات کم کار
آسانی نیست. بنابراین کرمانشاه مناسب تر از اصفهان است. قرار
شد قبل از حرکت ما- تیم ارتشی ها به همراه زاهدی و همکاران او-
به طرف کرمانشاه در چند نقطه دست به تخریب بزنیم. ما دراتاق
مجاور محل جلسه همه سرپا دور پدرم ایستاده بودیم و دراین باره
صحبت میکردیم که خبر آوردند یک ربع قبل در خیابان لاله زار و
چهار راه اسلامبول و میدان مخبرالدوله عده ای علیه مصدق و توده
ایها دست به تظاهرات زده و ماموران انتظامی هم با آنها هم صدا
شده اند. این خبر برای ما غیر منتظره بود. همه ساکت و آرام به
یکدیگر خیره شدیم. |