بتدریج وارد
مرحله ای شده ایم
که انتقادها از
وضع موجود کشور،
حداقل آهسته و
کمرنگ اما بصورت
علنی متوجه رهبر
جمهوری اسلامی می
شود. شاید رهبر
جمهوری اسلامی با
پرهیز از مصاحبه
با روزنامه
نگاران داخلی و
یا پرهیز از
دیدار مستقیم با
مردم و نه دیدار
با کسانی که
دستچین شده به
دیدارش برده می
شوند، بر این
باور بود که بهتر
است فاصله خود را
از مردم حفظ کند
تا از گزند
انتقاد مستقیم در
امان باشد و نوعی
قداست را برای
خود حفظ کند.
بویژه با این
اندیشه که اگر از
او انتقاد شود،
اقتدار او در
میان نظامی ها و
حتی روحانیون
بتدریج آب می
شود. همه این
محاسبات را شاه
نیز سالها مراعات
کرد و مجیز
گویانی که اطرافش
را گرفته بودند
مشوق او در ادامه
این روش بودند.
تا آنجا که "شجاع
الدین شفا"
اعتبار ادبی خود
را خرج این
مجیزگوئی و
چاپلوسی کرد و
لقب "آریامهر" را
برای اعلیحضرت
کشف کرد و خطاب
شاه با این لقب
طی بخشنامه ای به
همه ادارات و
روزنامه ها و
رسانه ها ابلاغ
شد. ما به سالگرد
سرانجامی رسیده
ایم که کاشفان
حفظ فاصله میان
شاه و مردم و خود
شاه تصورش را هم
نمی کردند.
سیدضیاء طباطبائی
آن سیاستمدار
زیرکی که از حوزه
علمیه در آمد،
عبا و عمامه را
کنار گذاشت و ریش
خود را تراشید و
عامل کودتائی شد
که بساط قاجاریه
را جمع کرده و
رضاخان را رضاشاه
کرد، در خاطراتی
که از او بصورت
مصاحبه ای مفصل
بر جای مانده و
متاسفانه در
جمهوری اسلامی آن
را بسیار سانسور
کردند و سپس
تجدید چاپ، نکات
تاریخی بسیاری را
فاش می کند. از
جمله درباره روزی
که به دیدار شاه
رفت تا سلامتی او
را که از یک ترور
در کاخ جان بدر
برده بود عرض شکر
کند. شاه هنوز در
کاخ مرمر بود.
سید ضیا در
خاطراتش می گوید:
رجال مملکت برای
رفتن نزد شاه و
گفتن سرسلامتی از
هم سبقت گرفته
بودند، اما من
صبر کردم و با
تاخیر چند روزه
به دیدار
اعلیحضرت رفتم.
برای ورود من به
کاخ هیچکس مانع
نمی شد و سئوال
هم نمی کرد. این
دستور خود ایشان
بود. مستقیم رفتم
و وارد اتاق کار
شاهنشاه شدم.
ایشان کنار پنجره
ایستاده و باغ را
نگاه می کردند.
تعظیم کردم و
ایشان که متوجه
ورود من شده
بودند، با اندوه
و نگرانی رو به
من کرده و گفتند:
«می بینی سید!
انسان در خانه
خودش هم در امان
نیست. عرض کردم
تفصیر خودتان
است! ایشان با
تعجب و اعتراض
گفتند: تقصیر من؟
عرض کردم: بله،
برای این که شما
از مردم فاصله
گرفته اید. مردم
دوست دارند
شاهشان را در
میان خودشان
ببینند و مشکلات
را مستقیما به
ایشان بگویند.
شما گاهی از
اتومبیل پیاده
شوید و به میان
مردم بروید. آن
دیدار تمام شد و
من فکر کردم حرف
و توصیه من تاثیر
خود را می گذارد،
اما چنین نشد.
اعلیحضرت از کاخ
مرمر که وسط
تهران بود کوچ
کردند به کاخ
نیاوران و از آن
پس بجای آن که با
اتومبیل اینسو و
آنسو بروند با
هلیکوپتر اینطرف
و آنطرف رفتند!»
سخن از دیروز
نیست، بلکه از
امروز و در
جمهوری اسلامی
است که بسیاری
امور به تقلید
است از دو دوران
دو پهلوی. آن روز
که علی اصغر حاج
جوادی جرات کرد و
نامه ای به رئیس
دفتر شاه نوشت و
اوضاع خراب مملکت
را تشریح کرد،
شاه نه تنها سخن
او را برنتافت
بلکه دستور
دستگیری اش را هم
داد. او سالها
بود که عادت
نداشت کسی مستقیم
با او صحبت کند و
بگوید در شهر چه
می گذرد.
باز گردیم به
امروز که دو سال
پس از نامه
سرگشاده آیت الله
خوئینی ها خطاب
به رهبر و توصیه
به تجدید نظر در
سیاست های سه دهه
گذشته، حالا
دیگرانی این حلقه
را تنگ تر کرده و
حتی در روزنامه
ها از همان یکه
تازی می نویسند
که در گذشته منجر
به انقلاب ۵۷ شد.
بحث از این نیست
که گردش به شرق
خوب است یا گردش
به غرب. بلکه بحث
بر سر گفتگوی
مستقیم با مردم و
گفتن دلائل اتخاذ
هر سیاستی است و
بسیج آگاهانه
مردم برای تحقق
آن سیاست. این
سرمقاله شماره
روز گذشته
روزنامه جمهوری
اسلامی به قلم
مسیح مهاجری
مدیرمسئول آن را
بخوانید:
«امروز با گذشت
۴۳
سال از پیروزی
انقلاب اسلامی به
جائی رسیدهایم
که اولاً غیر از
یک تفکر خاص
هیچکس و هیچ جمعی
کمترین سهمی در
رسانه ملی ما
ندارد چه رسد به
دگراندیشان و
مخالفان. ثانیاً
تخریب این و آن،
حرف اول و آخر
قدرتمداران ما و
ابزارهای تبلیغی
وابسته به آنها
ازجمله رسانه ملی
است. و ثالثاً در
تمام زمینههای
استفاده از قدرت،
اخلاق را به
فراموشی
سپردهایم و با
اینحال خود را
مظهر انقلاب
اسلامی معرفی
میکنیم. اگر
نخواهیم خود را
فریب بدهیم، باید
اعتراف کنیم که
این وضعیت اسفبار
نشان میدهد ما
برای حفاظت از
انقلاب به یک
انقلاب اخلاقی بر
مبنای تعالیم
اسلامی
نیازمندیم.» |