یادم هست وقتی در
بیرجند مشغول
گذراندن دوره
مقدس آشخوری بودم
بعد از یک هفته
زندگی در شرایط
سخت، یعنی
اردوگاه وحشت
آباد در حومه
بیرجند، مسافتی
طولانی را
پیمودیم تا به
پادگان برگردم.
مسافتی مثل
تهرانپارس تا
کرج ! تازه آنهم
با کوله پشتی و
اسلحه! حسابی
خسته شده بودم و
وقتی به آسایشگاه
رسیدم بدون اینکه
حتی پوتین از پا
در بیاریم مثل
جنازه ولو شدیم
رو تخت ! بیهوش
بیهوش!
در عالم خواب
دیدم فرماندمان
آمده آسایشگاه و
با داد و فریاد
می گوید به خط
شویم! گفتند آقای
حداد عادل رئیس
مجلس آمده در
مسجد بیرجند برای
سخنرانی ولی 4 تا
نفر بیشتر نرفته
اند مسجد. سرباز
بفرستید!
به خط شدیم و
حرکت کردیم.
سواربر اتوبوس به
مسجد رسیدیم. من
به خاطر اعتقادات
مذهبی که داشتم
رفتم وضو گرفتم و
وارد مسجد شدم
اما خیلی از
سربازا نه تنها
وضو نگرفتن بلکه
وقتی شیر تو شیر
شد با پوتین رفتن
داخل مسجد و
نشستند!
آقای حداد با
ورود ما و پر شدن
مسجد نفس راحتی
کشید. حتی
فرماندهان هم با
لباس شخصی آمده
بودند. یادم است
یک سرباز که
دیرتر وارد مسجد
شده بود به
فرمانده اش
احترام گذاشت و
درعوض یک سیلی از
فرمانده خورد.
فرمانده گفت: من
لباس شخصی پوشیدم
کسی نفهمه نظامی
هستم اونوقت جلو
همه داری به من
احترام میزاری؟
خیلی دوست داشتم
به سخنان آقای
حداد گوش بدهم
چون وقت گذاشته
بود و این همه
راه آمده بود که
در بیرجند
سخنرانی کند! اما
هر چقدر سعی کردم
زورم به پلکهایم
که انگار وزنه 50
کیلویی به آنها
آویزون کرده
بودند نرسید! و
مثل بقیه سربازها
خوابم برد. دیگه
چیزی نفهمیدم تا
اینکه از خواب
بیدارم کردند و
متوجه شدم
سخنرانی تمام شده!
|