از دل بحثی كه پيرامون مقايسه ميان
دو دهه سمت گيری سياسي-اقتصادی و
اجتماعی جمهوری اسلامی جريان
دارد هر نتيجهای در آينده نا
معلوم بخواهد بيرون بيآيد، يك
نتيجه قطعی امروز بيرون آمدهاست.
اين نتيجه چيزی نيست مگر همان
اعتراف توام با نگرانی آيت الله
امينی نايب رئيس مجلس خبرگان : مردم
ايران را در صورت يك خطر خارجي
ديگر نميتوان بسيج كرد!
اين اعتراف صريح است، اما كامل
نيست و از بيان دلائل آن هنوز
طفره رفته ميشود. البته حساب
اين طفره رفتن از حساب آنان كه
نميخواهند اين واقعيت را
بپذيرند و يا اگر در نهان
پذيرفتهاند هنوز تصور ميكنند
با ادعا و انكار ميتوانند قلب
واقعيت كنند جداست. نمونه بارز
اين قلب واقعيت اظهارات رئيس
همان مجلس خبرگانی است كه آيتالله
امينی نايب رئيس دوم و هاشمي
رفسنجانی نايب رئيس اول آنست،
كه ادعائی خلاف اعتراف آيت الله
امينی دارد. پيش از آيت الله
مشگينی رئيس مجلس ياد شده، رهبر
است كه يا خود در غفلت است و يا
ديگران را در غفلت تصور كردهاست.
آن حادثهأی كه آيتالله اميني
به آن اشاره ميكند، خطر دخالت
مستقيم و نظامی امريكا در ايران
است و آن ادعائی كه هنوز رهبر و
امثال آيتالله مشگينی بدان
اميدوارند بسيج ملی برای مقابله
با اين خطر است. اينكه مردم
ايران از جان و مال و ميهن خود در
برابر خطر و حمله نظامی خارجی به
دفاع برخواهند خواست امريست از
روز روشنتر، اما اول
بايد ديد بسيج برای دفاع در
برابر تهاجم خارجی هميشه همراه
است با دفاع از حاكميت و نظام
موجود؟ دوم
بايد ديد اين خطر خارجی چگونه ميخواهد
بر ايران فرود بيآيد؟
بخش اول-
آن بسيج تاريجی در ابتداي
پيروزی انقلاب 57 و در برابر حمله
نظامی عراق به ايران ممكن و عملي
شد، زيرا مردم حاكميت را از خود
ميدانستند و آنكس كه در جبهه
ميجنگيد خيالش از پشت جبهه
آسوده بود؛ در حاليكه امروز
مدعيان بسيج برای جنگ با امريكا
در حاكميت جمهوری اسلامی را
مردم در
برابر خود ميبينند و پشت جبهه
را دشمن خويش. آن زمان كه جوان و
نوجوان مشهدی كفن پوشيده و چفيه
به پيشانی ميبست و راهی ميدانهاي
مين ميشد در پشت جبهه
آقازادهای بنام ناصر واعظ
طبسی چكهای چند ميلياردی نميكشيد
و نوزادش در امريكا پا به دنيا
نميگذاشت، فرزند فرمانده سپاه
پاسداران به امريكا نميگريخت،
فرماندهان مخلص و آرمان طلب
سپاه به سلول های انفرادي
زندان 66 سپاه منتقل نميشدند،
فساد و فحشاء و دزدی سراپای بخش
قدرتمند حاكميت را به خود آلوده
نساخته بود، لباس و يراق
فرماندهان بسيج را جمعيت موتلفه
اسلامی نميخريد، پايگاههاي
بسيج مساجد به لانههای انواع
فساد اخلاقی و حتی مراكز توزيع
مواد مخدر تبديل نشده بود،
ايران بزرگترين واردكننده گندم
نشده و به حاشيه نشينان شهرهايش
ميليونها روستائی مهاجر اضافه
نشده بود، حجرههای بازار به
برجها منتقل نشده بود، روحاني
ساده زيست و صريحالكلامی بنام
آيتالله منتظری را در خانهاش
حبس نكرده بودند، غارت جاي
ايثار را نگرفته بود.
بنابراين، آنها كه هنوز
رويای شيرين آن بسيج تاريخی را
در سر دارند حتی اگر چشمانشان
باز هم باشد در خوابند!
هر يك از مدعيان بسيج مردم براي
دفاع دربرابر تجاوز خارجی و
حمايت از حاكميت موجود، اگر
واقعا در پی زمينه سنجی تعبير
رويای خود باشند ميتوانند
بجای نشستن بر كرسی خطابه و سخن
گفتن برای چند صد و يا حتی چند
هزار نفری كه سازمان يافته در
برابرشان به صف ميكنند، لباس
عادی و معمولی پوشيده و چند روزي
از قصرها و برجهای خود بيرون
آمده و به ميان مردم كوچه و
بازار بروند تا زمينه واقعي
اعلام و يا ادعای بسيج مردم را
بسنجند. خود ببينند و بسنجند، نه
آنكه متكی به آمار و ارقام و
نتيجهگيری از
نظرسنجی هائی كه در بيت و
ستاد رهبری و حاكميت مقابلشان
ميگذارند سخن بگويند. نمونه
شكست سنگين هاشمی رفسنجانی در
انتخابات مجلس ششم پيام و درس
بزرگی را به همراه داشت، گرچه
شنيده و گرفته نشد.
آنچه در حال تكامل در جهت يك
بسيج عمومی است نا اميدی از
امكان تحول و اصلاحات در ساختار
نظام كنونياست، نه رشد روحيه
بسيج برای دفاع از حاكميت و نظام
كنوني. اين حريقی است كه اصلاح
طلبان درون حاكميت را نيز می تواند
به كام خود بكشد و در آن صورت
نفرت عمومی جانشين بسيج عمومي
خواهد شد. اين همان كلامی است كه
گفته ميشود در ديدار
نمايندگان مجلس با رهبر، از سوي
موسوی خوئينی در اقدامی جسورانه
طرح شده و امثال آيت الله اميني
در جملاتی كه صراحت بيان همين
ارزيابی را در محافل دربسته
ندارد بيان كردهاست. چه ملتي
را در طول تاريخ ميتوان مثال
زد كه در برابر تجاوز و خطر
خارجی ايستاده باشد، در عين حال
كه خود منتظر فرصتی برای حضور در
خيابانها و نشان دادن مخالفت
خود با حاكميت و سياستهای آن
بودهاست؟
بخش دوم-
ماجرا باز ميگردد به آن خطري
كه امثال آيتالله امينی ميگويند
برای مقابله با آن نميتوان
مردم را بسيج كرد و امثال رهبر و
آيتالله مشگينی مدعياند ميتوان
مردم را بسيج كرد. به زبان ساده و
غير حكومتي، يعنی امكان بسيج
مردم در برابر تجاوز نظامي
امريكا به ايران.
آن بسيجی كه از آن سخن گفته ميشود،
ظاهرا يك بسيج نظامی و مردمی است
و آن حمله و تجاوز نظامی كه از آن
ياد ميشود نيز تجاوز ارتش عراق
به ايران را در نظر دارد. آيا
ماجرا اينگونه پيش خواهد رفت؟ صريح
و ساده ميتوان طرح كرد:
امريكا در پی فرصتی برای گشودن
تمام دروازههای ايران به روي
خود و اسرائيل است و ماجراي
افغانستان نشان داد، در حاليكه
از تكنولوژی پيشرفته نظامی براي
ضربه استفاده ميكند، جايگزين
ساختن حكومتهای طرفدار و مجري
سياستهای خود را به حضور
گسترده نظامی در كشورها ترجيح
ميدهد. بنابراين، حداقل در
شرايط كنونی آن اصطلاحات و
تصورات دوران جنگ ويتنام و يا
كودتاهای نظامی دوران جنگ سرد
در كشورهای جهان سوم را فعلا
بايد فراموش كرد. تعابيری نظير: سقوط در باتلاق
جنگ، امريكا با اراده خودش ميآيد
اما رفتنش به اراده او نيست،
يا خليج فارس را نا امن ميكنيم،
به منافع امريكا در سراسر جهان
ضربه ميزنيم، امنيت امريكائيها
را در سراسر جهان به خطر مياندازيم
و نمونههای ديگری از اين دست (
تعبيرات هاشمی رفسنجانی و برخي
فرماندهان سپاه در هفتههاي
نخست سقوط طالبان)
آنچه كه امريكا فعلا در پی آنست،
ايجاد و استحكام پايگاههاي
نظامي-سياسی برای روياروئي هاي
آينده در جنگ اقتصادی با رقباي
خود از يكسو و دفاع از موجوديت
نظام جهانی سرمايهداری به
رهبری خويش از سوی ديگر است.
از دل اين استراتژی كه با سقوط
اتحاد شوروی آغاز شده، گزينهاي
كه در ارتباط با ايران بيرون ميآيد،
چيزی نيست مگر تشديد فشار
اقتصادی به ايران، دور ساختن
هر چه بيشتر مردم از حاكميت، نا
اميد ساختن مردم از تحول و
اصلاحات در چارچوب نظام كنوني،
از بين بردن آلترناتيوهای ملي
حكومت، جلوگيری از حضور و عروج
چهرههای ملی و استقلال طلب در
داخل ايران و در يك كلام تقويت
همان سياست و روشی كه مخالفان
اصلاحات در ايران دنبال ميكنند.
ضربه نظامی به تاسيسات نظامي
ايران در اوج اين بحران و براي
رسيدن به هدف سياسی و تحقق طرح حكومت
جايگزين ميتواند حادث شود
و هدف از آن تحميل آن خواستی است
كه امريكا رسما و علنا، اگر خود
مستقيما هم طرح نكند، بنام
سازمان ملل متحد و ديگر مجامع
بينالمللی طرح خواهد كرد و آن
نيست مگر "همه
پرسي" در ايران و تحت
نظارت بينالمللي. اين نظارت
نيز، يعنی نظارت امريكا!
آنچه كه اكنون بعنوان سياست
امريكائی در ايران پيش برده ميشود
و يقين ميتوان داشت دستهاي
پنهان امريكا در دل حاكميت مجري
آنست، برای رسيدن به اين نقطه و
اين لحظه تاريخی برای امريكاست.
اوج دادن نااميدی و
نارضائی مردم از تحول و حاكميت و
از صحنه خارج شدن همه چهرهها و
جريانهائی كه مردم به آنها
اعتماد داشته و يا دارند، سپس
اعلام ضرورت "همه پرسي"
برای حكومت جايگزين و جلب حمايت
همه جانبه كشورهای اروپائی از
اين اقدام به ظاهر دمكراتيك. تن
نسپردن به اين خواست امريكا نيز
حملات نظامی به تاسيسات نظامي
كشور و از بين بردن آن پايگاههائي
را در پی خواهد داشت كه مدعيان
بسيج مردم، اكنون با اميد به آنها
در برابر تحولات ايستاده و
آسوده سر بر بالين ميگذارد!
آن همه پرسی امريكائی با اين پرسش
شروع نميشود كه نظارت
استصوابی باشد يا نباشد؟ قانون
مطبوعات اصلاح شود يا نشود؟
نهادهای زير نظر بيت رهبری تحت
نظارت مردم و مجلس در بيآيد و يا
در نيآيد؟ سيمای جمهوری اسلامي
تبديل به سيمای مردم ايران بشود
يا نشود؟ و...
آن همه پرسی با هدف
استقرار حكومت جايگزين
انجام ميشود نه اصلاح حكومت و
نجات انقلاب 57 . حكومتی كه
كارگزارانش ايرانياند اما
هدايت كنندگانش امريكائي. به
گردانندگان افغانتبار امروز
افغانستان، كه از دل شركتهاي
بزرگ نفتي-نظامی امريكا بيرون
آمدهاند و تكلم به زبان
انگليسی بر تكلم به زبان مادريشان
برتری يافته نگاهی بياندازيم تا
معنای اين آخرين جمله بيشتر درك
و هضم شود!
بنابراين، بسيج و جنگی در حال
حاضر در ميان نيست، زيرا فعلا
جبهه جنگ نه در مرزها، بلكه در
داخل كشور و با هدف قتلعام
اميد مردم جريان دارد، در
فردای اين قتل عام و از دل همه
پرسی امريكائی فاتحان واقعی اين
جنگ و قتلعام از سنگرها
بيرون خواهند آمد!
|