از
ابتدای سال پنجاه، افكار
عمومی ايران فشار به حكومت شاه
را برای گشوده شدن فضای
بسته سياسی، در تعويض اميرعباسهويدا
از نخست وزيری خلاصه كرده بود.
فشار سنگينی به دربار و شخص
شاه كه با فرمان او نخست وزيران
عزل و نصب ميشدند وارد آمد،
اما شاه بر عزم خود برای بسته
نگاه داشتن فضای سياسی
ايران و حتی تنگتر كردن اين
فضا استوار باقی ماند. نه
تنها در نيمه اول دهه پنجاه تن
به گشايش فضای سياسی كشور
نداد، بلكه از آغاز نيمه دوم اين
دهه دو حزب فرمايشي
مردم و ايران
نوين را نيز منحل كرد و حزب رستاخيز
را به عنوان يگانه حزب رسمی
كشور اعلام داشت. او در تشريح
اين اقدام خود و اعلام رسمی
اختناق عمومی رسما گفت:«
هر كس نميخواهد ميتواند
پاسپورت گرفته و از مملكت برود!»
بدنبال
اين تصميم، كه آخرين گام بي
بازگشت برای تكميل كودتای
28 مرداد بود، ليستی از اهل
قلم مطبوعات آن زمان نيز درست
كرد و فعاليت مطبوعاتی آنان
را ممنوع اعلام داشت. اهل
قلمی كه خود مرز های
سانسور را ميشناختند و طی دو
دهه بعد از كودتا احتياط را خوب
آموخته بودند، اما شاه آنان را
هم در مطبوعات تحمل نكرد! اين
ممنوعالقلمهای جديد
ابتدا 14 نفر بودند و بعدها كسان
ديگری هم به اين ليست اضافه
شده و از مرز بيست نفر گذشت. و به
چند ده نفر هم رسيد.
علياصغر حاج سيدجوادی شايد
برجستهترين قلم زن مطبوعات در
آن دوره بود كه بايد مطبوعات را
ترك ميكرد. نويسندهای از
همانديشان خليلملكی، با
شجره و گرايشهای مذهبي-روحانی،
كه نه با تودهايها نشست و
برخاست داشت و نه حضور شوروی
را در جغرافيای سياسی جهان
قبول. جرمش آن بود كه كتاب "محمد، پيامبري
كه از نو بايد شناخت" را
نوشته بود و همسايه "اسلام
كاظميه" دوست و منشی
غير رسمی عليامينی و
دوست "شمس
آلاحمد" برادر جلال آل
احمد و مدير انتشاراتی "رواق"
بود! جرم و دليلی بيشتر از اين
برای ممنوعالقلم شدن؟
ليستي
از نامها، اصطلاحات، اشعار،
شعرا، نويسندگان، وقايع
تاريخی، شخصيتهای ملی
ايران نيز در اختيار مطبوعات
قرار گرفت تا از صفحات مطبوعات
حذف شوند. قدرت از اين مطلقتر
ناممكن بود. ژنرالهای چهار
ستارهای كه يك تاج
شاهنشاهی را نيز بر فراز
ستارهها روی شانههای خود
حمل ميكردند، سرپرستی شبانه
پاسداران قصری كه شاه در آن
ميخوابيد را بين خود تقسيم كرده
بودند. اين اعتماد افتخار آفرين
و اعطائی ظلالله و بزرگ
ارتشداران، با كوچكترين پرسش و
خطا پس گرفته ميشد. همچنان كه
از ارتشبد جم، ارتشبد مينباشيان،
ارتشبد آريانا و ديگران و
ديگرانی كه شاه به هر دليل و
بهانهای ديگر تحمل ديدنشان
را نداشت پس گرفته شد.
فرامين
ملوكانه تنها برای
فرماندهان نظامی و در
شرفيابي های هفتگی و چند
ساعته آنها صادر نميشد؛ نظير
همين فرامين برای نخست وزير و
اعضای كليدی كابينه او
هم صادر ميشد: هوشنگ
انصاری، عبدالمجيد مجيدی،
جمشيد آموزگار، خلعتبری و
حتی اردشيرزاهدی كه پدرش تاج
و تخت سلطنت برباد رفته را با
كودتای 28 مرداد به شاه
بازگردانده بود. روسای
مجلسين سنا و شورا نيز همراه
هيات رئيسه اين مجلسين هفتهای
يكبار در يكی از كاخهاي
شاه، دست به جلو گره شده و سر به
پائين به صف ميشدند تا شاه
نيمساعتی به قد و قواره و رنگ
پريده رُخسارهشان نگاهي
بياندازد و احتمالا
رهنمودهائی بدهد. بت عيار در
هر ديداری به تناسب شغل و
حرفه كسانی كه شرفياب ميشدند
به رنگی در ميآمد. هنگام
شرفيابی ژنرالها و فرماندهان
نظامي( فرماندهان نيروهای سه
گانه و رئيس ستاد ارتش) در لباس و
زير يراق و حمايل بزرگ
ارتشداران و در ديدار با
سناتورها و نمايندگان دستچين
شده مجلس شورا در كت و شلواری
كه مدل و جنس آن در رقابت با
پادشاهان جهان تهيه شده بود: بيش
و پيش از همه "خوان كارلوس"
پادشاه اسپانيا كه قد و قواره هم
را داشتند!
در
ديدار با فرماندهان نظامی
غضباك به سراپايشان نگاهی ميانداخت
تا اگر كمی كج و كوله
ايستادهاند و جسارت نگاه در
چشم بزرگ ارتشداران را دارند
برای هميشه خانهنشين شوند.
در برابر سناتورها و هيات
دولت كج ميايستاد، كت را كنار
زده و شست دست چپ را در جيب بالاي
جليقهای كه به تن داشت فرو
ميكرد و درحال نگاه به گوشههای
تالار و يا كف زمين فرمان صادر
ميكرد! البته گاهی هم نيم
نگاهی به صورت رئيس سنا و يا
شورا (جعفر شريف امامی و
عبدالله رياضي) كه گزارش شرف
عرضی را قرائت ميكردند ميانداخت،
كه در اين حالت هر دو به لكنت
زبان ميافتادند!
در
يكی از همين شرفيابی ها
نام عباس مسعودی، نايب رئيس
مجلس سنا و صاحب انتشارات
اطلاعات را در ليستی كه
اسدالله علم مقابلش گذاشته بود
خط زد و گفت كه ديگر لازم نيست
چهارشنبهها ايشان بيآيد. عباس
مسعودی با شنيدن اين خبر به
رختخواب رفت و ديگر برنخاست!
ذليلتر
از همه اميرعباس هويدا بود، كه
نبايد با عصا در شرفيابيها
ظاهر ميشد! سايه انصاری،
آموزگار و مجيدی روی سرش
سنگينی ميكرد و شاه از اين
ذلالت در رقابت لذت ميبرد و در
اوقات تفريح، اسدالله علم لطيفههائي
را برای اعليحضرت نقل ميكرد
كه مردم كوچه و بازار برای
هويدا ساخته بودند!
دو
سوگلی در ميان نظاميها و در
جمع كابينه هويدا حسابشان از
بقيه جدا بود. هر كدام به دليلي.
اردشيرزاهدی كه هويدا را به
رسميت نميشناخت، مستقيم به
شاه گزارش ميداد و حتی پس از
طلاق دختر شاه "شهناز" (
فرزند اول شاه از همسر اول و
مصری او "فوزيه") نيز در
قصرهای شاه رفت و آمد داشت و
ارتشبد طوفانيان كه دلال مورد
اعتماد خريد اسلحه ارتش
شاهنشاهی بود و از راز و
رمزهای پورسانتها و بقول
امروزيها از "رانت"های
شاه اطلاع داشت. او هم حاضر نبود
شانه به شانه بقيه ژنرالهای
شاه در شرفيابي ها حضور پيدا
كند!
در
اوج اين اقتدار، اختناق و خانه
نشينی اهل قلم و هنر و
انديشه، علياصغر حاج سيد
جوادی نامهای سرگشاده به
هويدا نوشت. آنچه به او گفت،
همان بود كه به در گفت تا ديوار
بشنود! برخلاف آنچه "عباس
ميلاني" –
مائوئيست دو آتشه دهه 50 و محقق
سلطنت خواه امروز- مينويسد،
سيد جوادی ميدانست هويدا
تسليمتر و زبون تر از آنست كه
حتی نامه سيدجوادی را به
شاه نشان دهد و يا در شرفيابيهاي
خود ذكری از آن به ميان آورد!
ميدانست كه در ميان گذاشتن
وجود چنين نامهای با شاه،
آنهم از دهان هويدا، يعنی
جسارت ياد آوری زنده بودن "علياميني"
و تكدر خاطر اعليحضرت را فراهم
آوردن!
سيد
جوادی در نامه خود به هويدا
شرحی از اوضاع بد اقتصادی و
سياسی ايران داده بود و اينكه
ادامه اين وضع به انفجار ختم
خواهد شد. نظير همان نامههائی كه در دوران اخير
شادروان يدالله سحابی و محسن
سازگارا خطاب به رهبر نوشتهاند!
از ديوار صدا در آمد، كه از
هويدا در نيآمد!
سيد
جوادی يك گام جلوتر گذاشت و
اينبار نامهای به "باهري"
نوشت تا به اعليحضرت برساند. او
رئيس دفتر شاه بود. باهری
نامه را به شاه داد و يا او هم
جسارت طرح اين نامه را پيدا نكرد
معلوم نيست، اما سيد جوادی
معطل پاسخ و نتيجه نشد و نامه
بعدی را به خود شاه نوشت و سد
را شكست! سدی كه تا آن زمان،
شانه به شانه عمليات مسلحانه
نخبگان جوان دانشگاه هاي
ايران، يا در خارج از كشور شكسته
شده بود و يا بصورت شبنامهها
در داخل كشور. آنچه در نخستين
نامههای سرگشاده از شاه و
دربار شاهنشاهی خواسته شده
بود، فقط گشايشی اندك در
فضای سياسی كشور، تغيير نخست
وزير و كابينه، پايان بخشيدن به
اختناق رستاخيزی و تن سپردن
دربار شاهنشاهی به حداقلی
از تحمل آراء مردم برای
برپائی انتخابات و راه يافتن
چند نفری با رای مردم به مجلس
بود.
شاه،
كه مردم را بندگان ابدی
همايونی تصور كرده بود و هويدا
را لايق چنين مردمی ميدانست،
در اشاره به اين نامهها و
مطالبی كه مطبوعات غرب در اين
ارتباط مينوشتند، خود را ماه و
معترضين را سگ خطاب كرد و گفت: «
مه فشاند نور و سگ عُوعُو كند!»
آنچه
كه او نامش را "عُوعُو"
گذاشت، بسرعت تبديل به شعار و
خشم و فرياد در خيابانها شد.
روزی كه شاه در تلويزيون ظاهر
شد و در تائيد خواست مردم گفت«
صدای انقلاب شما را شنيدم» ديگر
بسيار دير بود. گوش فلك را فرياد
مردم ايران كر كرده بود!
آن
مسيری كه شاه رفت، برای او
كه دو بار، از ترس مردم از ايران
گريخته و بازگشته بود اجتناب
ناپذير بود. حكومتی كه با
كودتا آمده بود، با قيام مردم هم
بايد ميرفت. شاه و نظام
آريامهری او نه تنها استعداد
عقب نشينی را نداشت، بلكه
توان آن را هم نداشت.
از
آنجا كه فرض محال، محال نيست، ميتوان
اين فرض را در ميان گذاشت كه اگر
شاه در همان ابتدای نيمه دوم
دهه پنجاه و در واكنش به همان
نامه نخست علياصغرحاج سيد
جوادی، بجای پافشاری و
لجبازی با مردم ايران و نگاه
داشتن هويدا بر مسند 13 ساله، تن
به عقب نشينی ميداد، انقلاب
سال 57 آيا با چنان سرعت و
وسعتی پيش ميآمد؟
او
تن به اين عقب نشينی داد اما
زمانی كه ديگر هر گام به عقب،
به معنای رفتن به لب پرتگاه
بود. اين عقب نشينی در همان
ابتدای نيمه دوم دهه 50 بايد صورت
ميگرفت. شناخت لحظه و زمان عقب
نشينی، همان اندازه به درايت
و زيركی نيازمند است كه شناخت
لحظه حمله و يورش. هويدا كنار
رفت، آموزگار آمد، آموزگار به
سرعت برق و باد جای خود را به
شريف امامی داد و شريفامامی
نيز با همان سرعت جا را برای
ارتشبد ازهاری خالی كرد،
حتی ارتشبد ازهاری جای
خودش را به يكی از
سياستمداران مشهور به طرفدار
مصدق "شاهپور بختيار" داد و
همه اين عقب نشينيهای شاه
در عرض يكسال روی داد، اما
فرصت مناسب و موثر عقب نشينی
از دست رفته بود!
آيا
فرصت عقب نشينی رهبر و نهاد و
دستگاه رهبری جمهوری
اسلامی كه 5 سال است مردم
منتظر عقب نشينی آنها هستند از
دست رفتهاست؟
از
آنجا كه فرض محال، -در لحظات و
شرايط كنوني- باز هم محال نيست،
اگر عقب نشينی مخالفان
اصلاحات تا مرزهای قبول
اختيارات خاتمی برای تشكيل
يك دولت وحدت ملی (مركب از
راديكالهای مذهبی، ملي-مذهبيها
و شخصيتهای ملي)، پذيرفته
شود، گامی در جهت باقی
ماندن جمهوری اسلامی برداشته
شده است يا انهدام آن! جسارت
اعلام مرجعيت آيتالله
منتظری و پوزش از رفتاری
كه با او شده، گامياست در جهت
سقوط جمهوری اسلامی و يا
بقای آن؟ خانه تكانی در
شورای نگهبان و مجمع تشخيص
مصلحت، تغيير تركيب مديريت قوه
قضائيه و واگذاری نهادهای
اقتصادی به دولت و حتی حذف
و انحلال برخی از نهادهای
حكومتی مانند مجمع تشخيص
مصلحت و يا حتی شورای نگهبان
و دستور تجديد انتخابات مجلس
خبرگان و... در جهت بقاي
جمهوری اسلامی و حفظ ايران
در موقعيت بسيار دشوار كنونی
جهان است يا برعكس آن؟
اينها
سئوالی است كه امروز بايد به
آن پاسخ داده شود، شايد ديروز
زود بود، اما قطعا فردا دير است!
|