سال 1381، کتابی تحت عنوان
خاطرات "اردشیر زاهدی" فرزند
سپهبد زاهدی و همچنین وزیر
خارجه زمان شاه، داماد 7 ساله
شاه و سپس سفیر شاه در امریکا
و انگلستان در تهران منتشر
شد. کتاب 590 صفحه است بدون
احتساب شمار زیادی عکس های
خود وی و شاه، اما بی اغراق،
اگر کتاب را تکان بدهید، نه
یکبار، بلکه چندین بار، بیش
از آنچه ما از دل آن بیرون
کشیده ایم نخواهید توانست
چیزی از آن بیرون بکشید. شرح
شاه کارهای اردشیر زاهدی است
به مانند دن کیشوت در اطراف
شاه و رئیس جمهورهای امریکا!
مردی سودائی و هتاک، با سوادی
اندک که به پاس کودتائی که در
28 مرداد انجام شد و پدرش
نخست وزیر کودتا شد، شاه تا
پایان عمر خود او را در کنار
خویش نگهداشت. و البته او نیز
تا آخرین نفس های شاه به او
وفادار ماند و در کنارش نیز
باقی ماند. شاید این از نادر
مناسباتی باشد که در تاریخ
شاهنشاهی ایران بتوان یافت.
بقیه یا چشم هم را در آوردند
و یا زهر به خورد یکدیگر
دادند. همان داستانی که در
جمهوری اسلامی هم تکرار شد و
روحانیون و مذهبیون باهم
کردند و ادامه نیز دارد. به
سرنوشت آیت الله لاهوتی، آیت
الله منتظری، احمد خمینی و...
نگاهی بیاندازید تا دانسته
شود به چه سرنوشت و روشی
اشاره می کنیم.
اردشیر زاهدی 7 سال داماد شاه
بود. یعنی بعد از کودتای 28
مرداد، شاه دخترش شهناز را
عروس سپهبد کودتاچی "زاهدی"
کرد. دختری که از زن نخست شاه
"فوزیه" دختر پادشاه وقت مصر
بود. پس از آن 7 سال، اردشیر
زاهدی به راه خود رفت اما در
کنار شاه و شهناز پهلوی به
راه خویش رفت نه در کنار
دربار شاهنشاهی و عمه ها و
مادر بزرگش. او نشان داد که
شخصیتی متفاوت با درباری ها
دارد. بعدها با کس دیگری
ازدواج کرد و همچنان درکنار
او در پایتخت یکی از کشورهای
اروپائی زندگی صوفیانه ای
دارد. مادرش "فوزیه" نیز در
فاصله اندکی از آنها زندگی می
کند.
اردشیر زاهدی زمانی که وزیر
خارجه در دولت هویدا بود، نه
در جلسات کابینه شرکت می کرد
و نه اعتباری برای هویدا قائل
بود. این اختلاف در همان زمان
بر سر زبان ها بود و از آن
همه اختلافات، زاهدی در کتاب
باصطلاح خاطراتش تنها یکبار و
بسیار گذرا می نویسد که یکبار
هویدا را کتک زد. در یکی دیگر
از اشاره هایش به این اختلاف
می نویسد که یکبار به همراه
هم، از وزارت خارجه عازم
فرودگاه مهرآباد می شوند تا
از یک مهمان خارجی استقبال
کنند. بین راه هویدا زبان به
همدلی می گشاید و می گوید که
"ما باید 20 سال سرکار
باشیم". زاهدی که رانندگی
اتومبیل را برعهده داشته،
محکم ترمز می کند و کله هویدا
می خورد به شیشه جلو. سپس می
گوید: مرتیکه من با دختر شاه
نتوانستم 7 سال در یک رختخواب
بمانم، با تو 20 سال در
کابینه بمانم؟
کتاب زاهدی را غربال کرده ایم
و چند نکته ای را که ارزش باز
انتشار داشت بیرون کشیده ایم
که می خوانید: