داستان واقعی
گوزن ها
بهروز وثوقی
دریک جلسه
بررسی فیلم
هائی که پیش
از انقلاب در
ایران بازی
کرده، بخشی
از خاطرات
خود را در
باره سانسور
فیلم ها و
برخوردهای
امنیتی با
بازیگران
سینما و
فیلمسازان را
فاش ساخت.
"گوزن ها"
شاید سیاسی
ترین فیلمی
بود که بهروز
وثوقی در آن
بازی کرد.
سناریوی این
فیلم از روی
ماجرای به
دام افتادن
یکی از چریک
های شهری
سازمان چریک
های فدائی
خلق در
سالهای دهه
50 تهیه شده
بود. محاصره
"احمدزیبرم"
و کشته شدن
او در خانه
ای که به آن
پناه برده
بود. گزارش
سانسور شده و
محتاطانه این
ماجرا نیز
همان روز در
روزنامه
کیهان و
اطلاعات
منتشر شد.
کیهان با
جزئیات بیشتر
و اطلاعات با
احتیاط
بیشتر. با
انتشار این
گزارش در
مطبوعات عده
ای از
مطبوعاتی های
آن دوران تحت
پیگرد ساواک
قرار گرفتند
و حتی برای
مدتی ممنوع
القلم و کار
در مطبوعات
شدند.
محمدبلوری که
اکنون یکی از
قدیمی های
مطبوعات
ایران محسوب
می شود، و در
آن ماجرا
سردبیر صفحه
حوادث کیهان
بود، از جمله
این ممنوع
القلم بود.
کیمیائی نیز
همین گزارش و
حادثه را
تبدیل به
فیلمنامه ای
بنام "گوزن
ها" کرد و
بهروز وثوقی
در آن اوج
توانائی خویش
را به نمایش
گذاشت.
بهروزوثوقی
درجلسه بررسی
فیلم های پیش
از انقلاب
خود، گفت:
تعداد زیادی
از فیلمهایی
که من "پیش
از
انقلاب بازی
کردم، با
مشکلاتی از
سوی دولت
مواجه شد.
از جمله
توقیف فیلم
«گوزن ها».
ما برای فیلم
گوزنها،
مجبور به
تغییر کامل
30 دقیقه
از فیلم
شدیم. این
فیلم ابتدا
نامش
«تیرباران»
بود، اما
دستور آمد که
باید
نامش عوض
شود. یک
مسئله دیگر
هم بود که می
گفتند، «چرا
در «گوزن ها»
برای
یک دزد این
همه پاسبان
می آید؟»
البته ما هم
پاسبانها را
کم کردیم.
برای همین
فیلم، یک روز
یک آقایی به
من زنگ زد،
آدرس داد و
گفت، فردا
ساعت 8 صبح
بیا در خانه
ای در خیابان
گلستان. من
به
آنجا رفتم،
یک نفر در
آنجا بود.
مرا در اتاقی
برد که فقط
یک صندلی
داشت. به
من گفت اینجا
بنشین الان
کسی که با
شما کار دارد
پیدایش می
شود. اما فرد
مورد نظر تا
ساعت 4 بعد
از ظهر نیامد
و من عصبانی
شدم و گفتم
آقا ما
کاروزندگی
داریم، اما
او گفت: این
اقا جلسه
داشته و دارد
می آید.
آن آقا
بالاخره در
ساعت6.7 آمد.
یک آدم بسیار
لاغر و
نحیفی بود.
اولین سوالش
از من این
بود که چرا
در این فیلم
بازی کرده
اید؟ گفتم
دلیل خاصی
ندارد من
فیلمهایی با
موضوع متفاوت
را بازی می
کنم. او
گفت : اگر در
فیلمی تفنگ
به تو بدهند
و بگویند شاه
را بکش تو می
کشی؟ گفتم
اگر موضوع
متفاوت و
خوبی داشته
باشد بله این
کار را می
کنم.او گفت،
نه
خیر، اشتباه
می کنی!
آن آقا به من
گفت، ما برای
شما احترام
قائلیم ،
اما این
کارها را
نکن. مثلاً
یکی از یک
میلیون کاری
که می توانیم
بکنیم آن
است که ساعت
12 شب با
کامیون روی
ماشینت برویم
و بکشیمت.
شیشه ی
مشروبی هم
در ماشینت می
گذاریم که
روزنامه ها و
مردم بگویند،
بازیگر خوب
سینما در
حالت مستی
رانندگی کرد
و مرد.(
سرودی که یاد
مستان جمهوری
اسلامی
دادند!)
آنروز گذشت،
اما من تا 8
ماه بعد از
آن قضیه، هر
وقت
کامیونی در
پشت سرم می
دیدم، آنقدر
گاز می دادم
و کوچه پس
کوچه می رفتم
که
خطر از بین
برود.
|