یک ضرب المثل
ایرانی به
بعضی کارها و
تعارف ها و
رد و بدل شدن
های کشدار و
سرگردان و
خلاصه پاس
دادن به هم، می
گوید: لقمه
والله بالله
لقمه والله
بالله در
جمهوری
اسلامی زیاد
است. خیلی
زیاد. بعضی
از آنها از
گلو پائین
رفته و یا می
رود، بعضی را
هرچه می جوند
از گلو پائین
نمی رود.
مخصوصا از
گلوی قوه
قضائیه. تازه
اگر هم پائین
برود معلوم
نیست در شکم
نظام هضم
شود. مثل
همین پرونده
زهرا بنی
یعقوب و قبل
از آن،
پرونده زهرا
کاظمی. لقمه
ترور
حجاریان،
حمله به کوی،
قتل های
زنجیره ای و
امثال آن را
که جویده و
نجویده از
گلو پائین
داده اند، در
شکم نظام گیر
کرده، اما
این دو لقمه
را، حتی
نتوانسته اند
نجویده از
گلو پائین
بدهند.
بهرحال می
خواستم
بنویسم،
پرونده
مختومه اعلام
شده دکتر
زهرا بنی
یعقوب در
همدان را دو
باره از
تهران دستور
دادند نبش
ختم کنند.
یعنی این
پرونده بسته
نمی شود. یک
مدعی اسم و
رسم دار و از
آن مهم تر،
با سابقه و
رابطه دارد.
یعنی پدرش که
می گویند
خودش سرهنگ
سپاه بوده و
به خیلی از
رفقایش در
سپاه مراجعه
کرده و طلب
یاری داده
است.
شاید به همین
دلیل لقمه از
گلوی قوه
قضائیه همدان
پائین نرفته،
مجبور شده
اند آن را
برای نشخوار
دوباره بالا
بیآورد. و
حالا پرونده
"والله
بالله" زهرا
بنی یعقوب
دوباره قرار
شده از همدان
به تهران
فرستاده شود
تا رسیدگی
شود.
وب گردی
شبانه من،
گاهی به
نمناکی
چشمهایم، پیش
از آنکه پلک
هایم یکدیگر
را
درآغوش
بگیرند ختم
می شود. نمی
دانستم و
هنوز هم نمی
دانم در آن
سالهای نه
خیلی دور چه
گذشته، از
این و آن می
پرسم و کم کم
هرچه به
گذشته نزدیک
تر می شود به
سن و سالم
اضافه می
شود. گاهی
احساس می کنم
بزودی پیر می
شوم. مگر همه
پیرها،
خاطرات زنده
و متحرک
نیستند؟
این مطلب، که
در وبلاگ
"ایرانی..."
آن را پیدا
کردم و
خواندم، شاید
سالها پیرم
کرد. با چشم
نمناک به
خواب رفتم و
در اشک خود
غرق شدم.
مطلب را از
اینجا
دنبال کنید!
حالا که
خبرهای وزارت
خارجه به شما
می رسد، این
خبر را هم
داشته باشید
بد نیست: در
سفارتخانه
ایران در
کاراکاس سفیر
برای کلیه
کارکنان خود
یک دستگاه
سمند از
کارخانه
ایران خودرو
اختصاص داده
است . جالب
اینجا میباشد
به کارکنانی
هم که چند
ماه آینده
ماموریتشان
پایان یافته
یک اتومبیل
داده اند.