یک بدرقه- یک سالگرد
خسرو شکیبائی و آیت الله
مشکینی
نه تنها اکثر وبلاگ
نویسان، بلکه سایت های
خبری و خبرگزاری های
داخلی نیز از حضور گسترده
تهرانی ها در مراسم تشییع
جنازه خسروشکیبائی گزارش
داده اند. این مراسم
دیروز در تالار وحدت یا
همان تالار رودکی سابق که
معلوم نیست به چه دلیل
اسم آن را عوض کرده اند
برگزار شد و در گورستان
بزرگ شهر "بهشت زهرا"
ادامه یافت. وزیر ارشاد
اسلامی، سردار صفار هرندی
نیز دراین مراسم حاضر شد
و چند کلامی نیز خواست
سخن بگوید که بر اثر
اعتراض حاضران سخنان خود
را ناتمام گذاشت و از
صحنه خارج شد. آنها به
فرهنگ ستیزی، تحجر ستائی
و قرار گرفتن روشنفکران
ایران در منگنه سانسور و
ممنوعیت های وزارت ارشاد
اسلامی اعتراض کردند. در
همین روز، سالگرد در گذشت
آیت الله مشکینی رئیس
سابق و از دنیا رفته مجلس
خبرگان نیز بصورت رسمی و
حکومتی و درمیان بی
اعتنائی عمومی برگزار شد.
عکس بالا صحنه انتقال
جنازه خسرو شکیبائی
بازیگر سینما و سریال های
موفق تلویزیونی به بهشت
زهرا را نشان میدهد.
شکیبائی در سن 64 سالگی
براثر بیماری دیابت در
گذشت.
نامه جمعی
از زندانیان سیاسی زندان سنندج به
رئیس قوه قضائیه
کردستان ایران مگر فتح شده
که دادگاه فاتحین تشکیل شده؟ قضات تابع قدرت های پشت صحنه و
گرداننده دادگاه ها، برای صدور
احکام محارب و مفسد و اعدام با هم
مسابقه می دهند. گوئی سر زمینی را
فتح کرده اند و برای ارعاب مردم آن دادگاه های بلخ تشکیل شده
بانک مرکزی ایران، در تیر رس
تحریم ها
بانک مرکزی ایران به حلقه
محاصره و محرومیت نزدیک شده و
کمیته
امور بانکی سنای آمریکا لایحهای
را با هدف تحریم بانک مرکزی
ایران
تصویب کرد. قرار است این
لایحه کشورهای مظنون به ارسال
فناوریها و
کالاهای حساس به ایران را
بعنوان تخطی از مقررات کنونی
آمریکا در لیست تنبیه قرار
دهد.
پشت سخنرانی تهاجمی رهبر، قبول آن
عقب نشینی اتمی است
که پذیرش آن توسط امریکا و اروپا
بعید بنظر می رسد.
چند گام به
عقب اتمی
همه میدانند جز مردم ایران
عبور از مرحله دشوار انتخابات
ریاست جمهوری امریکا
و دلیل هراس از قبول و اعلام
توقف غنی سازی اورانیوم
حاصل تعیین سیاست پشت درهای
بسته و تمرکز 70 در صد
اختیارات حکومتی و قدرت تصمیم
گیری در دست یک نفر. یک روز
سیاست تهاجمی، یک روز سیاست
تعاملی، یک روز مذاکره، یک
روز مانور جنگی، یک روز فاجعه
بیرون کشیدن احمدی نژاد از
صندوق ها و سیاست خارجی مانور
احساساتی برای جلب اعراب
منطقه و یک روز از بیم از کف
رفتن سرمایه 3 ساله ای که
سخنرانی های جنجالی و ضد
اسرائیلی احمدی نژاد جمع
کرده، سیاست آغوش گشائی برای
اروپا و حتی امریکا!
وبلاگ
"فریاد"
متن کوتاهی درباره صحنه
سازی و مصاحبه های ساختگی
و فرمایشی سیمای جمهوری
اسلامی نوشته و برای
نمونه قسمت هائی از پشت
صحنه های فیلم های
باصطلاح خبری سیما را
بصورت فیلم منتشر کرده
است. یک بخش از این فیلم
را از
همينجا روی پیک نت
ببینید و اگر بیشتر
کنجکاو شدید برای دیدن
بقیه آن به
فریاد مراجعه
کنید.
در این کیوسک ها، به گفته
مقامات قضائی و انتظامی
"امنیت اجتماعی" لانه
دارد. بر شمار آنها هفته
به هفته افزوده می شود.
هم در میدان ها و هم در
خیابان ها و پارک ها.
ماشین های گشت شکارهای
خود را به این کیوسک ها و
یا لانه ها می آورند و از
آنجا تقسیم می شوند بین
بازداشتگاه ها! موتور
سواران مدافع امنیت
اجتماعی هم به همین کیوسک
ها وصل اند و به هرکس
"گیر" بدهند، سر از همین
کیوسک ها در می آورد.
قرار است این کیوسک ها
مجهز به دوربین مدار بسته
هم بشوند. همه بهانه ها،
برای مقابله با اراذل و
اوباش و بدحجابی است، اما
همه میدانند این بهانه
است. گشت کلانتری ها و
نیروی انتظامی در محلات و
پاسگاه ها و کلانتری ها
برای مقابله با دزدی و
آدم ربائی و قاچاق و چاقو
کشی و قتل و جیب بری و
باج گیری و زورگیری بودند
و هستند و کارشان را هم
می کنند. این کیوسک ها
فقط برای پیش بینی
تظاهرات ناگهانی و موضعی
مردم برپا شده اند.
یک ضرب المثل
ایرانی به
بعضی کارها و
تعارف ها و
رد و بدل شدن
های کشدار و
سرگردان می
گوید: لقمه
والله بالله
لقمه والله
بالله در
جمهوری
اسلامی زیاد
است. خیلی
زیاد. بعضی
از آنها از
گلو پائین
رفته و یا می
رود، بعضی را
هرچه می جوند
از گلو پائین
نمی رود.
مخصوصا از
گلوی قوه
قضائیه. تازه
اگر هم پائین
برود معلوم
نیست در شکم
نظام هضم
شود. مثل
همین پرونده
زهرا بنی
یعقوب و قبل
از آن،
پرونده زهرا
کاظمی. لقمه
ترور
حجاریان،
حمله به کوی،
قتل های
زنجیره ای و
امثال آن را
که جویده و
نجویده از
گلو پائین
داده اند، در
شکم نظام گیر
کرده، اما
این دو لقمه
را، حتی
نتوانسته اند
نجویده از
گلو پائین
بدهند.
بهرحال می
خواستم
بنویسم،
پرونده
مختومه اعلام
شده دکتر
زهرا بنی
یعقوب در
همدان را دو
باره از
تهران دستور
دادند نبش
ختم کنند.
یعنی این
پرونده بسته
نمی شود. یک
مدعی اسم و
رسم دار و از
آن مهم تر،
با سابقه و
رابطه دارد.
یعنی پدرش که
می گویند
خودش سرهنگ
سپاه بوده و
به خیلی از
رفقایش در
سپاه مراجعه
کرده و طلب
یاری داده
است.
شاید به همین
دلیل لقمه از
گلوی قوه
قضائیه همدان
پائین نرفته،
مجبور شده
اند آن را
برای نشخوار
دوباره بالا
بیآورد. و
حالا پرونده
"والله
بالله" زهرا
بنی یعقوب
دوباره قرار
شده از همدان
به تهران
فرستاده شود
تا رسیدگی
شود.
وب گردی
شبانه من،
گاهی به
نمناکی
چشمهایم، پیش
از آنکه پلک
هایم یکدیگر
را
درآغوش
بگیرند ختم
می شود. نمی
دانستم و
هنوز هم نمی
دانم در آن
سالهای نه
خیلی دور چه
گذشته، از
این و آن می
پرسم و کم کم
هرچه به
گذشته نزدیک
تر می شود به
سن و سالم
اضافه می
شود. گاهی
احساس می کنم
بزودی پیر می
شوم. مگر همه
پیرها،
خاطرات زنده
و متحرک
نیستند؟
این مطلب، که
در وبلاگ
"ایرانی..."
آن را پیدا
کردم و
خواندم، شاید
سالها پیرم
کرد. با چشم
نمناک به
خواب رفتم و
در اشک خود
غرق شدم.
مطلب را از
اینجا
دنبال کنید!
دهه 50 شاه- دهه 60
ج.اسلامی
این دهه،
آن دو دهه
نیست!
نامه وارده
اشکال برخی
اشخاص و گروه
های خارج از
کشوراینست که
اتفاقات و
تحولات سیاسی
سال های دهه
50 و 60
آنچنان بر
ذهن و
روانشان
تاثیر گذاشته
که بیرون
آمدن از آن
تقریبا غیر
ممکن است.
درحالیکه با
گذشت زمان
زندگی امروز
مردم ایران
متاثر از
تحولات داخلی
و منطقه ای و
بین المللی
بسیار پیچیده
تر از چند
دهه قبل شده
است. این را
عرض کردم تا
بگویم که
زندان هم
دیگر آن
زندان دهه 50
و 60 نیست و
بازجوها هم
دیگر آن
بازجوها
نیستند.
البته سرکوب
و خشونت از
سوی حاکمیت
تفاوت ماهوی
با سال های
آن دو دهه
ندارد اما به
دلایلی که
پوشیده نیست،
سرکوب و نقض
حقوق انسانی
شهروندان با
شیوه های
پیچیده تر و
با ظواهر
قانونی صورت
می گیرد. به
عبارت دیگر ،
در اغلب
موارد ،
حاکمیت امکان
سرکوب و
جنایتی مثل
اعدام های
تابستان 1367
را پیدا نمی
کند؛ نه آنکه
آن روش ها را
زیادی غیر
انسانی می
داند، بلکه
شرایط تکرار
آن را دیگر
ندارد.
بنابراین،
تلاش ها و
مقاومت هایی
که از سوی
افراد و گروه
های داخلی
صورت می گیرد
شایسته کمک و
حمایت نیرو
های دموکراسی
خواه و ملتزم
به حقوق بشر
است.
انچه من در
مورد بند 209
زندان اوین
نوشتم صرفا
مشاهدات و
احساس من از
آن فضا بود،
که با هدف
طرح موضوع
حقوق اقلیت
های ملی
ایران در
میان
دانشجویان و
نهاد های
حقوق بشری
صورت گرفت.
(شاید هم در
این کار موفق
عمل نکرده
باشم).
احتمالا
کسانی که در
این بند و یا
بطور کلی
زندان اوین
زندانی بوده
اند تجربه
مشابه مرا
داشته اند.
با وجود این،
خوب می دانم
که افرادی
نظیر آقای
باطبی یا
فرزاد کمانگر
تجربیاتی به
کلی متفاوت
با تجربه من
داشتند و
شکنجه های
قرون وسطایی
را تحمل کرده
اند. من هم
از شکنجه و
خشونت دهه 60
آگاهم.علاوه
بر آنکه اهل
شهری هستم که
بسیاری از
جوانان آن از
قربانیان آن
دهه در زندان
های جمهوری
اسلامی بودند
و با بسیاری
از افراد
خانواده و
بستگان آنها
سابقه دوستی
دارم، در
رشته تحصیلی
قبلی ام
(کارشناسی
ارشد علوم
سیاسی) دارم
و تحولات دهه
60 را مطالعه
کرده ام و در
جریان جنایت
های صورت
گرفته در آن
سالها قرار
دارم.
امسال افتخار
شرکت در
مراسم تجلیل
از
جانباختگان
اعدام های
تابستان 67
را پیدا
کردم. فکر می
کنید از میان
جمعیت چند
میلیونی
تهران چند
نفر انگیزه و
شهامت حضور
در این مراسم
را داشتند؟.
پیشنهاد می
کنم به جای
انکار هزینه
ای که افرادی
نظیر من
پرداخت کرده
اند( اخراج
از دانشگاه،
تحمل 70 روز
بازداشت و
احتمالا تحمل
زندان بلند
مدت تر بعد
از محاکمه،
محرومیت از
مزایای
اجتماعی نظیر
ممنوعیت
اشتغال، و
غیره در
شرایطی که
اکثریت قریب
به اتفاق
جوانان و
دانشجویان
خنثی و بی
تفاوت بوده و
حاضر به
پرداخت
هیچگونه
هزینه ای
نیستند)
واقعیات
جامعه ایران
را باید مد
نظر قرار داد
و با تحلیل
های درست
تحولات ما را
یاری رسانید.
باید خود را
از شر برداشت
های نادرست
رهانید.
درباره فضای
واقعی
دانشگاه ها ی
ایران (نه
آنگونه که
برخی در داخل
و خارج هیاهو
می کنند)
برای شما
مفصل خواهم
نوشت. از
جمله درباره
زندان افراد
مختلف دربند(
209) از سوی
بازجویان تا
تصویری از
این روی
بازجوئی و
بازجوها نیز
ارائه دهم.
حالا که
خبرهای وزارت
خارجه به شما
می رسد، این
خبر را هم
داشته باشید
بد نیست: در
سفارتخانه
ایران در
کاراکاس سفیر
برای کلیه
کارکنان خود
یک دستگاه
سمند از
کارخانه
ایران خودرو
اختصاص داده
است . جالب
اینجا میباشد
به کارکنانی
هم که چند
ماه آینده
ماموریتشان
پایان یافته
یک اتومبیل
داده اند.