تنها در اوین، 600 زن زندانی اند و علاوه بر همه
مشکلات و کمبود امکانات، اسیر چنگال مافیای حاکم
در بندهای زندان اند. ازاله بکارت دختران جوان در
بدو ورود، انتخاب دختران خوش سیما برای انتقال به
شیخ نشین ها، راه اندازی اتاق ویژه همخوابگی توسط
خانم رئیس ها، که علاوه بر وکیل بند و زندانبانان،
از بند مردان نیز، زندانیان با پرداخت پول به وکیل
بند، به این اتاق ها راه می یابند، قتل های زنجیره
ای با طناب دار در داخل زندان و از میان زنانی که
می کوشند تسلیم نشوند و سپس جمع کردن استشهاد از
میان زندانیان برای خودکشی اعلام شدن این قتل
هاو... اینها، تنها بخشی است از آنچه در پشت
دیوارهای اوین و قزلحصار و رجائی شهر می گذرد.
تردید نیست که وضع در شهرستانها از این نیز هول
انگیزتر است. وقتی دادستان و بازپرس و بازجو، خود
جنایتکاراند و متجاوز و قاتل، چگونه می توان
انتظار داشت در داخل زندان روابط آنگونه نباشد که
در این گزارش می خوانید؟
بخش اول--
آنچه
در جامعه می بينيد در اوين حکم است!
بخش دوم
-قزلحصار
و رجائی شهر روی اوین را سفید کرده اند
حتی اگر آیت الله خمینی، تنها یک حرف دقیق در چند سال
اول رهبری اش در جمهوری اسلامی زده باشد، آن حرف در آن
جمله ایست که خطاب به شورای نگهبان وقت نوشت. شورای
نگهبانی که همین جنتی در آن بود و خزعلی نیز عضو آن.
نامه را؛ آیت الله خمینی اتفاقا در پاسخ به موضع گیری
های خزعلی نوشته بود. آیت الهی که پس از انقلاب به
نیابت از شیخ محمود حلبی، رهبر انجمن حجتیه رفت پیش
آیت الله خمینی و به او گفت: "شما که نیروی سازمان
یافته ندارید. انجمن 30 هزار نیروی سازمان یافته دارد
که حاضرند در خدمت شما باشند" و البته آیت الله خمینی
زیرک تر از آن بود که نداند این پیشکش 30 هزار نفره چه
فاجعه ایست.
آیت الله خمینی به شورای نگهبان وقت و به امثال خزعلی
و جنتی نوشت: اگر اینها(حجتیه و تفکر امام زمانی و
قشری) حاکم شوند، همه چیز برباد می رود!"
سخنرانی هفته گذشته احمدی نژاد در سفر به خراسان جنوبی
را که ادامه همان ماجرای دیدن "هاله نور" در سازمان
ملل است را ببینید و بشنوید. او در این سخنرانی، با
تیک های عصبی که بی وقفه درشانه راستش نمایان است،
آنهائی را که مثل او گرفتار بیماری روانی نیستند،
بزغاله معرفی می کند. این بزغاله شناس، می رود تا
مصیبتی تاریخی در ایران بیآفریند!
نامه وارده
مرکز تربيت معلم "عترت" جان ما را به
لبمان رسانده!
برنامه های چهاردهمین فستیوال تئاتر ایرانی
(کلن)
شیرین عبادی
وکالت در پرونده قتل "زهرا بنی یعقوب" را پذیرفت
شیرین عبادی به وکالت از سوی خانواده « زهرا
بنییعقوب»(سمت چپ)، پیگیری قتل وی در بازداشتگاه
پایگاه بسیج همدان را برعهده گرفت. مهرنوش نجفی (سمت
راست) عضو شورای شهر همدان خبر پذیرش این پرونده از
سوی خانم عبادی را اعلام کرد.
اوباش
حاکم اند
دنبال اوباش
نگردید!
شکنجه، تجاوز و قتل دکتر زهرا بنی یعقوب؛
که تاکنون در رسانه ها از او بعنوان "کاظمی" نام
برده می شد، در پایگاه بسیج همدان، بار دیگر ثابت
کرد که "اوباش" در جمهوری اسلامی حاکم اند. یعنی
آنها که برای دختران و زنان فعال حقوق برابر با
مردان محاکمه و محکومیت ترتیب می دهند، آنها که
دانشجویان را به بند "اشرار" و "جنایتکاران حرفه
ای" می اندازند تا به آنها تجاوز شود و درهم
بشکنند و تن به اعترافاتی بدهند که قاضی مرتضوی می
خواهد. آنها که به سبک سپهبد تیمور بختیار،
فرماندار نظامی تهران در کودتای 28 مرداد، بطری
نوشابه به دانشجویان "اماله" می کنند. آنها که در
بازداشتگاه سنندج و درمقام سربازجو به "رویاطلوعی"
فعال حقوق بشر تجاوز کردند، آنها که به دکتر زهرا
کاظمی عکاس و خبرنگار بین المللی تجاوز کردند و با
ضربه سر به قتلش رساندند. آنها که به خوابگاه
دانشجویان دانشگاه تهران و دانشگاه تبریز در سال
1378 حمله کردند و آن فجایع تاریخی را بوجود
آوردند...
از همدان تا سنندج و از سنندج تا تهران و از تهران
تا قم و از قم تا مشهد... در چهار سوی ایران اوباش
حاکم اند. اوباش حتما نباید معتاد باشند، چاقوی
ضامن دار در جیب داشته باشند و بدنشان خال کوبی
باشد. اندیشه و عمل است که هویت را می سازد. چه
تفاوت است بین آنکه عمامه بر سر دارد و فتوای قتل
و جنایت صادر می کند و حزب پادگانی و لباس شخصی و
جنایتکار با بودجه شورای نگهبان سازمان میدهد، با
شعبان بی مخی که همین کارها را بی عمامه می کرد؟
تفاوتی می بینید بین سردار ذوالقدر با سرهنگ
زیبائی و سروان امجدی دوران شاه؟ بین سپبهد آزموده
که به "آیشمن" کودتای 28 مرداد شهرت داشت، با آن
که بنام سردار و فرمانده بسیج و سپاه و یا بنام
دادستان جمهوری اسلامی همان جنایات را انجام میدهد
تفاوتی هست؟ اوباش، اوباش اند. با ریش یا بی ریش.
با عمامه یا بی عمامه، در لباس ارتشی یا سپاهی،
درمقام رئیس جمهوری یا نخست وزیری. آن که از همه
این جنایات اطلاع دارد و در دیدارهای باصطلاح
عمومی و سخنرانی ها و ارشادات اسلامی و در نماز
جمعه ها، حداقل در نکوهش این جنایت لب از لب باز
نمی کند، پشتیبان همین اوباش نیست؟
بیادم هست سال ها قبل، پیش از آنکه به
تب انقلاب گرفتار شویم، روی جلد یکی از شمارگان مجله
"توفیق " که از نشریات پر فروش طنز و فکاهی آن دوران
بود، کاریکاتوری از" کاکا توفیق" سمبل طنز آن
روزگاران، منتشر شده بود که با زدن چوب حراج به ظرف
گرانقیمتی فریاد می کشید، حراج ... جراج ، همه چیز
حراج است ، شرف ...ناموس ... وطن ...و...
آن روز ها که هنوز جوان بودم و غافل از سرد و گرم
روزگار، آن تصویر فکاهی جز از منظر طنز برایم مفهومی
نداشت، اما امروز در شرایطی که جز غم نان نیست، گویی
بی تفاوتی در میان مردم این کهنه دیارهم همچون عارضه
لاعلاج ، اپیدمی شده است، تا بدانجا که حتی با افزایش
روزافزون تورم و گرانی ها و ایضا تحریم های ریز و درشت
و خطر حمله بیگانگان به مام وطن، که هر روز از گوشه و
کنار جهان و یا از زبان برخی از مسئولین کشور هم شنیده
می شود، ذره ای از این بی تفاوتی ملت کم نمی گردد، و
در چنین حال و روزی است که با بیاد آوردن تصویر روی
جلد آن مجله فکاهی پیام "کا کا توفیق "، برایم معنا و
مفهوم دیگری می یابد .
شاید چرایی این بی تفاوت شدن را باید
در نکته عارفانی جستجو کرد که آن شاعر تازه از دست
رفته "قیصر امینپور"گفته است
:
وقتی جهان از ریشه جهنم و
آدم از
عدم و
سعی ، از
ریشه هاییاس می آید
وقتی که یک تفاوت ساده در
حرف،
کفتار را، به کفتر،
تبدیل می کند
باید به بی تفاوتی واژه ها و
واژه های بی طرفی مثل
نان، دل بست نان
را از
هر طرف که بخوانی نان
است.
امروز داشتم
"اورو نیوز" را به کمک ماهواره نگاه میکردم.
جلسه سران کشورهای امریکا لاتین بود با سران
کشورهای اسپانیائی زبان اروپا. دوربین روی
چهره هوگو چاوز از ونزوئلا و اورتگا از
نیکاراگوا از یکسو و نخست وزیر و پادشاه
اسپانیا از سوی دیگر متمرکز بود.
در این جلسه مطابق خبری که "اورونیوز" با
تصویر پخش کرد، بحثی بین هوگوچاوز و نخست وزیر
اسپانیا- فکر می کنم در باره کودتا و یا توطئه
کودتا و دخالت در امور داخلی ونزوئلا - در
گرفته بود که جزئیات آن را گوینده خبر نمی گفت
و صدای گوینده تلویزیون هم مانع شنیدن صدای
اصلی خود آنها بود. اما گوینده خبر گفت که
پادشاه اسپانیا که درکنار نخست وزیر این کشور
نشسته و ناظر بحث نخست وزیر اسپانیا و چاوز
بود، ناگهان پرید وسط بحث و به هوگو چاوز
گفت"خفه شو". چاوز با لبخند تمسخر و سکوت پاسخ
پادشاه اسپانیا را داد.
سپس اورتگا دنبال بحث را گرفت و به گفته
گوینده خبر، همان نقطه نظرات چاوز را تکرار
کرد. در این بخش نیز پادشاه اسپانیا از روی
صندلی اش برخاست و جلسه را بعنوان اعتراف ترک
کرد.
تا آخر شب اخبار ها را دنبال کردم. هیچ واکنشی
از هیچ سو در خبرها نبود و تنها در سایت بی بی
سی برای چند ساعتی همین خبر و با تاکید بر
جمله "خفه شو چاوز" که از دهان پادشاه اسپانیا
خارج شده بود روی آن بود و دیگر هیچ.
وقتی تلویزیون را خاموش کردم، پیش خود تصور
کردم که اگر مثلا هوگو چاوز یا اورتگا و یا
مسئول یک کشور دیگری که با امریکا زاویه دارد،
به پادشاه اسپانیا گفته بود "خفه شو" خبرگزاری
ها چه جنجالی بپا می کردند و چاوز را "لات"،
"دیکتاتور هتاک" و "بی سرو پائی که شعور
دیپلماتیک ندارد" معرفی می کردند.
یادم می آید، چاوز یکبار در سازمان ملل به
امریکا گفت "شیطان". همین مسئله مدت ها کانون
بحث و تفسیر خبری بود.
چقدر کوته فکرند که فکر می کنند مردم این
چیزها را نمی فهمند یا اهمیتی به آن نمی دهند.
داریوش سجادی روزنامه نگار ایرانی که
چند سالی است در امریکا مقیم شده و مواضعی متلون میان
بیت رهبری و دفاتر ریاست جمهوری( از دوره هاشمی و
خاتمی تا احمدی نژاد) داشته و دارد، مقاله مشروحی در
باره رویاروئی ایران و امریکا نوشته و خبرگزاری انتخاب
منتشر کرده است. دراین مقاله به شیوه مطبوعات امریکائی
برخی ارزیابی های مفصل در باره یارگیری های سیاسی در
حاکمیت، برکناری های و برگماری ها و... ارائه شده است
که بنظر ما، لطمه ایست به بخش اصلی مقاله وی. یعنی خطر
رویاروئی ایران و امریکا. آن بخش های مورد اشاره را از
مقاله وی حذف کرده ایم تا ذهن خواننده روی نکات محوری
متمرکز شود. خلاصه این مقاله مشروح را می خوانید.
اما ترس
من از اينکه ماجرای ما با آمريکا به يک
جنگ منتهی شود، چندان شديد و فراگير و فلج
کننده است که قدرت تامل و نوشتن و تمرکز
بر امور را از دست دادهام. شدت ترس من
تنها به اين جهت است که به هيچ روی مساله
را فهم نمیکنم. نمیدانم به کدام سو
میرويم. در مقابل چه چيز، برای تحصيل چه
چيز مقاومت میکنيم. و اصلاً اين کارهايی
که میکنيم مصداق مقاومت است يا نه.
احساس میکنم سوار اتوبوسی شدهايم و
راننده به سمت درهای مخوف در حرکت است.
مجاز نيستيم مسافران را از نگرانی خود
نسبت به احتمال سقوط در دره مطلع کنيم.
قطع نامه تصويب میکنند، رئيس جمهور لبخند
میزند و غربیها را به واسطه تصويب اين
ورق پارههای احمقانه تمسخر میکند. تحريم
میکنند، قهقهه سر میدهند و اعلام
میکنند هيچ توفيقی حاصل نشده است، بلکه
وضع و اوضاع ما در نتيجه تحريمها روز به
روز بهتر میشود.
ما ظاهراً بايد نتيجه بگيريم که غربیها
صغيرند و هر روز ناخواسته به خود آسيب
میزنند، و زمينه را برای بهتر شدن وضعيت
ما فراهم میکنند. به تبليغات رسمی کشور
دل ببندی، تعجب نمیکنی اگر امروز و فردا،
کشورهای غربی از مسئولان ما بخواهند
کمکهای کارشناسی برای مديريت مطلوب جهان
به آنها بفروشند.
مطمئن هستم اگر فردا بمبهای آمريکايی،
مراکز نظامی و اقتصادی کشور را هدف بگيرد،
اخبار 30ر8 مسئولان کشور را نشان خواهد
داد در حاليکه از خنده روده بر شدهاند و
از اين همه بلاهت آمريکايیها قادر به
کنترل خنده خود نيستند. شايد هم با
چهرههای اندوهناک، به ديدار اجساد کشته
شدگان بروند و در مصاحبه تلويزيونی ازآنها
به منزله سند جنايت آمريکا، سخن بگويند.
من يک شهروند ايرانیام. علوم سياسی هم
خواندهام. نزديک به يک دهه است در اين
زمينه تدريس هم میکنم. کم و بيش طی سه
دهه پس ازانقلاب، تجربه سياسی دارم. اما
به هيچ وجه قادر به فهم و تفسير رفتار
مسئولان کشور نيستم. احساس ترس شديد از
افق آينده کشور میکنم. اما از هيچکس
توضيح قانع کنندهای نمیشنوم.
از اين که در مقابل خطری که نزديک شدن آن
را به جد احساس میکنم، بايد سکوت کنم،
عميقاً احساس خيانت میکنم. گاه آرزو
میکنم کاش دستمان به جايی بند بود و به
جای اعتراض التماس میکرديم و فرياد
میزديم که دوستان ما غلط کرديم که
دمکراسی خواستيم. غلط میکنيم که از حقوق
بشر دفاع کنيم. شما لطف کنيد اتوبوس را به
دره پرتاب نکنيد ما هم قول میدهيم
اعتراضی به سمت و سوی حرکت اتوبوس
نکنيم.(خلاصه شده، از ادوار نيوز)