اعلام زودهنگام مانور دریائی جمهوری اسلامی در
دریای عمان و وعده خبرهای جدید از تولیدات نظامی ،
واکنشی در برابر احتمال تحریم نفت ایران در
قطعنامه جدید شورای امنیت نیست؟
ناصر زرافشان:
تکليفمن با آقايان معلوم است
فکری برای خطر جنگ بکنيد! هراس
من از آن است كه زمانى بطور واقعى متوجه آثار و عواقب
شومِ جنگ شويم كه براى جلوگيرى از آن ديگر خيلى دير
شده باشد. از اينرو اكنون وقت آن است كه همه نيروهاى
ميهنپرست و مردمدوست تصورات واهى را كنار گذارند و
يكصدا در برابر جنگ و در برابر همهى كسانى كه براى
ماجراجويیهاى نظامى رجزخوانى میكنند، ايستادگى كنند.
پشت صحنه چه اطلاعاتی وجود دارد که چهره هايی
در سطح رئيس مجلس خبرگان رهبری چنين نگرانند؟
برخی سخنان را می توان آتش تهيه مناسبی برای
پروژه جنگ طلبان کاخ سفيد به سرکردگی چينی
معاون بوش دانست. بسياری از دلسوزان کشور نسبت
به وضعيت آينده نه تنها نظام که کليت ايران
بيمناک اند. يکی از مقامات بلند پايه به
عزيزان جناح راست اطمينان خاطر داده که هر
اتفاقی که به وقوع بپيوندد وی اجازه شعله ور
شدن جنگ را نخواهد داد. نکته ای که در اين جا
بسيار حائز اهميت به نظر می رسد اين است که
اگر زمان گذشت و کسی از ما برای حمله به ايران
اجازه نگرفت، پاسخ آيندگان را چه خواهيد داد؟
جامعه مدنی -
جامعه انفجاری
اينست تفاوت ميان
ج. فرانسه و ج. اسلامی
ابراهيم سراوکی
در اين روزها، در فرانسه هيچ کس از اين که اعتصاب
می کند و يا راهپيمايی می کند
مواخذه و تنبيه نمی شود. مبارزات اقتصادی و مدنی
مردم را به حساب
مبارزه برای سرنگونی نيکلا سارکوزی نمی گذارند و
دولت از نظامی ها برای شکستن اعتصاب رانندگان
استفاده نمی کند، زبان رهبران
سنديکا های رانندگان مترو و اتوبوسرانی پاريس را
نخواهند بريد و
دانشجويان اعتصابی به زندان نخواهند رفت. مصاحبه
با گردانندگان اعتصاب در
اخبار و ساعات پر تماشاچی تلويزيون و راديو پخش
شده و در صفحات نخست
روزنامه ها چاپ می شود. دولت به بهانه "اتمی بودن
فرانسه" جان روزنامه ها را نمی گيرد.
اينست تفاوت ميان ايران شاهنشاهی و ايران جمهوری
اسلامی، با جامعه ای مانند فرانسه. تفاوتی که
پيوسته موجب متراکم شدن رنج روحی و خشم اجتماعی
مردم ايران- تا حد انفجار کور اجتماعی- شده و سر
از شورش و تخريب و حتی ترور در می آورد. در جامعه
ای مانند فرانسه اين مقاومت های مردمی و مدنی به
رفرم و عقب نشينی حکومت ها، به تحکيم وحدت ملی می
انجامد و اين همان چيزی که در اين روزهای نگرانی
از حمله و جنگ و نزاع قومی و جدائی مليت ها و تکه
پاره شدن ايران، کابوس هر ميهن دوستی شده است.
مصاحبه رئيس پليس امنيت اخلاقی خود کرده
را تدبير نيست!
تباه شدگان جوان ج.اسلامی
از14 تا 23 سال سن دارند
به ابتکار کانون مدافعان حقوق بشر
شورای ملی
صلح
برایدفع خطرحمله وجنگ
در ايران تشکيل می شود!
حضور عزت الله سحابی، ابراهيم يزدی، سيمين دانشور،
رخشان بنی اعتماد، درکنار شيرين عبادی در نشست خبری
روز گذشته کانون مدافعان حقوق بشر، برای اعلام مخالفت
با جنگ و تشکيل شورای ملی صلح.
آيت الله بيات:
خمينی زدائی بر کشور
حاکم شده!
تحکيم وحدت بايد به
جايگاه دوران امام باز گردد
پشت صحنه که مردم از آن اطلاع
ندارند، يک ستاد ويژه رهبری
دولت و مجلس، زندان و قوه
قضائيه، شورای نظامی و شورای
زندان ها را اداره می کند.
انتصابات، انتخابات و سيمای
جمهوری اسلامی، سياست خارجی و
تقابل های سياسی و اقتصادی
داخلی همه و همه در اين ستاد
متمرکز است. حتی امور اتمی
جمهوری اسلامی. در اين ستاد،
مجتبی خامنه ای که حالا از
مرز 40 سالگی نيز چند سالی
است که گذشته و با تائيد
مراجع – از جمله مصباح يزدی –
اجتهاد نيز گرفته، تعيين
کننده ترين فرد است. احمدی
نژاد را او رئيس جمهور کرد و
جابجائی فرماندهان سپاه نيز
زير نظر اوست. آماده ولايت
موروثی نيز می شود. يعنی جای
پدر بنشيند. بر خلاف احمد
خمينی که پيوسته تصوير و عکسش
در تلويزيون نشان داده می شود
و مطبوعات آن را منتشر می
کردند، از مجتبی و مصطفی
خامنه ای عکسی منتشر نمی شود.
اين پرده نشينی بصورت يک
دستور شديد امنيتی مراعات می
شود. نام او فقط يکبار، توسط ناطق نوری که
از نقش او در انتخابات رياست
جمهوری دوره نهم عصبانی بود،
بر زبان وی جاری شد و پس از
او، يکبار هم شيخ مهدی کروبی
اشاره به وی بعنوان عامل آن
صحنه سازی ها و تقلب های
انتخاباتی کرد. حزب پادگانی
نيز زير نگين اوست، گرچه مرشد
اين حزب احمد جنتی است.
اين عکس، در زمره معدود
عكسهايی است که از او در
اختيار است، که البته قديمی
نيز هست. يعنی مربوط به آخرين
مراحل جنگ ايران وعراق است،
که مجتبی خامنه ای عضو لشگر
سيدالشهدا بود.
پنج شنبه شب
هنگامی که از خيابان
ايران زمين واقع در
شهرک غرب عبور می
کردم شاهد حادثه، يا
بهتر بگويم فاجعه ای
بودم که دردآور بود.
از بالا به پايين که
می آمدم تا بروم
بدنبال خواهرم در
پاساژ ايران زمين
ديدم در آن سمت بلوار
عده ای جمع شده اند.
تصميم گرفتم بروم و
ببينم چه اتفاقی
افتاده است، ولی برای
دور زدن بايد تا
اواسط خيابان می رفتم
و جايی که بلوار قطع
شده بود دور می زدم.
همينطور که رفتم و به
محل دور برگردان
رسيدم ديدم بساط بی
سيم بدستان و لات و
لوت های بسيج پهن است
و يک تابلو ايست
بازرسی هم گذاشته
بودند و جالب اينکه
جديدا هم ياد گرفته
اند، همانند مردم
عادی صورت را سه تيغه
می کنند و کت و
شلوارهای شيکی هم می
پوشند ولی تسبيح و
ادبيات مورد استفاده
شان هنوز تابلو است.
خلاصه نگذاشتند که
دور بزنم. به هر
ترتيب بود به محل
حادثه رفتم. ديدم يک
ماشين رفته روی جدول
و يک جوانی هم بيرون
ماشين کنار جدول
افتاده و انگار که
جان داده است . از
کسانی که آنجا بودند
و حادثه را ديده
بودند پرس و جو کردم
تا بدانم چه بلايی بر
سر اين جوان آمده است
.گفتند راننده جوان
به ايست بازرسی توجه
نکرده و از ترس شلاق
و بازداشتگاه و
دادگاه و کتک و تحقير
فرار را بر ايستادن
ترجيح داده و بعد هم
تصادف. کنار دستی
راننده از ماشين پرت
شده و سرش با جدول
برخورد کرده و نقش
زمين بود. می گفتند
حالش خيلی بد است و
عده ای هم می گفتند
مرده است.
هدف بسيج از اين ايست
ها چيست؟ اين ادعاهای
دوران انقلاب و جنگ
با عراق، با چه هدفی
ترتيب داده شده است.
چه کسی، سرانجام دهان
خواهد گشود و خواهد
گفت بر سر دکتر زهرا
بنی يعقوب در
بازداشتگاه پايگاه
بسيج همدان چه
آوردند؟ مجلس کنونی
مهر سکوت بر لب زده و
رئيس آن از اتم پائين
تر نمی گويد و بقيه
هم ماست در دهان
دارند! نمايندگان
ادوار مجلس که جمعيتی
است متشکل از
نمايندگان دوره های
گذشته مجلس نامه
نوشته و از قوه
قضائيه خواهان پاسخ
شده اند. اما پاسخ
سکوت است! خانم عبادی
وکالت خانواده را
برعهده گرفته است و
مستند به گزارش پزشکی
قانونی که دو نقطه
کبودی را در کشاله
ران و ساق پای دکتر
زهرا بنی يعقوب تائيد
کرده، خواهان رسيدگی
به حوادثی شده که در
ساعات کوتاه بازداشت
بنی يعقوب بر سر او
آورده اند. هيچکس
پاسخگو نيست. فعلا
شرايط جنگی و اتمی
است. قبلا هم که جنگی
و اتمی نبود، خطر
اصلاحات بود، قبل از
آن هم که چند هزار
زندانی سياسی را
اعدام کردند خطر روی
دست ماندن اين زندانی
ها پس از درگذشته
قريب الوقوع آيت الله
خمينی بود. در فاصله
1367 تا 1376 هم که
انتخابات دوم خرداد
پيش آمد، سالهای
سازندگی و سکوت بود.
هنوز در جمهوری
اسلامی زمان بازگوئی
جنايات و بازگشائی
پرونده جنايات نرسيده
است. نه آنگونه که در
افشاگری ها گفته و
بازگشوده شده، بلکه
بازگوئی و بازگشائی
رسمی و دادگاهی. يعنی
روز برقرار قانون و
عدالت. دو مقوله ای
که بی ظهور امام زمان
هم اتفاق می افتد.
چنان که در گذشته ها
اتفاق افتاد!
مريم
حسين خواه صبح روز دوشنبه در تماس
تلفنی با همسر و وکيلش اطلاع داد
که در بند ٣ عمومی زندان بسر می
برد. او گفت برای من ۱۰۰ ميليون
وثيقه تعيين کرده اند و من هم
امضا کردم اما گفتم که نمی توانم
چنين وثيقه ای را بپردازم. قاضی
پرونده هم گفت جايی می فرستمت که
تحقيقاتت را در مورد زنان تکميل
کنی.
نشر اکاذيب، تشويش اذهان عمومی و
تبليغ عليه نظام از جمله اتهاماتی
است که برای مريم حسين خواه بر
شمرده اند.
حسين خواه که روزنامه نگار است،
می نويسد:
اينجا زندان است و من زنی در ميان
زنانی که دردهايشان مثال روشن
نابرابری است
اينجا زندان است. بند زنان زندان
اوين. اولين بار نيست که به اينجا
می آيم. بار اول نيست که به اوين
می آيم. بار اول خبرنگاری بودم که
با رئيس زندان سلول به سلول جلو
می رفتم و برای اولين بار سرگذشت
زنانی که به جرم اعتياد، فحشا، و
قتل اسير چهارديواری زندان بودند
را می شنيدم که بنويسم اما فقط
چند کلمه؛ همان قدر که بودن رئيس
اجازه می داد. همان روز بود که
همه زندانيان در حضور مسئولان بند
از شرايط زندان تعريف کردند و
گفتند که مشکلی ندارند، اما هنگام
رفتنم، کاغذ مچاله ای را در جيبم
گذاشتند که "به داد ما برسيد، اين
جا هيچ کس به فکر ما نيست".
بار دوم من هم زندانی بودم. درست
مثل همه آن زندانيان در بند. ٣۰
نفر از فعالان زن در انفرادی
بودند و من آشفته و نگران، ميان
غم زنانی که هميشه از آنان می
نوشتم، و سرنوشت نامعلوم دوستانم
سرگردان بودم. آن روز برای آنها
مهمانی بودم که به زودی می رفت.
اين بار، بار سوم اما، همه چيز
متفاوت است. حالا من با اين وثيقه
صد ميليون تومانی يکی از خودشان
هستم. يکی از صدها زنی که سال ها
است گرفتار ديوارهای بلند اوين
اند و هيچ دادرسی ندارند. نه
قانون به فريادشان می رسد، نه
خانواده و نه هيچ کس ديگر. اصلا
معنای بی پناهی را فقط اينجاست که
می توان فهميد. در چشمان زنانی که
اگر قانون کمی، فقط کمی، عادلانه
تر بود آنها اينک در خانه هايشان
در کنار فرزندانشان بودند. زنانی
که هيچ شباهتی به کليشه های ما از
زنان زندانی ندارند. زنانی که
برخی به خاطر تاب نياوردن قوانين
نابرابر خود مجری قانون شده اند و
به گفته قانونگذار قانون شکن.
برخی به خاطر ناآگاهی و فقری که
هميشه دامن گير زنان بود گرفتار
شده اند و برخی همچون ليلا به
خاطر اين که از دادگاه درخواست
نفقه کرده اند! باورش سخت است اما
ليلا ۴۷ ساله، بيست سال است که می
خواهد از شوهری که او و کودک عقب
مانده اش را رها کرده و رفته،
نفقه اش را بگيرد و هيچ دادگاهی
هنوز به داد او نرسيده. ليلا با
چشمان پر از اشک به زمين خيره شده
و می گويد:« هنوز دو سال از
ازدواجمان نگذشته بود که فهميدم
شوهرم قبل از من زن داشته. دختر
عقب مانده ام که به دنيا آمد ما
را رها کرد و رفت. من ماندم و دو
بچه کوچک که يکی هم عقب مانده بود
و بايد خرج دوا و درمانش را می
دادم. شوهرم خانه داشت، ماشين
داشت، مال و اموال داشت، من فقط
آن قدری می خواستم که خرج اين دو
بچه بدبخت و مريض را بدهم اما او
نداد و هيچ دادگاهی هم محکومش
نکرد.» وقتی می پرسم:«چرا طلاق
نگرفتی؟ می گويد"هنوز اميدم به
قانون است که شايد نفقه فرزندانم
را بگيرم." می گويد: «فقط ده
ميليون تومان هم برای بيست سال
زندگی بدهد می روم و خودم را خلاص
می کنم. نمی دهد اما... دو روز
پيش شوهر ليلا در دادگاه گفته
نفقه نمی دهد و ليلا و بچه هايش
را کتک زده. قاضی ليلايی را که
کتک خورده و شوهرش را که کتک زده
با هم به زندان فرستاده به جرم به
هم ريختن نظم دادگاه. آن هم به
زندان اوين. شوهرش همان شب سند
گذاشته و آزاد شده و ليلا با
چشمانی اشکبار و نگاهی ناباور در
انتظار اين است که شايد کسی برايش
سند بگذارد و آزادش کند...
هر گاه از بی حقوقی زنان می گوييم
نفقه و مهريه را به رخ مان می
کشند، همه با ين جمله آشناييم که«
با داشتن اين ها ديگر چه می
خواهيد؟!) ليلاها و ليلاها، اما
نه مهريه ای دارند که به اتکای آن
بتوانند زندگی کنند و نه نفقه ای.
تجربه ليلا می گويد «مرد اگر
بخواهد نفقه نمی دهد» و هيچ قانون
و دادگاهی نمی تواند او را وادار
به پرداخت نفقه کند و نبايد حقوق
بديهی ای همچون برابری در ديه،
ارث، شهادت، حق داشتن طلاق، ...
را به بهانه داشتن نفقه و مهريه
ای که گرفتن آن گاه ناممکن می شود
ناديده گرفت.
ليلا يکی از صدها زنی است که به
خاطر قانون نابرابر، زندگی اش را
باخته و حالا از تمام دنيا فقط يک
سقف آهنی دارد و ديوارهايی که
تمام نمی شود. اين ها را که می
نويسم، چند قدم آن طرف تر از من
زنی جوان که بدنش کبود کبود است
در حال گريستن است. گريه که نه
ضجه می زند. سر به ديوار می کوبد.
فرياد می زند. و می خواهد خودش را
بکشد، با روسری ای که به گلو گره
زده است. شايد همين نااميدی از
قانون و عدالت است که او را تا
چند قدمی مرگ آورده است.
شبی که روز قبلش تهديد به بازداشت
شده بودم در فکر برنامه ای بودم
که در زندان دوام بياورم. اما
حالا می ترسم وقت کم بياورم. ميان
اين همه زنی که زندگی و دردهای هر
کدامشان مثالی روشن از نابرابری
است.
(سايت تغيير برای برابری)
ریشه
اینهمه
بی
تفاوتی مردم
درکجاست؟
بیژن صف سری
بیادم هست سال ها قبل، پیش از آنکه به
تب انقلاب گرفتار شویم، روی جلد یکی از شمارگان مجله
"توفیق " که از نشریات پر فروش طنز و فکاهی آن دوران
بود، کاریکاتوری از" کاکا توفیق" سمبل طنز آن
روزگاران، منتشر شده بود که با زدن چوب حراج به ظرف
گرانقیمتی فریاد می کشید، حراج ... جراج ، همه چیز
حراج است ، شرف ...ناموس ... وطن ...و...
آن روز ها که هنوز جوان بودم و غافل از سرد و گرم
روزگار، آن تصویر فکاهی جز از منظر طنز برایم مفهومی
نداشت، اما امروز در شرایطی که جز غم نان نیست، گویی
بی تفاوتی در میان مردم این کهنه دیارهم همچون عارضه
لاعلاج ، اپیدمی شده است، تا بدانجا که حتی با افزایش
روزافزون تورم و گرانی ها و ایضا تحریم های ریز و درشت
و خطر حمله بیگانگان به مام وطن، که هر روز از گوشه و
کنار جهان و یا از زبان برخی از مسئولین کشور هم شنیده
می شود، ذره ای از این بی تفاوتی ملت کم نمی گردد، و
در چنین حال و روزی است که با بیاد آوردن تصویر روی
جلد آن مجله فکاهی پیام "کا کا توفیق "، برایم معنا و
مفهوم دیگری می یابد .
شاید چرایی این بی تفاوت شدن را باید
در نکته عارفانی جستجو کرد که آن شاعر تازه از دست
رفته "قیصر امینپور"گفته است
:
وقتی جهان از ریشه جهنم و
آدم از
عدم و
سعی ، از
ریشه هاییاس می آید
وقتی که یک تفاوت ساده در
حرف،
کفتار را، به کفتر،
تبدیل می کند
باید به بی تفاوتی واژه ها و
واژه های بی طرفی مثل
نان، دل بست نان
را از
هر طرف که بخوانی نان
است.