ارگان حزب‌الله ايران:
در هر دوره ای
به جنگی بزرگ نياز داريم
!


 


سقوط تيراژ کيهان
آگهی تبليغاتی شريعتمداری
در روزنامه نيويورک تايمز

       پیک هفته 96  -------- اول مهر 1386 23 سپتامبر 2007

  infos@peiknet.com  

اخبار هفته

خطبه های جنگی رهبر
حرف اول نظامی را،

ما، در منطقه می زنيم


مصاحبه تاج زاده
چشم بندی انقلابی احمدی نژاد
هزار تومانی
بزودی می شود یک تومان!


به فرمان مرتضوی
اوباش حاکم بر اوين
با دانشجويان چه نکرده اند؟

5 هزارتومان امسال،

ارزش2 هزار تومان

پارسال راهم ندارد


نامه 720 شخصيت سياسی- فرهنگی ايران دراعتراض به گسترش دستگيری ها
نگران آينده کشور
 و سرنوشت ايران هستيم

اومانيته
"سلفی" های الجزايربا دو ترور پرتلفات بازگشتند


اجلاس شورای حکام
مهلت 3 ماهه اتمی به ايران داده خواهد شد؟


کارنامه واقعی دولت خدمتگذار
وقتی آمار سخن می گويند نيازی به سخنرانی رهبر نيست

مصاحبه سخنگوی قوه قضائيه
تاريخچه اوين دهه 60 را

 برای سخنگوئی قوه قضائيه

 تعريف کنيد

مصاحبه ديپلماتيک "هاله اسفندياری" با سی ان ان را، (که همچنان فعاليت برای برقراری مناسبات بين ايران و امريکا را دنبال می کند) درکنار ديپلماسی امنيتی و بی در و پيکر جمهوری اسلامی و مصاحبه ها و مقالات امنيتی وزير اطلاعات و حسين شريعتمداری قرار دهيد، شايد چيزی ياد بگيرند!


محمد خاتمی
دلمان برای کشور می سوزد

مجلس خبرگان
مجلسی با رای مردم
چرا مذاکراتش محرمانه است؟

در حاشيه مجمع سراسری فرماندهان سپاه گفته شد
جابجائی سرلشکرهای سپاه
رحيم صفوی رئيس ستاد
فيروزآبادی معاون رئيس جمهور

سخنرانی هاشمی در همايش بازسازی عراق
امنيت و سکوت قبرستانی هرگز پايدار نبوده است!

طلاعات و امنيت نيروی انتظامی اينگونه فکر می کند:
6 ماهه دوم سال جاری
ايران شرايط ويژه خواهد داشت

سخنرانی فرمانده جديد سپاه در مجمع فرماندهان سپاه
دو خطر پيش رو
محاصره نظامی ايران و خطر شورش های داخلی

پس زلزله های انتخابات مجلس خبرگان و تعيين فرمانده جديد سپاه
سايه روشن ها
در پشت خبرهای حکومتی

دو هزار امضاء
پای اعتراض نامه ای عليه لايحه ضد زن دولت

مريم حسين خواه
چرا زنان ايرانی
آتش به جان خود می کشند؟

لات و لوت های حکومتی
شرح هميشه تازه
يک ترور ناتمام حکومتی!

سخنرانی رهبر خطاب به اعضای مجلسخبرگان
اخطار می کنم!
به
 من  نزديک نشويد

اجلاس اصلاح طلبان در کرمان
عضو گيری تشکل های سياسی  
از ميان فرماندهان سپاه پاسداران
رمضان زاده:
از احمدی نژاد بپرسيد 120 ميليارد دلار در آمد يکساله را چه کرده؟
علوی تبار:
تاوان نظامی شدن سياست را همه جناح ها خواهند پرداخت
محمد سلامتي:
بايد محکم ايستاد و حقايق را به مردم گفت

شرح شکنجه دانشجويان
اعتبار "سپاه" در اوين سقوط کرد، نه در جبهه ها

يک گزارش داخلی
سايه بلند سپاه پاسداران
روی سر جمهوری اسلامی

تدريس معلمين مرد در مدارس دخترانه ممنوع شد

مشروب الکلی درج. اسلامی
به تندی فلفل، با طعم تلخ

ديدار با مهندس سحابی
حاکميت يکدست
اين اشتهای قدرت را
تاريخ ايران کمتر به ياد دارد!

اطلاعيه دهها روزنامه نگار
اگر ترمز سانسور را نکشند
برپدال افشاگری فشار میآوریم

در برخی محافل سياسی:
فرمانده جديد سپاه
با طرح های جنگی آمده

جنگ با دشمن در خانه بيگانه وآماده شدن برای جنگ نامنظم يا مهاجم در داخل کشور

ستاد راهبری سپاه با ارتباط لجام گسيخته و برنامه ريزی نشده فرماندهان سپاه با دولت موافق نيست و انسجام نظامی سپاه را در خطر می بيند. فرماندهان پا به سن سپاه، ترک لباس نظامی کرده و به مجلس و دولت خواهند رفت و نيروهای جوان جانشين آنها خواهند شد. تغييرات جديد در سپاه پاسداران براساس يقين حاکميت به حمله نظامی به ايران صورت می گيرد.


بوش:
"هولاکوست" اتمی ايران
خاورميانه را تهديد می کند!

فاطمه حقيقت جو:

طراحان ومجريان قتل‌عام 67 حاکميت را در اختيار گرفته اند


سرداران ج. اسلامی
به راهی می روند که ژنرال های پاکستان وترکيه ازآن بازگشته‌اند


گفتگوی با محمدعلی ابطحی
احمدی نژاد
محصول يک تصادف سياسی

آقای عبدی!

نقد خاتمی یعنی فرصت سوزی


 گزارش  راديو آلمان
سپاه پاسداران
حاکميت  بزرگترين حزب

سياسی مسلح در ايران


بيانيه  جبهه ملی ايران
در انتظار سونامی ويرانگر

سرقت اسناد جنگ با عراق در خرمشهر

سرانجام تلخ تراز زهر
شيرين کامی "رد صلاحيت"

آقايان!
بجای "نصر بالُرعب"
بنشينيد و با دقت، چند بار ببينيد!


کابينه اصلی احمدی نژاد در سايه قدرت لميده
محمد قوچانی

تحلیل21 دانشجوی علوم‌

سیاسی دانشگاه‌های ایران
فاجعه نباید تکرار شود
 مردم پیشگام مسلح

نمیخواهند!


آقای خامنه ای!
من "محمد" هستم

اين جوان ها حرف دارند
هيچ كس  -  هويت من

در شعارهای اقتصادی
70 در صد مردم
احمدی نژاد را ناموفق ميدانند

زمزمه را پليس آغاز کرد
مقدمات اعدام
هر کس در شورش شرکت کند

احمدی نژاد درتلويزيون:
درکنار 8 قدرت
سهم جهانی ما هم بايد برسد!

عبدالله رمضان زاده
تندروی های حکومتی

به شورش ختم می شود


 

نمايش بسيج درلباسهای محلی، جشن‌های2500ساله را تداعی کرد!
با رژه و نمايش موشک و هواپيما
و اشاره به خطر حمله به ايران

هفته نمايش قدرت جنگی
ج.ا در ايران آغاز شد!

شعارهای چند متری که در اين رژه حمل شد، عمدتا بر مبنای آخرين سخنرانی رهبر جمهوری اسلامی در نماز جمعه آستانه ماه رمضان تنظيم شده بود. اين جمله رهبر"حرف اول نظامی را امروز ما در منطقه می زنيم" در پلاکادرها بعنوان دفاع از منطقه منعکس بود! مضمون سخنرانی آب نکشيده احمدی نژاد بيش از سخنان سنجيده فرمانده جديد سپاه بوی جنگ می داد.

سپاه پاسداران
قدرتی که روحانيت
زیر سايه آن به نفس تنگی افتاده
افسانه نگاهی


موشک "قدر 1" با 1800 کيلومتر بُرد
امنيت می آورد يا خطر می آفريند؟

سکوت رهبر به چه مفهوم است؟
خفقان سياسی، با استفاده
از "چفيه" استبداد اسلامی
عصر نو


آشنائی بيشتر با نسل انقلابيون پس از انقلاب
رئيس جديد دانشکده خبر
همزاد "مهرداد بذرپاش" است

مجتبی ثمره يا معيری
کدام يک، قائم مقام "متکی" خواهند شد؟


نامه حوزه قوه قضائيه به پيک نت
نويسنده"آقای خامنه ای..." مراجعه کند تا رسيدگی کنيم


مذاکراتی امنيتی نه اتمی
ماموريت مهم حسن روحانی، بی اعتنا به جنجال های خبری


پيام غير مستقيم البرادعی به اجلاس سران اروپا و امريکا
به صلح شانس بدهيد
ايران هنوز تهديد فوری نيست
!

مصاحبه های جنگی وزیر دفاع،

معاون فرمانده نیروی هوائی و فرمانده نیروی زمینی سپاه

بمباران می کنیم، به موشک می بندیم!

600 موشک به سوی اهدافی دراسرائیل هدف گیری شده، جنگنده بمب افکن صاعقه به پرواز در آمد و توپولف ساخت ایران- روسیه در شرف ساخت است!


اطلاعات فرماندهان دستگير شده، در اختيار امريکائی ها
ادامه انتصابات و جابجائی ها در فرماندهی و ارگان های سپاه

امريکائی ها، حالا با استفاده از اطلاعات و حتی همکاری احتمالی دستگير شدگان سپاه در اربيل و بغداد و نجف، دست به شکار می زنند. حمله به هتل سليمانيه و دستگيری سردار"فرهادی" که بعنوان مشاور استانداری همراه يک هيات به کردستان عراق رفته بود و از جمع آن هيات تنها وی ربوده شد، يک نمونه است. انتصابات جديد در ارگان های نظامی و روحانی سپاه از جمله برای پر کردن سوراخ های اطلاعاتی است که اکنون امريکا با دستگيری فرماندهان سپاه ميتواند از آن وارد شود.


بورس تهران
شرکت های هواپيمائی و پتروشيمی
دولت می فروشد، چه کسانی می خرند؟


يورش امنيتی
دندانی که محسنی اژه ای به معلمان معترض نشان داد

دمکراسی يا القاعده درحاکميت
دو احتمال در پاکستان با نشانه گرفتن آينده ايران
افسانه نگاهي

حمله نیروهای امریکائی به هتل محل اقامت یک هیات ایرانی


خواهران یک طرف- برادران طرف دیگر

خبر مهم، در دانشکده خبر


گاردین

وحشت در غرب و اعتماد به نفس کاذب در ایران


نظر سنجی های سيمای ج.ا - اعتراف گيری های خيابانی
لطفا بفرمائيد!
البته دقت کنيد، نظر شما، همينه که جلويتان گرفته ايم!
از وبلاگ جمهور

اخبار کارگری را در غياب "ايلنا" منتشر کنيد
فولاد مبارکه و ايران خودرو
دو کارگر در محل کار قربانی شدند

اجلاس انجمن دفاع از حقوق زندانیان
چه کسی باید به داد خانواده های زندانیان برسد؟

جدال در پناه سانسور خبرها
آنچه در انتخاب رئيس جديد برای مجلس خبرگان گذشت
عصر نو


سال 78 نوشتم، اما حالا منتشر می کنم!
با دوز و کلک می توان از نردبام رهبری بالا رفت؟
عباس عبدی

سردارهرندی، حرفهای سردارافشار را کامل کرد
زمزمه اعلام انحلال
چند حزب وسازمان سياسی


سازمان مجاهدين خلق
حمايت از حمله امريکا، هم تاکتيک وهم استراتژی


حاکميت يکدست شد، نظام چند دست باقی ماند
عباس عبدی

دو نامه از احمد قابل:
مخالفان سياست های رهبراز ايران بايد خارج شوند؟
محسنی اژه ای در پی انتقام است

خطر اين تذکر را به جان خريده و در شرايط خطيری که پيش آمده می‌نويسم: شخص شما(علی خامنه ای) در هر فاجعه ای که بر کشور حاکم است، از جمله "فقر و فساد و تبعيض سهم اصلی را دارید. قتل زنجيره ای کردند و شما لبخند زديد. دولت اصلاحات را فلج کردند و شما تائيد کرديد. خطر تهاجم خارجی بر کشور حاکم شد و در ضعيف ترين موقعيت خارجی قرار گرفتيم و اين ممکن نشد جز با هدايت سياست خارجی توسط شما.


 

حساب بانکی

AKHP

DEUTSCHE BANK

BIC: DEUTDEDBBER

IBAN. DE 31100700240459374500

آدرس پستی

Postfach 200208
  13512 Berlin

Germany

 

 

    

 

 
 
 

تماس با ما - اشتراك پيك

دیدگاه ها


گزارش اعتصاب غذای
 و مرگ اکبر محمدی
مرگ
 دراوين
ماشا الله عباس زاده

روز پنجم مرداد سال 85 پس از تحمل 120 روز حبس انفرادی به اتهام اقدام عليه امنيت، افشاء اسرار دولتی، حضور غير قانونی در واقعه هفدهم تير ماه و کمک به دانشجويان کوی دانشگاه از بازداشگاه مخفی 209 وزارت اطلاعات به سالن سياسی اندرزگاه 350 اوين منتقل شدم تا محکوميت سه ساله ام را بگذرانم. يکی از زندانيان قديمی سياسی که حکم اعدام داشت به عنوان وکيل بنده وقتی دانست مازندارانی هستم و از اهالی آمل، مستقيم مرا به اطاق شماره 3 که مرحوم اکبر محمدی در آنجا بود برد و گفت: اکبر همشهری! اکبر چهارمين روز اعتصاب غذايش را سپری می کرد. من هم که از دوران حضور در وزارت کشور دولت اصلاحات و حضور شبانه روزی ام در کوی دانشگاه تهران دغدغه ديرين محکومين همراه کوی را داشتم و بويژه بنا بر دوستی و ديدار قبلی با برادر مرحوم اکبر، يعنی منوچهر محمدی پيوسته پيگير شرائط مشقت بارشان بودم حالی از منوچهر پرسيدم و اکبر با لبانی خشکيده و ترک خورده گفت منوچهر از دست بحران سازی های مافيای نابکار اين زندان، مجبور شد اندرزگاه خود را تغيير دهد. دقايقی گذشت و من در مخوف ترين اطاق آن سالن يعنی اطاق شماره 5 که يکی از محکومين جنايی خطرناک در آن بود مستقر شدم. پنج تا ده دقيقه بعد مرحوم اکبر با تنی تکيده و رنجور از درد شديد کمر و دهانی تفديده از اعتصاب همزمان خشک و تر، به ديدارم آمد. از هر دری سخن رانديم و به ويژه از واقعه هجدهم تير ماه و شب های 7 گانه اعترافات ملی و چگونگی مساعدتم به دانشجويان آسيب ديده تا استفاده از جايگاه اداری و محکوميت پس از هشت سال توسط دولت موسوم به مهرورز گفتيم و ايشان هم از ضرورت آزادی تمامی زندانيان و دست بر نداشتن از اعتصاب تا رهايی تمامی محکومين عرصه عقيده و انديشه. خلاصه، روزها و شبها طی می شد و حال اکبر وخيم تر از پيش! همه دوستان از او خواهش و تمنا می کردند که حداقل تنها يک شکل اعتصاب را برگزيند و از آشاميدنی ها بنوشد ولی نپذيرفت. آقايان ابراهيم مومنی و حميد محمدی از بهترين يارانش بودند و اينجانب با همزبانی، بالاترين ميزان رايزنی ها را با او داشتم. در هشتمين روز اعتصاب حالش به وخامت نهاد. از صبح دو بار به بهداری منتقل شد. از پذيرفتن هر گونه داروهای تزريقی و مايعات و سرم خودداری کرد. بعد از ظهر حس غريبی تمام وجودم را گرفت. تحت عنوان بيماری و سرما خوردگی مزمن به بهداری رفتم. ساعت حدودا چهار بعد از ظهر بود. ديدم يکسره ناله و فرياد و البته بعضا با ناسزاگويی های اکبر عليه مسئولين زندان و مسئولين رژيم و بويژه شخصی به نام "شجاعی" سرپرست حفاظت زندان به گوش می رسد. در يک چشم به هم زدن درب اطاقش را که در اطاقی ايزوله و جدا از ساير بيماران نگهداری ميشد باز کردم و فقط به او گفتم: اکبر جان "محفل و تيم قتل های زنجيره ای، دوباره احياء شد، اينها تو را می کشند. بيا و اعتصابت را بشکن." و او گفت: "عباس زاده اين شجاعی نامرد و حرامزاده همراه با مسئول امور مالی بهداری مير عطاء رسما مانع امداد پزشکان و مداوای من می شوند" در همين حين ميرعطاء از اطاقش که انتهای سالن بود بيرون آمد و فرياد کشيد؛ آهای کی به تو گفته خودسر به هر اطاقی سر بزنی؟ می خواهی گزارشت را به حفاظت رد کنم تا دخلت را بياورند... " ما به بند برگشتيم. ساعت حدودا 5 عصر بود که ديديم تنی چند از نمايندگان مجلس از جمله آقايان تابش و شجاع پوريان از نمايندگان اصلاح طلب به بازديد از زندانيان سياسی آمدند. آقای تابش را از نزديک می شناختم و ارادت حضوری هم داشتم. شخصی به نام منصور حسينی از خبرنگاران دو روزنامه تعطيل شده سلام و برخی از روزنامه های دوم خردادی که از دوستان قديمی ام بود در معيت تيم بازديد کننده بود. وقتی مرا ديد مات و مبهوت شد. روی دستانش زد که عباس زاده تو چرا؟! و سريعا به سمت تابش رفت. در تمامی اين مراحل رياست بازداشگاه 209 و ماموران مخوف امنيتی اين دو را محاصره کردند. من هم متحير از بازداشت بی دليلم فقط به آنها نگاه کردم و گفتم می گويند: اقدام عليه امنيت کردم. شرح ماجرای اين ديدار را به مقالی دگر وا می نهم. اما در همين حين که نمايندگان به بازديد خود از مجموعه اوين (برخی اماکن ممنوعه از جمله 209 ) ادامه می دادند، به بهداری هم سرک کشيدند. در اين زمان دهان اکبر را با چسب های بزرگ چسب زده بودند و دست و پايش را کامل بسته و در اتاق را قفل کرده بودند و به نمايندگان هم گفته بودند اينجا انباری لوازم پزشکی است. پس از آنکه نمايندگان رفتند اکبر را آوردند. همه دوستان دوره اش کردند. البته با برانکارد جا بجايش می کردند. گفت: نمايندگان چيزی از من نپرسيدند؟ گفتيم چرا ولی پيگير ماجرا شدند. گفتيم برو دوش بگيرو اعتصاب را بشکن. گفت: اين پدرسوخته ها دهانم را با چسب بستند و دست و پاهايم را غل و زنجير کردند و صراحتا به من گفتند: الان می فرستيمت بند تا مثل سگ بميری!!! آقای شجاعی رئيس حفاظت زنان و کريمی رئيس 209 چند بار اين جمله را گفتند. اکبر را در سالن شستشوخانه سالن سياسی وقتی با حوله تر تميز می کردند مواد نامرئی که در بهداری آغشته کرده بودند بويی بسيار مشام آزاری پيچيد و گفت: عباس زاده! تو گفتی محفل قتل های زنجيره ای احياء شده. به من گفتند الان می فرستيمت بند تا مثل سگ بميری. ناگهان ناله ای سر داد و فريادی کشيد و خاموش شد. البته دوستان او را با برانکارد تا هفتمين پله از پله های آن سياهچال بالا بردند که ديدند کاملا اکبر خاموش شد. گواه جمله مذکور سه تا پنج تن از زندانيان حاضر بودند.


دل من

باندازه یک

تنهائی است

و. مسیح علی نژاد

کسي مرا به بازي با وطن دعوت نكرد...شايد كسي ما را به وطن هم دعوت نكند، اما اين خانه سالهاست كه درش به روي خيلي ها بسته شده، دلم نمي خواهد من يك لا قبا هم يكي از آنها شوم...خردتر از آنم ...مي دانم، اما ظاهرا براي كليدداران وطن ، خرد و كلان برابرند در ميزباني بر درگاه خانه اي كه نام خود را به عنوان صاحبان خیالی این  خانه بر سر درش حك كرده اند.

خرده نگيريد دوستان  بر  من خاموش كه بي مقدمه دويدم وسط بازي، آخر اينجا هر روز با تمام آدم هاي ممنوعه وطن حرف مي زنم. آدم هاي معمولي با دست ها و پاها و سر و شكلي عين خود كليد داران خانه اصلي شان كه حالا پشت در جا مانده اند. يكي بيست و هفت سال به وطن نرفته ديگري هفده سال و آن يكي هفت سال و همينطور الي آخر تا مي رسد به روزنامه نگاران و وبلاگ نويساني كه همين يكي دو ساله اينجا و آنجا  جا مانده اند و هر روز مي گويند كه بر مي گردند اما حوصله ديدن اخم  و تخم  صاحب خانه ندارند.

من هم نمی دانم این واژه "لندن مه آلود " از آن کیست اما مال هر کسی هست عجیب می لرزاند این دل لعنتی را و عجیب می ترساند این تنهای وامانده در یک حیاط وحشی پر از سبزه و علف هرز را.... حیاط خانه اجاره اي ام  در اينجا را می گویم...چه کار دارم به عربده شبانه مست های کوچه که از کنار پنجره می گذرند و صداي آروغ شان تمام وجودم را دگرگون می کند... آخر به شنیدن صدای آروغ گندتر  و گنده ترش عادت دارم...

اينجا كسي كه آروغ دارد يا قرار است نگذارد آسوده از خيابان بگذري ، راحت از سر و شكل و شمايلش مي شناسي اش اما آنجا چه؟  باورت نمي شود كه ديپلمات ترين و شيك پوش ترين و تحصيل كرده ترين آدم ها هم ممكن است يكهو با يك آروغ بلند توي صورتت تف كنند و ناگزير تو بايد  تا مدت ها، جاي چندش آور آن خلط به جا مانده بر صورتت را مثل يك تيكه گوشت اضافه با خودت يدك بكشي....مي گويي نه ... برو داخل همين كوچه پشتي خانه ات، فقط چند ساعت به ديوار تكيه بده ، كمي هم به سر و شكلت برس، زياد ن ،  بزك لازم نيست، فقط يك لباس مرتب بپوش، ببين چند نفر جلوي پايت ترمز مي زنند، چه فرقي مي كند، يكي براي چشيدن ديگري براي كشيدن...مهم آن است كه نه قيافه كسي كه پي لقمه چرب مي گردد، مثل مزاحم هاست نه قيافه كسي كه مي خواهد به زور تو را به سمت بهشت بكشاند شبيه مزاحم هاست....

حتی همین دیشب، صدای آروغ برادران مومنم در فضاي مجازي، تا این جا آمد...همه دوستانم در پایتخت و شهرستان هاي "وطن" ، خواب بودند تا شاید فردای آرامی را پیش رو بینند.... بیدار که شدند ديدند اثرات استفراغ و بوي تهوع آور بادگلوي برادران مومن و مبارزشان تمام فضاي مجازي را به گند كشيده و سايت گوگل  و زير مجموعه هايش  فيلتر شدند.  چه فرقی دارد به اشتباه یا به عمد، مهم بوي تند آروغ است كه تمام فضا را آلوده است.

حالا من حق دارم، هر روز جا بزنم از داور شدن براي  مسابقه  برترین وبلاگ هایی كه مزد نوشتن در سرزمين شان، باتوم و لگد و فيلترينگ است؟

خرم آبادی ها را كه به خاطر بزرگترين جرمشان كه همانا نشستن در يك خانه و حرف زدن در مورد حقوق اوليه و ابتدايي يك انسان در سرزميني به نام "وطن" است، به صف كرده اند و تند و تند سراغ پول هاي آمريكايي و اسرائيلي را از آنها مي گيرند تا بدانند این کمپین لعنتی یک میلیون امضا چرا ریشه کن نمی شود....

حالا من حق دارم روزي سه بار، انصرافم را از داور مسابقه  برترين وبلاگها كه دويچه وله  ي احيانا كمي مظنون از سوي برادرانم، نقشي در برگزاري آن دارد، اعلام كنم يا نه؟

خب مي ترسم برادر...مي ترسم ..به همين سادگي...پسرم در وطن منتظر من است....پسرم كه به همت قانون مقدس"وطن" در اختيار پدر است و  سهم من هر روز زاري و بي قراري و گاه سر به ديوار كوبيدن است كه مگر مي شود اين پسرك عادت كرده به مهر پدر را روزي در خانه خود بينم؟ معلوم است كه قانون وطن و پدرهاي وطن، برنده اين بازي نابرابرند، خاصه آنكه پدر مهربان هم باشد.  حالا من بيايم داوري كنم كه چه شود؟ كه همان سهم اندك آن ديدار كوتاه هم با باد گلوي برادران مومنم در فرودگاه به گند كشيده شود؟

نمي خواهم بزدلي ام را جار و هوار بزنم، اما دلم هم نمي خواهد مثل همه كساني كه اينجا مانده اند، دلم براي ميدان انقلاب و خيابان آزادي و پيچ هاي عبوس شمیران و راه دراز خيابان وليعصر و روستاهايي كه هر كدام ولايت يكي از  ماهاست لك بزند و وقتي هم كه دري به تخته اي مي خورد و بعد از عمري سركي به ديارشان مي زنند دلشان از جا كنده شود كه: اي واي مگر من اشتباه آمده ام؟؟ پس اينها كي هستند كه بر سردر خانه ام  با كاغذ و بي سيم و كمي هم ته ريش هي مرا سين جيم مي كنند...

هر كسي دلش مي خواهد بخندد به ترسي كه از سر و روي كلماتم مي چكد،  بخندد، رو در بايستي نكنید... بخنديد. فقط بگوئيد جاي من بوديد چه مي كرديد؟؟ داوري مي كرديد و موقع برگشتن به "وطن" كساني را مي سپرديد كه به پسرك همه رويا هايتان بگويد :‌ "خيلي از صداي آروغ صاحبخانه جا نخورد" يا كماكان به روي خودت نمي آوري كه مي ترسي و چشم بر همه تذكرات "دلسوزانه" آنان كه نگران اند اما به گاه حادثه شايد پاي پس گذارند، مي بستي ؟ 

اینجا سرزمین رانده شدگان از خانه است و من هربار کسی را می بینم و هر بار پاي صحبت هر کدامشان که می نشینم، يكي از مرگ عزيزانش در وطن مي گويد. اينكه او را بعد از ماهها از مرگ مادر، خواهر، پدر يا دلبندان ديگرش خبر دار كرده اند تا مبادا سوگ و عزا در غربت، گلويش بدرد و ديوانه اش كند... اينجا پر است از دختران جوان ديروز كه بر گور نداشته مادران خويش آنقدر زار زده اند  تا امروز  خود مادر  كودكي شده اند كه كلمات محبت آميز فارسي را خوب نمي داند تا از دلتنگي مادر كم كند.

اينجا پر است از مرداني كه تمام غرور مردانه شان  لابلاي سبد هاي ميوه، ميوه فروشي هاي سر گذر گم شده است تا شايد از لابلاي ميوه پوسيده هاي شب، يك ميوه سالم براي كودك شان پيدا كنند .

اينجا پر است از توالت فرنگي  هاي براقي كه رد انگشتان برادران رانده شده ام از وطن،  بر انحناي سنگي آن، پوزخنده ها را به وضوح منعكس مي كند

نگوييد آنجا در وطن هم خبري نيست، نگوئيد آنجا هم قصه مكرر حقارت است و هر روز بگير و ببند و تهمت و تحقير و تهديد و تحديد . آخر اينجا  حتي مردان پرتجربه مهاجر هم بي هيچ حس تحقير و تهديدي ، شام سفره هر شب شان را جز با ياد چاي و ديزي دربند وطن  و به ياد دويدن هايشان براي تغيير و بهتر زيستن در همان خانه از گلو فرو نمي دهند.

پسركم ...خانه خوب است، نترس ... از صداي آروغ صاحب خانه هاي خيالي هم نترس كه من خيال داوري براي نويسندگان خانه مجازي را  ندارم....


پشت پرده
قتل عام 67
چه گذشت؟
فرشاد ابراهيمي

انتخابات

در چنگال نظامی ها
ماشاءالله عباس زاده


روحانيون نيز نگران اوضاع كشورند
شکاف در صفوف

روحانيون سنتی
احمدشيرزاد