مصاحبه ديپلماتيک "هاله
اسفندياری" با سی ان ان را،
(که همچنان فعاليت برای
برقراری مناسبات بين ايران و
امريکا را دنبال می کند)
درکنار ديپلماسی امنيتی و بی
در و پيکر جمهوری اسلامی و
مصاحبه ها و مقالات امنيتی
وزير اطلاعات و حسين
شريعتمداری قرار دهيد، شايد
چيزی ياد بگيرند!
اجلاس اصلاح طلبان در کرمان
عضو گيری تشکل های سياسی
از ميان فرماندهان سپاه پاسداران
رمضان زاده:
از احمدی نژاد بپرسيد 120 ميليارد دلار در
آمد يکساله را چه کرده؟ علوی تبار: تاوان نظامی شدن سياست را همه جناح
ها خواهند پرداخت محمد سلامتي: بايد محکم ايستاد و حقايق را به
مردم گفت
جنگ با دشمن در خانه بيگانه وآماده شدن
برای جنگ نامنظم يا مهاجم در داخل کشور
ستاد راهبری سپاه با ارتباط لجام گسيخته و
برنامه ريزی نشده فرماندهان سپاه با دولت
موافق نيست و انسجام نظامی سپاه را در خطر
می بيند. فرماندهان پا به سن سپاه، ترک
لباس نظامی کرده و به مجلس و دولت خواهند
رفت و نيروهای جوان جانشين آنها خواهند
شد. تغييرات جديد در سپاه پاسداران براساس
يقين حاکميت به حمله نظامی به ايران صورت
می گيرد.
بوش:
"هولاکوست" اتمی ايران
خاورميانه را تهديد می کند!
مصاحبه حسن
روحانی
در تهران
پرونده ما به اين
آسانی
از شورای
امنيت بر
نمی
گردد
وزير خارجه آلمان در گفتگو با من يك پيشنهادی داده كه
نمی توانم ان را فاش كنم. خروج پرونده از شورای امنيت
به يك معامله سياسی نياز دارد كه در حال حضر بسيار
مشكل است. نبايد از تهديدهاي غرب در قبال پرونده هسته
ای ترسيد اما در عين حال بايد واقعگرا بود.
تحصن نمايندگان مجلس ششم، با اين سخنرانی بهزاد نبوی
خاتمه يافت:
فرمانده قرارگاه ثارالله
(سرلشکر
جعفری، فرمانده جديد سپاه)
در نقش فرماندار حکومت نظامی
مجلسی که تابوت آن را هفت ميخه کرده
اند و قرار است هشتمين ميخ را هم تا
چند ماه ديگر بر آن بزنند، حاصل و دست
پخت همان قدرتی است که نبوی در مجلس
ششم گفت، اما آقايان تحکيم وحدت
هواهای حيدری در سر داشتند و دنبال
نعمتی ها می گشتند، مهاجرين خوش نشين
سياسی در دو گوش خود پنبه کرده و
شمشير چپ را از نيام راست عليه خاتمی
و مجلس ششم بيرون کشيده بودند، مردم
زير فشار تبليغات سيمای جمهوری اسلامی
و فضای نا اميدی که ستاد قدرت و ضد
اصلاحات بوجود آورده بود خود را کنار
کشيده بودند، مطبوعات زير فشار سانسور
و تيغ تيز قاضی مرتضوی فلج شده
بودند... و شد آنچه که امروز شاهديم:
بحران جنگی، بازگشت سانسور و اختناق
دهه 60، به قدرت بازگشتن ترتيب
دهندگان قتل عام زندانيان سياسی در
1367 و فتوا دهندگان ومجريان قتل های
زنجيره ای، حمله کنندگان به کوی
دانشگاه، تشديد فقر، تقسيم ثروت بين
خودی های نظامی و سپاهی با فرمان رهبر
برای عدول از ماهيت اصل 44 قانون
اساسی و خيزيدن به آغوش ليبراليسم
اقتصادی، مقابله با مطبوعات اين رکن
چهار مشروطيت تا حد کهنه دودی وآلوده به نفت
فرو کردن در گلوی خبرگزاری ايلنا و
سايت بازتاب.... و تازه، "هنوز شب
آبستن است- تا چه زايد سحر!"
نبوي: من می خواهم
بدانم آيا کسانی که در مقابل رای مردم
میايستند، برخلاف قانون دستگاههای موازی
اطلاعاتی تشکيل می دهند و توطئه می کنند،
آنها گردن کلفت هستند يا نمايندگانی (مجلس
ششم) که با استفاده از تمام ابزارهای
قانونی در مقابل قانون شکنی می ايستند؟
آيا تهيه کنندگان فيلم عصر عاشورا، يا
عاملان قتل های زنجيره ای گردن کلفت
نيستند؟ آيا عاملان حمله به اتوبوس
آمريکايی ها و طراحان جلوگيری از حل مشکل
برقراری روابط ايران و آمريکا که اينک خود
مخفيانه درتلاش برای برقراری اين ارتباط
هستند، گردن کلفت نيستند؟ آيا آنهايی که
فشار به قوه قضاييه وارد می کنند تا با
اصلاح طلبان برخورد کنند گردن کلفت
نيستند؟ آيا عاملان فشار به شورای نگهبان
برای تهيه ليستی از پيش تهيه شده برای
تشکيل يک مجلس فرمايشی گردن کلفت نيستند؟
نگران
حمله
امريکا به ايران هستم!
هدف امريکا از
حمله به ايران، در
اختيارگرفتن کامل
آن است.
سخنان رهبر جمهوری
اسلامی درافطار کارگزاران نظام
دوران ايران را
"بزن و فرار کن" گذشته!
در گذشته خطرات و تهديدات بود و مقامات
اطلاع داشتند،
اما برای حفظ آرامش جامعه، مردم را در
جريان نمی گذاشتيم. احمدی
نژاد:
کشور در شرايط ويژه نيست
فضای عمومی از دو سال پيش بهتر است
اين طرح ها،
با اين
جزئيات
اگر واقعيت باشد و
نه جنگ روانی
بايد درانتظار حمله ای هولناک بود
سايت انترنتی آلمانی «تله پوليس»
ترجمه ستاره عسگری
نظرسنجی گلف نيوز
افکار عمومی را اينگونه آماده می کنند
33ر49 در صد مردم
حمله به ايران را قطعی می دانند
نظرات "کيانوری"
در چاپ جديد"گفتگو با
تاريخ"
روحانيت ايران
مقاومتی دربرابر
28 مرداد نداشت
آيت الله بهبهانی خود يکی از کانون های
کودتا بود. آنچه که درباره تاريخ انقلاب
اسلامی نوشته اند فوق العاده ضعيف است.
مثبت و منفی و خوبی و بدی همه را بايد گفت
تا مردم قبول کنند. نه مثل ستايشی که از
آيت الله کاشانی می شود و از اشتباهات
بزرگ او چيزی گفته نمی شود.
انتخابات مجلس هشتم در گفتگو با سعيد
ليلاز
محمد خاتمی
محبوب ترين مرد ايران
چه نقشی می تواند ايفاء کند؟
امريکائی ها، حالا با استفاده از اطلاعات
و حتی همکاری احتمالی دستگير شدگان سپاه
در اربيل و بغداد و نجف، دست به شکار می
زنند. حمله به هتل سليمانيه و دستگيری
سردار"فرهادی" که بعنوان مشاور استانداری
همراه يک هيات به کردستان عراق رفته بود و
از جمع آن هيات تنها وی ربوده شد، يک
نمونه است. انتصابات جديد در ارگان های
نظامی و روحانی سپاه از جمله برای پر کردن
سوراخ های اطلاعاتی است که اکنون امريکا
با دستگيری فرماندهان سپاه ميتواند از آن
وارد شود.
محمد علی
ابطحی- از مهم ترين خبر های جهان در
اين روزها، يکی هم سفر آقای احمدی
نژاد به نيويورک است. در سياست خارجی
وقتی کشوری در انزوا قرار می گيرد،
باز کردن فضای سياسی با سفر های
جنجالی می تواند مفيد باشد. اين سفرها
تبليغاتی نبايد باشند. بايد از فرصت
اجلاس سالانه سازمان ملل بهره برد و
روابط تخريب شده با دنيا را در مذاکره
با رهبران و نمايندگان دولتها ترميم
کرد. سفر به سامان ملل به جای آنکه
برای تبليغات باشد، بايد برای گفتگوی
ديپلماتيک به نفع مردم ايران باشد و
در پايان سفر خبر خوش رفع خطر حمله و
تحريم را به ملت بگويد. والا وقتی
آقای احمدی نژاد در روستاهای زاهدان
مسئله ی هولوکاست را مطرح کرد، بی
آنکه سفری بکند در همه ی رسانه های
جهان اين موضعگيری مطرح شد چون کار
تبليغاتی بود
متاسفانه آقای احمدی نژاد به جای
پيگيری مسائل حاد کشورمان و تصحيح
روابط ايران با رهبران دنيا، سفرش را
تبليغاتی کرد و در مقابل حجم قدرت
رسانه ای مخالفانش مورد اهانت بی
ادبانه و بيرحمانه قرار گرفت. اين
اهانت ها، اهانت به مردم ايران بود.
در اين سفر به دليل تقاضای بازديد از
محل برج های دوقلوی منفجر شده، شهردار
نيويورک بد ترين فحاشی ها را به صورت
علنی نثار رئيس جمهور کشورمان کرد. در
يک کار خارج از عرف ديگر، رئيس
دانشگاه کلمبيا نيز در سخنرانی قبل از
شروع و در حضور آقای احمدی نژاد نيز
بدترين تعبيرات اهانت آميز را به رئيس
جمهور انجام داد. اينها افراد
مسئولند. تظاهرات اپوزوسيون نبود.
انتظاری که ملت از آقای رئيس جمهور
دارد اين است که خودش را در معرض اين
اهانت ها قرار ندهد تا اين اهانت ها
به ملت ايران صورت نگيرد. ما در کشور
خودمان ميگوئيم و خودمان هم لذت می
بريم اما در دنيا مواضع سياسی با نگاه
ديگری ارزيابی می شود. کاش مشاوران
آقای احمدی نژاد، ايشان را در برنامه
ريزی اجرائی سفر و سخنانی که در پاسخ
سئوالات بايد می گفتند کمک می کردند.
جنجالی بودن يک سفر مشکلی را از ملت
حل نمی کند. مردم از رئيس حمهور توقع
دارند در اين سفر ها مشکلات سياسی و
اقتصادی شان را حل کند.
با
سلام و درود به دست اندرکاران سايت
پيک نت. خسته نباشيد. پيرو خبر"مجتبی
ثمره يا معيری- کدام يک، قائم مقام
"متکی" خواهند شد؟"نکاتی را به اطلاع
ميرسانم.
از کسانی هستم که سالها ميدانم در
وزارت خارجه فلک زده اين مملکت چه خبر
است و بدون ترديد اعلام می کنم که
اکثر مشکلاتی که ما امروزه داريم
مانند پرونده اتمي, رابطه ها با
کشورهای خارجی و غيره . . همه به علت
نبود دلسوزي, و از همه مهمتر نبودن فن
و تخصص ديپلماسی در ميان 90 درصد
کارمندان و بزرگان وزارت امور خارجه
می باشد. افراد متخصص و کاردان نيز يا
حذف می شوند و يا در حاشيه هستند و
اصلا اجازه نمی دهند که کار کنند.
درست مثل اينکه اختيار يک بيمارستان
دست نانوا و بقال و قصاب باشد؛ ببينيد
چه فاجعه ای می شود. نه اينکه قصد
توهين به مشاغل بالا را داشته باشم,
اما منظورم اين است که کسی جای خودش
نيست و با تبعيض و ظلم و فشار, منافع
مملکت به باد می رود. يعنی در وزارت
خارجه ايران همه چيز هست, غير از
دلسوزي, وطن پرستي, ديپلماسی و عاقبت
انديشی و شعور.
در مورد آقای ثمره که نيازی به توضيح
نيست و بر همگان مشخص است که ايشان که
هستند و چه خصوصيتی دارند و چه آفتی
برای مملکت شده اند. باور کنيد که
ايشان حتی از بديهی ترين و ابتدايی
ترين اصول ديپلماتيک و فهم سياسی بی
بهره است. مخيلات ايشان در حد دست
دادن و ندادن با خانم ها و حجاب
همسران کارمندان و ساير مسائل مسخره و
پوچ فراتر نمی رود.
اما در مورد آقای معيری. ايشان هم
مانند بقيه, هيچ تخصصی ندارد و 27 سال
است که فقط مدير کل است و سفير بدون
طی هيچگونه مراحلي, در حالی که در همه
کشورهای درست حسابی می دانيد که برای
سفير شدن چه مراحلی بايد طی شود.
ايشان فوق ديپلم مکانيک است.
در دوران سفارت ايشان در فرانسه, هرج
و مرجی که در سفارت ايران بر پا بود
مثال زدنی است. فرزند 20 ساله ايشان
(محمد) مودی همه بود و در همه امور
سفارت دخالت ميکرد, به پرونده های
مردم دسترسی داشت و کارمندان بيچاره
را تهديد و از انجا که بسيار هم بد
دهن بود بارها تا مرز درگيری پيش رفت.
از طرفی خود را جزء انصار حزب الله
ميدانست و با افتخار از کتک زدن مردم
در خيابان صحبت ميکرد و از طرفی در
پاريس ريش دو تيغه ميزد و به فاحشه
خانه ها می رفت و فاحشه خانه ايی نبود
که ايشان نرفته باشد و حتی جاهايی که
افرادی که 30 سال هم انجا بودند اسمش
را نشنيده بودند. پدر ايشان هميشه می
گفت پسر من دو آيت الله در موردش نظر
داده اند. با پول و رانت و امکانات هر
سال آقا پسر را به مکه ميفرستاد و
اصلا سفارت ايران شده بود دربار
خانوادگی ايشان. بعد هم که در تهران
برای پسرش پست درست کرد و بدون امتحان
و گزينش اقا را آورد توی کار. در حالی
که يک جوان تحصيل کرده و واقعا مستحق
اگر بخواهد وارد شود ميدانيم که چها
بايد بکشد.
.. خلاصه داستان زياد است و قضايا
مفصل, خواستم بنويسم تا چهره واقعی
اينها بيشتر دستتان بيايد. موفق باشيد
.
بازتاب به ايلنا پيوست
من و سپاه
و سايه ام
اينست شعار وحدتم
دفتر
سايت «بازتاب» روز چهارشنبه از طرف
دادستانی تهران پلمپ شد و اين
خبرگزاری اينترنتی نيز عليرغم همه
وابستگی هائی که به جناح هائی از سپاه
پاسداران داشت، به سرنوشت خبرگزاری
کار"ايلنا" دچار شد. ايلنا نيز از
حمايت بخشی از حاکميت و کارگزاران
دوره های مختلف حکومتی و شخصيت هائی
نظير ابوالقاسم سرحدی زاده وزير کار
اسبق، علی ربيعی مشاور امنيتی محمد
خاتمی و خانه کارگر برخوردار بود.
گزارش اعتصاب غذای
و مرگ اکبر محمدی
مرگ
دراوين
ماشا الله عباس زاده
روز پنجم
مرداد سال 85 پس از تحمل 120 روز حبس
انفرادی به اتهام اقدام عليه امنيت،
افشاء اسرار دولتی، حضور غير قانونی
در واقعه هفدهم تير ماه و کمک به
دانشجويان کوی دانشگاه از بازداشگاه
مخفی 209 وزارت اطلاعات به سالن سياسی
اندرزگاه 350 اوين منتقل شدم تا
محکوميت سه ساله ام را بگذرانم. يکی
از زندانيان قديمی سياسی که حکم اعدام
داشت به عنوان وکيل بنده وقتی دانست
مازندارانی هستم و از اهالی آمل،
مستقيم مرا به اطاق شماره 3 که مرحوم
اکبر محمدی در آنجا بود برد و گفت:
اکبر همشهری! اکبر چهارمين روز اعتصاب
غذايش را سپری می کرد. من هم که از
دوران حضور در وزارت کشور دولت
اصلاحات و حضور شبانه روزی ام در کوی
دانشگاه تهران دغدغه ديرين محکومين
همراه کوی را داشتم و بويژه بنا بر
دوستی و ديدار قبلی با برادر مرحوم
اکبر، يعنی منوچهر محمدی پيوسته پيگير
شرائط مشقت بارشان بودم حالی از
منوچهر پرسيدم و اکبر با لبانی خشکيده
و ترک خورده گفت منوچهر از دست بحران
سازی های مافيای نابکار اين زندان،
مجبور شد اندرزگاه خود را تغيير دهد.
دقايقی گذشت و من در مخوف ترين اطاق
آن سالن يعنی اطاق شماره 5 که يکی از
محکومين جنايی خطرناک در آن بود مستقر
شدم. پنج تا ده دقيقه بعد مرحوم اکبر
با تنی تکيده و رنجور از درد شديد کمر
و دهانی تفديده از اعتصاب همزمان خشک
و تر، به ديدارم آمد. از هر دری سخن
رانديم و به ويژه از واقعه هجدهم تير
ماه و شب های 7 گانه اعترافات ملی و
چگونگی مساعدتم به دانشجويان آسيب
ديده تا استفاده از جايگاه اداری و
محکوميت پس از هشت سال توسط دولت
موسوم به مهرورز گفتيم و ايشان هم از
ضرورت آزادی تمامی زندانيان و دست بر
نداشتن از اعتصاب تا رهايی تمامی
محکومين عرصه عقيده و انديشه. خلاصه،
روزها و شبها طی می شد و حال اکبر
وخيم تر از پيش! همه دوستان از او
خواهش و تمنا می کردند که حداقل تنها
يک شکل اعتصاب را برگزيند و از
آشاميدنی ها بنوشد ولی نپذيرفت.
آقايان ابراهيم مومنی و حميد محمدی از
بهترين يارانش بودند و اينجانب با
همزبانی، بالاترين ميزان رايزنی ها را
با او داشتم. در هشتمين روز اعتصاب
حالش به وخامت نهاد. از صبح دو بار به
بهداری منتقل شد. از پذيرفتن هر گونه
داروهای تزريقی و مايعات و سرم
خودداری کرد. بعد از ظهر حس غريبی
تمام وجودم را گرفت. تحت عنوان بيماری
و سرما خوردگی مزمن به بهداری رفتم.
ساعت حدودا چهار بعد از ظهر بود. ديدم
يکسره ناله و فرياد و البته بعضا با
ناسزاگويی های اکبر عليه مسئولين
زندان و مسئولين رژيم و بويژه شخصی به
نام "شجاعی" سرپرست حفاظت زندان به
گوش می رسد. در يک چشم به هم زدن درب
اطاقش را که در اطاقی ايزوله و جدا از
ساير بيماران نگهداری ميشد باز کردم و
فقط به او گفتم: اکبر جان "محفل و تيم
قتل های زنجيره ای، دوباره احياء شد،
اينها تو را می کشند. بيا و اعتصابت
را بشکن." و او گفت: "عباس زاده اين
شجاعی نامرد و حرامزاده همراه با
مسئول امور مالی بهداری مير عطاء رسما
مانع امداد پزشکان و مداوای من می
شوند" در همين حين ميرعطاء از اطاقش
که انتهای سالن بود بيرون آمد و فرياد
کشيد؛ آهای کی به تو گفته خودسر به هر
اطاقی سر بزنی؟ می خواهی گزارشت را به
حفاظت رد کنم تا دخلت را بياورند... "
ما به بند برگشتيم. ساعت حدودا 5 عصر
بود که ديديم تنی چند از نمايندگان
مجلس از جمله آقايان تابش و شجاع
پوريان از نمايندگان اصلاح طلب به
بازديد از زندانيان سياسی آمدند. آقای
تابش را از نزديک می شناختم و ارادت
حضوری هم داشتم. شخصی به نام منصور
حسينی از خبرنگاران دو روزنامه تعطيل
شده سلام و برخی از روزنامه های دوم
خردادی که از دوستان قديمی ام بود در
معيت تيم بازديد کننده بود. وقتی مرا
ديد مات و مبهوت شد. روی دستانش زد که
عباس زاده تو چرا؟! و سريعا به سمت
تابش رفت. در تمامی اين مراحل رياست
بازداشگاه 209 و ماموران مخوف امنيتی
اين دو را محاصره کردند. من هم متحير
از بازداشت بی دليلم فقط به آنها نگاه
کردم و گفتم می گويند: اقدام عليه
امنيت کردم. شرح ماجرای اين ديدار را
به مقالی دگر وا می نهم. اما در همين
حين که نمايندگان به بازديد خود از
مجموعه اوين (برخی اماکن ممنوعه از
جمله 209 ) ادامه می دادند، به بهداری
هم سرک کشيدند. در اين زمان دهان اکبر
را با چسب های بزرگ چسب زده بودند و
دست و پايش را کامل بسته و در اتاق را
قفل کرده بودند و به نمايندگان هم
گفته بودند اينجا انباری لوازم پزشکی
است. پس از آنکه نمايندگان رفتند اکبر
را آوردند. همه دوستان دوره اش کردند.
البته با برانکارد جا بجايش می کردند.
گفت: نمايندگان چيزی از من نپرسيدند؟
گفتيم چرا ولی پيگير ماجرا شدند.
گفتيم برو دوش بگيرو اعتصاب را بشکن.
گفت: اين پدرسوخته ها دهانم را با چسب
بستند و دست و پاهايم را غل و زنجير
کردند و صراحتا به من گفتند: الان می
فرستيمت بند تا مثل سگ بميری!!! آقای
شجاعی رئيس حفاظت زنان و کريمی رئيس
209 چند بار اين جمله را گفتند. اکبر
را در سالن شستشوخانه سالن سياسی وقتی
با حوله تر تميز می کردند مواد نامرئی
که در بهداری آغشته کرده بودند بويی
بسيار مشام آزاری پيچيد و گفت: عباس
زاده! تو گفتی محفل قتل های زنجيره ای
احياء شده. به من گفتند الان می
فرستيمت بند تا مثل سگ بميری. ناگهان
ناله ای سر داد و فريادی کشيد و خاموش
شد. البته دوستان او را با برانکارد
تا هفتمين پله از پله های آن سياهچال
بالا بردند که ديدند کاملا اکبر خاموش
شد. گواه جمله مذکور سه تا پنج تن از
زندانيان حاضر بودند.