سرگذشت اول ماه مه در دوران شاه و در ج.ا
روزجهانی کارگر
مستقل از حکومت بايد برگزار شود
يک گزارش
شهری، از تهران طرح "حال
گيری خيابانی"
باعث شد مردم دهان باز کنند بسيج و حراست در دانشگاه ها با هم زاويه
پيدا کرده اند و کم کم بايد منتظر
مغضوب شدن دانشجويان بسيجی بود. امروز اگر انتخابات شود، احمدی نژاد
چند صدهزار رای بيشتر نخواهد آورد.
امام جمعه مشهد:
زنان بد حجاب، خفاش شب و گرگان درنده روز هستند
بیحجابی و بدحجابی از سرقت و آدم كشی هم بدتر است!
خواهران پلیس و برادران پلیس تر، توی
جیب این جوان و یا در مشاجره با آن خانمی هائی که
درعکس می بینید دنبال چه چیز می گردند؟ خود آنها را
حکومت برای پیدا کردن نخود سیاه روانه خیابان ها
نکرده؟ پشت صحنه، ماجرا از جای دیگر و هدفی دیگر آب
نمی خورد. اینها خفاش شب و درنده روزاند؟ آنها از
سارقان و آدم کشان بدترند؟
لوموند ديپلماتيک فارسی آوريل منتشر شد بخش
اول مقالات ماه آوريل و تعدادی از مقالات ماههای
گذشته لوموند ديپلماتيک فارسی روی سايت اينترنتی
اين نشريه قرار گرفت. دراين شماره:
تاجزاده
را چه بپسنديم و چه نه؛ تقريبا همه
قبول دارند که آدمی خوشمشرب است و در
همه حال، اهل حال و شوخی. اما پريروز
که او را ديدم، چنين نبود. در جلسهای
که داشتيم، بحث انتصاب «روحالله
حسینیان» بعنوان مشاور سیاسی-امنیتی
رییسجمهور شد. تاجزاده گرچه حرفهای
هميشگیاش را میزد و از تکميل شدن
ترکيب ستاد ضداصلاحات و حاکم شدن حلقه
قتلهای زنجيرهای در عالیترين سطوح
دولت حرف میزد، اما نوعی بهت با
چاشنی لبخندی تلخ بر صحبتهايش حاکم
بود. نمیدانم نام حسی که داشت را چه
بايد گذاشت؟ شايد «از دست رفتن
همهچيز»...
ماجرای
کشتار دانشجويان و استادان در دانشگاه
فنّی ويرجينيا همچنان تازه است. فيلم
ها ، عکس ها يی که از چو سوانگ هوی
دانشجوی آمريکايی-کره اي(جنوبی) در
همان روز حادثه، درست بعد از کشتن
دونفر و نيم ساعت پيش از کشتار بقيه
توسط قاتل پست شده است. نکته های جديد
و جالبی را برای همه به همراه دارد.از
همه مهمتر بر روی واژه ای که با جوهر
قرمز روی بازوی چو خالکوبی شده، يا
نوشته شده؛ تاکيد بسياری می شود. روی
بازويش نوشته:
Ismail Ax
اين واژه تبديل به معرکه آراء شده
است. نکته مورد نظرم تاکيد بر اين
واژه نيست. چيز ديگری ست اجمالا برای
اين واژه دست کم پنج روايت ديدم!
الف- اين واژه اشاره به اسماعيل است,
که داستان قربانی شدنش در قرآن آمده؛
تبر هم اشاره به تبر ابراهيم است که
با آن بت ها را شکست.اين ها نشانه اين
است که چو گرايش اسلامی آن هم از نوع
بنيادگرايی- نظامی اش داشته. کشتاردر
ويرجينيا يک عمل تروريستی- اسلامی
است!
ب- اين واژه بودايی است و اشاره به:
Salami XI دارد، که به مفهوم نمک زدن
زمين است. يا همان مفهوم نجات بخش،
عدد يازده نيز رمزو نشانه ی رهبر
فرهمند نجات بخش است.
ج- اين واژه اشاره ای به همان اسماعيل
زمان معروف هرمان ملويل است، که دوست
ناخدا ارهارت بود و به شکار نهنگ سفيد
رفتند.
د- اين واژه اشاره به خواننده ترک
اسماعيل يک است.
ه- اشاره به شهری است که با عنوان
"بزچران" پنجاه سال پيش سروده شده
است.بيتی از آن شعر اين است:
" ردّ تبر اسماعيل بر تنه درختان وحشت
زده ی سدر ..."
همه ی اين حرف ها برای اين است که
نکته اصلی ناگفته بماند. نکته اصلی
جوهر و اساس فرهنگ امريکايی است که
تفنگ نماد آن است. جان هوارد نخست
وزير استراليا به روشنی به اين نکته
اشاره کرد. در تحليل کشتار ويرجينيا
به صراحت گفت:" فرهنگ تفنگ چنين
فجايعی را به بار می آورد"
همين سخن را چارلز رنگل؛ سناتور
دموکرات؛ از زاويه ديد خودش تبيين
کرد:" ماجرای کشتار ويرجينا تصميم ملی
استفاده از اسلحه و قوانين آن را
تغيير نمی دهد...اين يک فرهنگ و منش
است.اسلحه ام را از کنار دستان سرد
جنازه ام بر ندار!"
امريکايی ها متکی بر اسلحه هويت خود
را شکل داده اند.اول مردم بومی
امريکا-سرخپوستان را قتل عام کردند،
آمريکايی محبوب و نماد فرهنگی اين
برهه جان وين است. در مرحله دوم با
تفنگ و جنگ های پارتيزانی انگلستان را
شکست دادند و در مرحله جديد بيش از
700 پايگاه نظامی امريکا در سراسر
دنيا نشانه همان فرهنگ تفنگ است. جرج
بوش همان چوسوانگ است؛ البته ضربدر
هزاران؛ در بغداد فقط 900 هزار کودک
يتيم زندگی می کند. مردم عراق و
افغانستان و...قربانيان همين فرهنگ
اند که گاهی در درون جامعه امريکا سر
باز می کند. مک وی در اکلاهما و چو
سوانگ در ويرجينيا تا فردای ديگری.همه
آن داستان ها در مورد اسماعيل و نقش
بازوی چو برای اين است که اين نکته ی
اساسی ناگفته بماند. فرهنگ تفنگ؛ يا
به قول مولانا: سرهنگی و فرهنگی.
درخبرها
بود که زن 30 ساله ای را اراذل و
اوباش در مقابل ديدگان همسايه ها از
خانه اش بيرون کشيده و به شيوه مقامات
امنيتی که مردم را به ناکجا آباد می
برند، او را برده اند. اينگونه اخبار
وجرائم هرروز درتهران اتفاق می افتد
وجزء اخبار عادی در تهران بزرگ محسوب
می شود. چيزی که در اين خبر حيرت
افزاست تغيير روحيه ومنش مردم ايران
است. زنی را با شکستن درخانه و به زور
از خانه اش بيرون می کشند. فرياد کمک
خواهی او را همه همسايگان می شنوند
ولی کسی به کمک نمی آيد. در گذشته اگر
چنين چيزی اتفاق می افتاد، حداقل خون
ياری مردم به جوش می آمد. وجود چنين
روحيه ای که هر کس کلاه خودش را
نگهدارد را تاکنون از اين و آن شنيده
بودم اما در این حدش را باور نمی کردم.
زيانی که فضای 28 ساله امنيتی به کشور
زد، از جمله همين روحيه است. کس نمی
پرسد که چرا می گيری؟ کجا می بری؟ حتی
اگر دزدی دار و ندارکسی را به غارت
ببرد. امنيت اجتماعی فعلا شده حجاب و
کم حجابی و گرفتن گريبان جوانانی که
پيراهن آستين کوتاه به تن دارند. خبر
را از قول خبرگزاری های داخلی
بخوانيد:
سه تن از اراذل و اوباش كه در تعطيلات
نوروز با شكستن درب منزل، زن تنهايی
را مقابل فرزندش ربوده و به وی تعرض
كردند، دستگير شدند.
ششم فروردين ماه سال جاری، زنی با
مراجعه به آگاهی فرديس در حالی كه در
شرايط بد روحی قرار داشت، ماجرای
ربوده شدنش توسط سه تن از اراذل در
منطقه فرديس را برای ماموران تشريح
كرد.
مقارن ساعت يك بامداد پنجم فروردين
ماه در حالی كه زن 30 ساله به همراه
دختر نوجوانش در منزل تنها بودهاند،
با صدای شكستن درب منزل مواجه شده و
بدين ترتيب خود را در معرض حمله سه تن
از اراذل و اوباش منطقه ديدند.
بر اساس گزارش پليس مبتنی بر اظهارات
شاكی، در حالی كه زن تنها با جيغ و
فريادهايش از همسايگان كمك میخواسته
است، متهمان وی را ربوده و به
مخفيگاهشان واقع در فرديس انتقال داده
و پس از آن كه به وی تعرض كردند،
طلاجات همراهش را نيز به سرقت بردند.
ماموران موفق شدند دو تن از اين افراد
به نام های «حسن» 25 ساله و «محمد» 30
ساله را پس از شناسايی پاتوقها
شناسايی و دستگيركنند. اصلیترين محل
تردد اين دو متهم منطقه سرآسياب بوده
است. يكی از آنها هنوز متواری است. دو
متهم علاوه بر آدمربايی و تجاوز به
عنف زن 30 ساله، به ارتكاب شش فقره
زورگيری و خف گيری اعتراف كردهاند.
«خسرو و شيرين»
و تلخی بی کفايتی
محمدجوادروح
در
خانواده پدری من، معلمی و دبيری مدارس
شغلی است که تقريبا همه زمانی به آن
مشغول بودهاند و البته، در حال حاضر،
همگی به کسوت شريف بازنشستگی
درآمدهاند.
عمويم (که برادر کوچکتر پدرم باشد)،
هم از اين قاعده مستثنی نيست. او
آخرين عضو بازنشسته خاندان پدری است.
يادم هست در ميان خاطراتی که گهگاه از
دوران معلمی میگفت، به اعزامش در
دوره سپاه دانش در سالهای اوليه
شغلیاش به روستايی در حاشيهای از
شهرستان اقليد فارس اشاره میکرد که
نامی شاعرانه و عاشقانه داشت:«خسرو و
شيرين».
نمیدانم اين نام زيبا به کدامين دليل
تاريخی يا اسطورهای به آن روستا
اطلاق شده، اما آنچه به ياد دارم،
تعريفها و توصيفهايی است که عمويم
از دوران کوتاه کاریاش در آنجا
میکرد و زيبايی و لطافتش را يادآور
میشد. کمااينکه هر وقت در گرمای
تابستان در ميان فاميل صحبت میشد که
برای فرار از آفتاب به اصطلاح «جنگ»
[به کسر «جيم» و سکون «نون» در لهجه
شيرازي] به کجا پناه ببريم؟ عمويم
میگفت:«خسرو و شيرين».
متاسفانه در اين 29 سالی که از عمرم
رفته، هنوز آن ده را نديدهام و جز
توصيفات عمويم نشنيدهام. اما اين
روزها، از پس سالها بار ديگر نام
خاطرهانگيز آن ده را میشنوم.
اينبار اما سخنی در لطافت طبعش نيست
که از خشونت و آشوبی است که رئيس دولت
نهم با يک جمله در آن منطقه
آفريدهاست. آنچه برخلاف زيبايیهای
«خسرو و شيرين»، بینياز از توصيف است
و نشانه آشکاری است از بیکفايتی و
حتی فراتر از آن بیفکری يک دولت.
دولتی که با کولهباری از ادعاها و
وعدهها هر روز راهی استانی میشود
ولی هديهای که به مردمان میبخشد،
تشديد نارضايتی و حتی در مواردی چون
اقليد، شکل دادن بحرانی محلی است.